۱۹ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۵:۲۷
کد خبر: 648264

توبه کرده‌ها

رقیه توسلی

روانشناس درونم سرافکنده و خجالت زده می شود. چنگ می زنم به راه میانبر و می گویم: پس بیا قول بدیم از این ساعت به بعد اشتباهی حرف نزنیم!

به گزارش قدس آنلاین، از کی شما فحش یاد گرفتی که من بی خبرم؟

- چه می دونم.

- بیا پیشِ خاله ببینم چی شد این حرف ها رو زدی؟

می آید اما نگاهش شرمنده نیست. شوکه دو کلمه ای هستم هنوز که پرتاب کرده سمت عروسک اش.

می گویم: خُب تعریف کن دستم بیاد «گل ترمه» کجا، فحش کجا؟

نمی ترسد، جا نمی خورد. دخترِ خواهر جواب می دهد: از «پریا». به نظرم خیلی خوبن. تازه فحش کوچولو داریم، فحش بزرگ. من که فحشِ بزرگ نمیدم هیچ وقت. اون مال آدم بزرگاست.

سرم در مقیاس دیگی که عزیز برای دورهمی فامیل آشپزی می کرد، سنگین می شود. از حرفی که می زند، دستم می آید که ای دل غافل! پس بیشتر از این دو کلمه بلد است. آنقدر می داند که تقسیم بندی هم می کند. بزرگ، کوچک.

می خواهم حواسم را از غُرغُر ذهنی دربیاورم که «ملامت خانوم» با اَخم می آید چفتم می نشیند و بی سلام و علیک نِق می زند: ناسلامتی خاله ای! کاری کن که این اولین و آخرین بارش باشه گنده حرف می زنه. تا جایی که می شناسم پدر- مادرش مبادی الزبانند، این دختر به که رفته، الله اعلم؟ تا دیر نشده پاشو زنگ بزن به بزرگترهایش بگو چه ها که نمی گوید گل دخترشان... و تا می تواند هی روی سیستم عصبی ام ناخن می کشد.

زشت گویی گل ترمه و بدآموزی از پریا را می توانم درک کنم و کنار «ملامت» و «گلی» نشسته ام و سکانس اعتراض و خشم این کودک هفت ساله با عروسکش مدام می چرخد توی سرم.

یک آن خون می دود توی سرم و بسرعت از دو دوتا چهارتا می پرم بیرون و می پرسم: گلی برویم ماشین سواری؟

فکر نکرده جواب مثبت می دهد و خاله و خواهرزاده طور می رویم آخرین روزهای زمستان را بگردیم. بی «ملامت خانوم».

هنوز راه نیفتاده ایم که عروسکش را می گذارم توی بغلش. با تعجب می خندد.

می گویم: گل ترمه، «نیکو» جان ناراحته... دوتا لفظ بدی که یکساعت پیش بکار بردی، دلش رو شکوند. میخوام هم ازش عذرخواهی کنی و هم بدونی اون کلمه ها، نامناسب و ممنوع هستن. یعنی اگه جایی اونها را شنیدی یا یاد گرفتی باید زودی فراموش شون کنی. چون می تونن دل مامان و بابا و منو و عروسک و همه آدمایی که خیلی خیلی دوستت دارن رو بشکونه. تازه باید بدونی اگه از چیزی یا کسی عصبانی هستی فقط می تونی مودبانه باهاش حرف بزنی.

- خاله ای؟

- بله عزیزم.

- شما که خودت پشت تلفن یکبار گفتی احمق. دیروز هم که توی کیفت، کلیدُ پیدا نکردی گفتی لعنتی.

روانشناس درونم سرافکنده و خجالت زده می شود. چنگ می زنم به راه میانبر و می گویم: پس بیا قول بدیم از این ساعت به بعد اشتباهی حرف نزنیم!

پی نوشت: می بینم جلوی طوفان گرفته می شود و «نیکو»جان چطور همسفر دو آدم توبه کرده، خیال تخت می رود دُور دُور.

انتهای پیام /

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.