۱۹ اسفند ۱۳۹۷ - ۱۵:۳۳
کد خبر: 648267

آدم درون شما را نمی دانم اما آدم درون من «کریستف کلمب» است. آدمی که قرار نیست فقط بهارها و تابستان ها به سفر برود، جاده را نبیند و دست روی دست بگذارد تا سفرنامه ی کیلومترها راه، بماند روی زمین.

به گزارش قدس آنلاین، آدم درونم می گوید بیا برویم. کدام قانون آخر می گوید تَه زمستان، فصل سفر نیست.

با حال خوش سوت می زند که من رفتم، جا نمانی. قاعده های خودش را دارد این آدم. جهان فکرش پُر از دست اول های خلاف جهت آب است. از همان ها که مردم به آن می گویند افراطی، خاص، بدعت گزار.

از او می پرسم مقصدمان کجاست، به کدام استان می رویم؟ مستانه می خندد که می زنیم به جاده. چرا این جاده های پُرقصه همیشه از قلم می افتند؟

پشت سر آدم درونم راه می افتم. او آسمان را نشانم می دهد. بیکرانه ی پُر ابر را. دکل های برق، علائم رانندگی و سرعت گیرهای غیراستاندارد را.

خواهش می کند ملتفت آب و هوای مسیر باشم. جمع باران و آفتاب و باد و برف را سرسری نگذرم. و در کوه های بلند بالا از دو دقیقه، بیشتر معطل بمانم.

برای تریلی ها و بُنکرها تخیّل کنم و داستان بسازم برای سیمان و شیر و پرتقال و آهنی که بارِ این هجده چرخ های یغور اند.

لانه خالی کلاغ ها را نشانم می دهد و قارقار می کند. زُل می زند توی چشم روباه هایی که آمده اند وسط اتوبان.

آدم درونم می ایستد و از بساط دارهای بین راهی خرید می کند و با بغض می گوید: مردمان باد و آفتاب خورده احترام دارند.

هربار تابلو دهاتی که بین شهرها خودنمایی می کنند را با جان تکرار می کند، دست تکان می دهد برای کودکان مسافر و سهم پرنده ها را فراموش نمی کند.

به پمپ بنزین های جاده ای امکان ندارد که نگوید ماشاالله که در برهوت هوای مسافران را دارید. و ماشین های عجولی که سر می بَرند و بیلبوردهایی که دست به یقه می شوند که مرا ببین را بوق باران نکند.

او رستوران های بین راهی درب و داغان را هم دوست دارد. او آواز می خواند در پیچ پیچ خط کشی های جاده و کف می زند برای کاج های تُپُل رقصنده. رقصنده در باد. رقصنده در اسفند.

آدم درون شما را نمی دانم اما آدم درون من «کریستف کلمب» است. آدمی که قرار نیست فقط بهارها و تابستان ها به سفر برود، جاده را نبیند و دست روی دست بگذارد تا سفرنامه کیلومترها راه، بماند روی زمین.

انتهای پیام /

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.