عباسعلی سپاهی یونسی/ گاهی وجود یک نفر می‌تواند منشأ تحولات بزرگی در یک نقطه بشود. حجت‌الاسلام محمد احمدی یکی از این افراد است که بیش از 20 سال قبل سراغ زعفرانکاری در روستای وامنان رفت و کار او موجب تغییرات زیادی در این روستا شد.احمدی، امام جماعت روستای وامنان بخش چشمه ساران از توابع شهرستان آزادشهر استان گلستان است. خودش می‌گوید 30 سالی می‌شود که طلبگی را شروع کرده است. مدتی از این 30‌سال در جوار حضرت امام رضا(ع) بوده و مدتی را هم در قم زندگی کرده است. این روحانی حالا اما سال‌هاست که در روستای پدری‌اش ساکن است و توانسته با کاشت زعفران و گیاهان دارویی سبب تحول اقتصاد روستا شود.

حکایت  امین « وامنان»

 چه شد که سراغ زعفرانکاری در روستایتان رفتید؟
من همیشه فکر می‌کردم باید برای خودم و مردم زادگاهم کاری انجام بدهم. با خودم فکر می‌کردم حتی وقتی انسان پولی هم ندارد، باز هم می‌تواند از نظر فکری به مردم کمک کند. در حال حاضر هم اعتقادم بر این است که به عنوان یک روحانی در جایی که زندگی می‌کنم، برای بهتر شدن وضع مردم کاری انجام بدهم. معتقدم اگر فکر خوب داشته باشیم و برای به ثمر رسیدن فکرمان هم تلاش کنیم، حتماً به نتیجه دلخواه خواهیم رسید.

 پس معتقدید برای انجام بعضی از کارها حتماً نیازی به پول نیست؟
بله. اعتقاد دارم که حتماً همه مشکلات با پول حل نمی‌شود. شما می‌‌توانید بدون پول مسیر پیشرفتی را برای خودتان و دیگران باز کنید. برای همین معتقدم که شما می‌‌توانید بعضی از کارها را بدون داشتن سرمایه شروع کنید. هر چند شاید در آینده برای گسترش کار به پول نیاز داشته باشید که آن وقت می‌شود برای آن مشکل هم فکری کرد. خیلی وقت‌ها هم اگر ما فکر خوبی داشته باشیم، می‌توانیم سرمایه‌اش را از مردم تأمین کنیم. یعنی وقتی مردم ببینند ما برای بهبود وضع آن‌ها و دیگران تلاش می‌کنیم، خودشان به کمک ما می‌آیند. وقتی یک معلم دوست دارد برای بچه‌‌های روستا یک مدرسه خوب مهیا کند، مردم که حاصل کارش را می‌‌بینند، به کمکش می‌آیند. مردم وقتی انسان دلسوزی را می‌‌بینند که وسط گود آمده، آن‌ها هم بی‌تفاوت نمی‌‌مانند و به کمک می‌آیند. درباره خود من هم این اتفاق افتاده است. من 25 سال قبل مسیری را شروع کردم و نتیجه گرفتم.

  پس ماجرای شما و روستای وامنان به ۲۵ سال قبل برمی‌‌گردد؟
بله. آن زمان کشاورزی مردم در زمین‌های کوچک انجام می‌‌شد. زمین‌هایی که زیر کشت سیب‌‌زمینی، عدس، لوبیا و این طور چیزها می‌‌رفت، متراژشان 1000 متر، 2000 متر، 3000 متر یا 4000 متر بود. به ندرت کسی را پیدا می‌‌کردید که 5000 متر زمین زیر کشت داشته باشد. این چیزی بود که کفاف زندگی مردم را نمی‌‌داد.

  شما چه کاری توانستید انجام بدهید؟
قضیه از اینجا شروع شد که یکی از دوستان طلبه‌ام که اهل فردوس بود، میهمان ما شده بود. یک روز با هم بودیم که دوستم بوته زعفران وحشی را در منطقه به من نشان داد. همین هم جرقه‌ای شد که با خودم فکر کنم شاید بشود اینجا هم زعفران کاشت. این فکر از ذهنم گذشت و به دوستم گفتم: «برویم از شهر شما پیاز زعفران بیاوریم و اینجا بکاریم». دوستم گفت: «اما شاید اینجا جواب ندهد». با خودم فکر کردم نهایتاً ۵۰ کیلو پیاز می‌آوریم و امتحان می‌کنیم. خب فردای همان روز هم رفتیم فردوس و ۳۰ کیلو پیاز زعفران خریدیم.

  همان فردا؟
بله. چون زمان کاشت زعفران بود و نباید از دست می‌‌رفت. برای همین خواستم همان جا کار را پیگیر شوم. خلاصه بعد از برگشت، پیازها را در یک فضای کوچک کاشتیم. باید بررسی می‌‌کردیم تا ببینیم کاشت آن‌ها مقرون به صرفه هست یا نه. خب آن زمان هم اینترنت نبود و برای همین نمی‌‌شد براحتی اطلاعات به دست آورد، دوستم با اینکه در قم تحصیل می‌‌کرد، ولی با هم ارتباط داشتیم و حتی گاهی به روستای ما می‌‌آمد و اطلاعاتش را در اختیار ما می‌گذاشت. البته برای بررسی صرفه اقتصادی مجبور بودم چهار سال صبر کنم.

  بعد از چهار سال به چه نتیجه‌ای رسیدید؟
دیدم نتیجه‌ای که من گرفته‌ام با نتیجه‌ای که دوستم می‌گوید تفاوت دارد و حتی بهتر از آن شده است. یعنی برداشت من سه برابر برداشتی بود که گفته بودند. برای همین وقتی نتیجه را دیدم، گفتم باید کار را توسعه بدهم.

  واکنش مردم روستا چه بود؟
خیلی از مردم در این مورد سؤال می‌کردند. البته قبل از آمدن زعفران هم چیزی شبیه زعفران در روستا کاشت می‌شد که گل می‌داد و مردم از گل آن به نام گل زعفران نام می‌‌بردند، ولی وقتی زعفران اصلی را دیدند، کسی تمایل به کشت آن نداشت. من آن زمان به خیلی از مردم پیشنهاد کاشت زعفران را دادم، اما باز هم استقبال نشد. برای همین سراغ اقوام خودم رفتم و آن‌ها را به کاشت زعفران تشویق کردم. با خودم فکر کردم اگر اقوامم وارد ماجرای کاشت زعفران نشوند، خیلی برای دیگران قابل پذیرش نخواهد بود. آن زمان کشت مردم روستا سیب‌ زمینی، لوبیا، عدس، گندم و چیزهایی از این قبیل بود. براحتی هم نمی‌پذیرفتند که چیز دیگری را جایگزین کنند. آن هم چیزی که خیلی نمی‌دانستند چه نتیجه‌ای خواهد داشت. ناگفته نماند که آن‌ها از سیب‌ زمینی هم درآمد چندانی نداشتند و همیشه مقداری از آن از بین می‌رفت و یا به گاو و گوسفندها داده می‌‌شد.

  توصیه‌تان به اقوام نتیجه ‌بخش بود؟
بله. حوالی سال 73 یا 74 بود. آن زمان خودم گاوی داشتم که آن را فروختم. یادم نیست که اقوام چه چیزهای را فروختند، ولی ۴۰۰ هزار تومان پول جمع شد و با آن به فردوس رفتیم و یک تن و ۸۰۰ کیلوگرم پیاز زعفران خریدیم. خب در آن سفر خیلی از روستایی‌ها هم از ما خواستند که برای آن‌ها هم پیاز بیاوریم. البته سفارش‌هایی که داده بودند در حد ۵۰ یا ۱۰۰ کیلوگرم بود و نه بیشتر. نمی‌‌خواستند خطر کنند. نکته جالب اما اینکه وقتی پیازها را آوردیم، بعضی از همولایتی‌هایی که سفارش داده بودند، پیازها را نگرفتند. بعد هم اقوام خودمان و بعضی دیگر از اهالی کاشت زعفران را شروع کردند. همه زمینی هم که زیر کشت زعفران رفته بود، حدود یک هکتار بود. حالا کسانی که کاشته بودند، باید چهار سال انتظار می‌کشیدند تا صرفه اقتصادی کارشان را ببینند. یادم هست همان زمان روی منبر هم درباره بازار زعفران و دیگر موارد مربوط به آن صحبت کردم، اما احساس کردم هنوز مردم آماده پذیرش آن نیستند.همان سال بود که هیئت روستا برای زیارت امام رضا(ع) به مشهد آمده بود. من هم با آن‌ها همراه شدم و حدود یک کیلوگرم زعفران خشک شده داشتم که آن‌ها را هم برای فروش به مشهد آوردم. در همان سفر هم همراه چند نفر از بچه‌های هیئتی رفتیم که زعفران‌ها را بفروشیم.
 تعمدی داشتید از اینکه آن‌ها را هم با خودتان همراه کنید؟
بله. می‌‌خواستم ببینند که این محصول بازار خوبی دارد. خلاصه به بازار رضا رفتیم و یک کیلو زعفران را آن زمان به ۴۲۰ هزار تومان فروختیم. همولایتی‌ها هم که ماجرا را از نزدیک می‌‌دیدند، از پول زیادی که گرفتم، تعجب کردند.
  پولی را که در شروع هزینه کرده بودید بدست آورده بودید.
خیلی بیشتر از آن را بدست آورده بودم. یادم هست آن زمان هر نفر برای 12 روزی که با هیئت به مشهد آمده بود، ۵۰۰ تا تک تومانی داده بود. حالا شما مقایسه کنید پولی را که من آن روز از فروش زعفران گرفته بودم،همین هم موجب شد که مردم کم‌کم به این نتیجه برسند که باید زعفران بکارند.
اطلاعات من هم بالا رفته بود و به مردم گفتم می‌‌توانید برای خرید پیاز زعفران بروید تربت حیدریه. خلاصه این‌ قدر گفتیم و گفتیم تا سرانجام بعد از سال‌ها کار به جایی رسید که در سال 90 در روستای ما چیزی حدود ۶۳ هکتار زیر کشت زعفران رفت. کم‌ کم هم کاشت سیب ‌زمینی و چیزهایی مثل گندم، جو، عدس و لوبیا کنار گذاشته شد یا برخی محصولات که ممکن بود به صورت دیم درآید. بعد هم که توانستیم نخستین جشنواره زعفران را در روستا برگزار کنیم.

  سطح زیر کشت این محصول اکنون به چند هکتار رسیده است؟
در این پنج سال اخیر، حدود ۲۰۰ هکتار شده است. یعنی هرچه زمین آبی وجود داشت، زیر کشت زعفران رفته است. حتی بعضی‌ها سراغ زمین‌های دیم هم رفته‌اند. حتی اگر خواسته باشیم سطح زیر کشت روستاهای همسایه را هم به مقدار کشت روستای خودمان اضافه کنیم، چیزی حدود ۳۰۰ هکتار در منطقه ما زیر کشت زعفران است. 

 پس کشت زعفران کمک خوبی به بحث اشتغال کرده است؟
بله. کشت زعفران به برگشت روستایی‌هایی که مهاجرت کرده بودند هم کمک کرده است. سال قبل آماری گرفتیم و متوجه شدیم که ۹۲ خانوار کوچ معکوس داشته‌اند. خب تا قبل از این جوان‌های روستا در حال کوچ به شهرهایی مثل سمنان، شاهرود، دامغان، آزادشهر و گرگان بودند.

  زمانی که زعفرانکاری را شروع کردید، جمعیت روستا چقدر بود؟
آن موقع حدود ۲۵۰۰ نفر بود، اما اکنون به چیزی حدود 4000 نفر رسیده است. خوشبختانه در طول این چهار، پنج سال اخیر هم کوچ معکوس خوبی اتفاق افتاده است. البته خیلی‌ها هم دوست دارند برگردند، ولی در روستا مشکل مسکن وجود دارد. یعنی زمین برای خانه‌سازی کم است. همین هم موجب شده که زمین‌های روستا گران شود. این نکته را بگویم که به مردم روستا گفته‌ام زمین‌های خودشان را به غریبه‌ها نفروشند. یعنی اگر قرار است زمینی فروخته شود، باید به مردم روستا که قرار است از شهر برگردند یا به روستاهای همسایه فروخته شود. این خواسته هم دلیل دارد. اول اینکه نمی‌‌خواهیم کسی به طمع به دست آوردن پول بیشتر سراغ روستای ما بیاید. بعد هم آمدن غریبه‌ها تبعاتی به همراه دارد. مثلاً موجب می‌‌شود که بافت روستا از بین برود. نکته بعد هم اینکه مثلاً شما فکر کنید همسایه شما در روستا عمری در کنار دام خود زندگی کرده و می‌‌داند که اگر ماست و شیر و دیگر فراورده‌های دامش را تازه استفاده می‌‌کند، باید بوی پهن حیوانش را هم تحمل کند، اما غریبه‌ای که از شهر وارد محیط روستا می‌شود، غالباً این چیزها را نمی‌‌پذیرد و مدارای روستایی‌ را ندارد. 
از این جهات ورود افراد غریبه و خریدن زمین‌های روستا از طرف آن‌ها برای روستا مضر است. من روستاهایی را دیده‌ام که بعضی از شهر آمده‌اند و زمین‌های آن را خریده‌اند و بعد از مدتی می‌‌بینیم روستایی‌هایی که تولید کننده بودند، با مبلغی کم نگهبان ویلای همان‌ شهری‌ها شده‌اند. از نظر من این اهانت برای روستاییانی است که خودشان تولیدکننده هستند. روستایی نباید به این شکل کارگر دیگران شود. برای همین سعی کرده‌ام این موارد را مثلاً در منبرهایم برای اهالی توضیح بدهم. به نظر من آمدن شهری به روستا موجب ضرر زدن به روستا می‌شود. هرچند آن فرد انسان محترمی باشد و اصلاً قصد ضرر زدن به روستا و روستایی را نداشته باشد.

  گفتید که قیمت زمین‌های روستا هم افزایش پیدا کرده است. پس از این نظر هم روستایی‌ها سود کرده‌اند.
بله. شاید اگر دنبال زعفرانکاری یا دنبال کاشت گیاهان دارویی که جدیداً شروع شده، نمی‌‌رفتیم، قیمت‌ها تا این اندازه افزایش پیدا نمی‌کرد. شاید اگر مانند گذشته بود، اکنون می‌‌شد یک هکتار زمین را با یک میلیون تومان خرید، اما اکنون یک هکتار چیزی حدود ۳۰۰ میلیون تومان قیمت دارد. البته همین مقدار هم خرید و فروش نمی‌شود و مردم سعی می‌‌کنند همان مقدار زمینی را که دارند، حفظ کنند و با کشاورزی روزگار بگذرانند.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.