۲۸ اسفند ۱۳۹۷ - ۰۸:۵۵
کد خبر: 649552

سر ظهر است و فروشگاه چندان شلوغ نیست اما فروشنده اعصاب کافی ندارد. غُرولند می کند از کسادی روزهای آخر و قدرت خرید افتضاح مردم.

به گزارش قدس آنلاین، با لحن بزرگانه ای می گوید: اصلا "کله غازی" نه، "بنفش سیر" ...
که «آفرینش» کفری می پرد وسط: مثل اینکه سرکار علّیه، نیم ساعته ما را اسیر سرخابی و بنفش کردی ها... آلزایمر گرفتی 《گلی》؟
دلم برای خودم و صاحبان مغازه می سوزد که یک لنگه پا ایستاده ایم میان شانزده هفده رنگ. گل ترمه و آفرینش مشکل شان انگار اساسی تر از انتخاب رنگ است و هنوز تصمیم نگرفته اند چه بخرند...  کت ، بلوز  یا شلوار؟
از صورت برافروخته صاحب مغازه، بوهای بدی می شنوم. سر ظهر است و فروشگاه چندان شلوغ نیست اما فروشنده اعصاب کافی ندارد. غُرولند می کند از کسادی روزهای آخر و قدرت خرید افتضاح مردم.
که گلی برای دیدن کتی که پسندیده، صدایمان می زند. قیمت اش را رصد می کنم و جوابم منفی ست.
کودکی و سواد ناکافی هم خدایی موهبتی ست برای خودش. تا حالی گل ترمه کنیم که قیمت کت فضایی ست و شاید سه برابر پولی که در کارتش دارد، پای مغازه دار اخمالو و عصبانی هم باز می شود به جمع مان.
این بار کاملاً از کوره در رفته فریاد می زند: اذیت نکنید خواهر من! خریدار نیستید بفرمایید لطفا. هزارتا رنگ و طرح براتون آوردم.
تا بجنبم لب به تشکر باز کنم، گلی می گوید: سرم رفت. چرا داد می زنید؟
و آن بهانه که نباید، می افتد دست کاسب و جملات نامحترمانه تر کلید می خورد.

»گل ترمه» ترسان و «آفرینش» غمگین نگاهم می کنند. من اما لبخند می زنم که بیشتر از این نخورد توی ذوق شان.
بالأخره کادوی روز پدر؛ شادش کِیف دارد، مزه دارد و به یادماندنی خواهد بود. نه خریدی که آنجا از مشتری مداری و صبوری خبری نباشد.
هوارها که از اوج می افتد و کج خلقی فروشنده که فروکش می کند می روم پشت کانتر. جشنواره رنگ ها هنوز پهن است. چند تراول می گذارم روی میز و به بچه ها می گویم برویم.
چند قدم برنداشته - صاحب دکان- خانوم خانوم گویان می خواهد بداند چرا این کار را کرده ام!
برمی گردم رو به دخل، جوری که دخترها صدایم را نشنوند به آدم آرام شده آنور میز توضیح می دهم: مگر شما نمی خواستید زود برسید به ته معامله، آقا! من همان کار را انجام دادم. این اجرت وقتیه که گذاشتید برای ما.
و با مکث اضافه می کنم: اولین سالی ست که این طفلکی ها مستقل آمدند خرید روز پدر. کلی دپرس شان کردید. من جای شما بودم توی برخوردم تجدیدنظر می کردم.
پانوشت: گاهی وقت ها عذرخواهی جواب می دهد. مثل فروشنده ای که حرفش را پیوست می کند به چکی که پاس نشده و بهم ریخته چند زندگی را.
تلخ نوشت: می مانیم همان فروشگاه. بلوزی لیمویی و کُتی خاکستری می شود ماحصل خریدمان. اما کاش وقت حساب و کتاب، پیراهن راه راه آبی توی قفسه اشکم را درنمی آورد... همان که برای کت و شلوار سورمه ایت خریدم و اجل نگذاشت عطر تن ات را بگیرد آقاجان.

انتهای پیام /

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.