۲۶ فروردین ۱۳۹۸ - ۱۰:۲۸
کد خبر: 652134

 جمعه: بریم «پارک جنگلی ســی سنگان» . شنبه: بریم «سی سنگان» . یکشنبه: اصلا بریم «رامسر»... چهارشنبه: که بالاخره جنگلهای «سنگده دودانگه ساری» تصویب میشود.

 رقیه توســلی/

 جمعه: بریم «پارک جنگلی ســی سنگان» . شنبه: بریم «سی سنگان» . یکشنبه: اصلا بریم «رامسر»... چهارشنبه: که بالاخره جنگلهای «سنگده دودانگه ساری» تصویب میشود.

 راه می‌اُفتیم. نسیم فروردین و آفتاب کمرنگش دلبری می‌کنند. واقعاً ماه شــیرین و طنازی است این اولین فرزند بهار. شیشه اتومبیل را میدهم پایین. به همسفرم میگویم: استنشــاق کن. دیگر مثل این شکوفه و ابر و شــبنم نصیبت نمیشــود.

می خنــدد، میخندم، میخندیم. هنوز سرخوشی کافی زیر پوستمان ندویده و سرمست شکوه سرشاخه‌ها نشدهایم که میرسیم. میرســیم اما به کجا... نمیشناسم و به جا نمی‌آورم واقعاً... انگار دســتی به زور بیدار کــرده مرا از خواب قشــنگم... تمام رؤیای جاده از ســرم میپرد... خیره میشوم به هکتارها پاییز زودرس... انگار نه انگار که اهل این دیارم.

با دهان باز به جنگلی که نیســت و به آقای همسر که آرام است نگاه میکنم... بیسؤال و پُرسؤال! شــماتت بار میگوید: وقتــی دل نمیدهی به اخبار، همین میشود دیگر. یادت نیست درباره آفت شب پره  ۹۶ و ۹۷؟ نگفتم کارشناس گیاه پزشکی منابع طبیعی توی مصاحبه از ابتلای جنگلهای ســاری، سوادکوه، بهشــهر، چالوس، نور، رامســر و رویان چه اطلاعات دردناکی داد. ذره ذره یادم می‌آید. اما شنیدن کی بود مانند دیدن. جلوتر میرویم. خبری از شمشادستان ساری نیست.

 تعدادی درخت خشک و سوخته فقط مانده که یادمان بیندازد اینجا رویشگاه سبزبرگها بوده روزگاری. دستپاچه میروم توی اینترنت... به عنوان یک شمالی قلبم دارد می‌ایستد از رؤیت جنگل‌های هیرکانی در حال انقراض... واگویه میکنم مگر شمشــاد گرانبها، سبزپوش چهارفصل نبود؟ چه به سرش آمد؟ مگــر نگفتند که محلــول پاشــی میکروبی گیاهی انجام شــد؟ نه! هفت - هشــت هزار هکتار مگر رقم مختصریســت که بشود همین طوری دولپی برود در شکم شب پرههای خائن؟ پس اعتبارات کی میخواهد به داد جنگل‌های بیمار برسد؟ جنگلهای لب گور؟ جمع پشیمان میشود از پیشــنهاد جنگل گردی و جنگل مانی و توقف بر سَر بالین بیمار و میگوید بگذار ببینم طبیبان چه میکنند با شمشادها؟ و پریشــان راه کج میکنیم سمت ویال. از خیر پارک جنگلی میگذریم.

 دل و دماغ اول سفر ته نشین شده در همه مان. تَه نوشت: یعنی در این اســتان پُرمسئول، کسی آنقدر کفش آهنین دارد کــه مثل مادر- پدر یا که نه اقلاً مثل خاله، شمشــادهای نزار خزری را دریابد؟ پاشــویه کند و برایش پنجه در پنجه حشره شب رو، سمج و شکم چران بیندازد؟ دعا میکنم باد، قصه شمشــادها را به گوش راشها و نمدارها و توســکاه  رســانده باشــد؛ آنها خیلی میترسند!

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.