چیزی از روزهای نخست سال نگذشته و خوزستان همچنان درگیر سیل است و کمک‌رسانی به سیل‌زدگان. آمده‌ایم به شهرستان کارون (کوت عبدالله) تا با جمعی از بچه‌های خبرنگار با تعدادی از دوستان بیراهه ‌نورد همراه شویم.

پنجشنبه دیگر عروسی است!

عباسعلی سپاهی یونسی/

چیزی از روزهای نخست سال نگذشته و خوزستان همچنان درگیر سیل است و کمک‌رسانی به سیل‌زدگان. آمده‌ایم به شهرستان کارون (کوت عبدالله) تا با جمعی از بچه‌های خبرنگار با تعدادی از دوستان بیراهه ‌نورد همراه شویم. محل قرارمان میراث فرهنگی شهرستان کارون است. حسن ناصر، رئیس میراث فرهنگی کارون، امور را هماهنگ کرده؛ مردی که با انرژی بالایی تماس می‌گیرد و برای رساندن کمک‌ها به برخی روستاها هماهنگی می‌کند.

بعد از یک ساعتی انتظار و آماده شدن کمک‌ها، بچه‌های بیراهه‌ نورد از راه می‌رسند، آن هم با ماشین ‌هایی که جان می‌دهد برای رها کردن راه‌های هموار و زدن به دل ناهمواری‌ها. دو، سه ماشین از تهران آمده‌اند و دو، سه ماشین هم مال اهوازی‌هاست. مواد بهداشتی، خوراکی و میوه‌ها با عجله بار ماشین‌ها می‌شوند. ما هم می‌پریم توی ماشین‌ها. هوا هم ابری است و امکان دارد دوباره شروع به باریدن کند.

نام روستایی که باید برویم «عطیش» است؛ آخرین روستا از بخش سویسه شهرستان کارون، همسایه رودخانه بحره که یکی از شاخه‌های کارون است و تا تالاب شادگان ادامه دارد. روستا حدود ۸۰۰ نفری جمعیت دارد و حالا می‌گویند وضعیتش بحرانی است و از روزهای پیش در محاصره سیل مانده است.

آب است و آب و آب

بعد از ساعتی رانندگی، به جاده‌ای می‌رسیم که آب از یک طرف آن به طرف دیگر می‌ریزد. جریان آب، ماشین‌ها را به احتیاط دعوت می‌کند. این احتمال هم وجود دارد که با نزدیک شدن ماشین‌ها به شانه چپ جاده، اتفاق ناگواری بیفتد. ما اما می‌رویم و البته هر چه که می‌بینیم، آب است و آب و درخت‌هایی که در آب فرو رفته‌اند و گندم‌هایی که بعضی جاها می‌شود دیدشان؛ خوشه‌های طلایی رنگی که فقط بخش‌هایی از انتهای آن‌ها از آب بیرون مانده است.

در مسیر چشممان به دو، سه نفری می‌افتد که در میانه سیلاب مشغول دوش گرفتن‌ هستند. از آن‌ها می‌پرسیم. می‌گویند از شیراز کمک آورده‌اند و حالا فرصتی پیدا شده تا کنار نیسان آبی ‌شان، تنی به آب بزنند. از آن‌ها می‌گذریم. خیلی زود اما می‌رسیم به جایی از مسیر که شاسی ‌بلندها هم توان جلو رفتن ندارند. می‌گویند بخش‌هایی از جاده را آب برده. پیاده می‌شویم تا قایق موتوری‌ها برسند و کمک‌ها را به روستا برسانند.

پنجشنبه دیگر عروسی است!

دقایقی بعد قایق‌ها رسیده‌اند. بار اول را از کمک‌ها پر می‌کنند. دومین بار اما نوبت من و یکی از بچه‌هاست تا برویم و روستا را از نزدیک ببینیم. آب تا یک قدمی روستا، خانه و زندگی مردم رسیده، اما جوان‌های روستایی روحیه خوبی دارند. جوانی که ته قایق نشسته، می‌گوید: «از من عکس نمی‌گیری؟» و بی‌آنکه منتظر پاسخ من باشد، لبخندی روی لب‌هایش می‌نشاند. جوان دیگر می‌گوید: «پنجشنبه بعد عروسی یکی از بچه‌های روستاست. خوب بود اگر می‌بودید. می‌گویم: «متأسفانه نیستم...» و یاد یکی از عروسی‌هایی می‌افتم که همین روزها، روی قایقی پشت یکی از سیل ‌بندهای سوسنگرد برگزار شد. فکر می‌کنم چه روحیه‌ای دارند آدم‌هایی که در این شرایط باز هم لبخند می‌زنند.

این روستا باید سرپا بماند

بعد از چند دقیقه‌ای، از قایق پیاده می‌شویم. حالا گویا نوبت موتورسواری است، آن هم با موتور سه چرخ منصور که می‌گوید کارش رساندن مردم است. با او تا روستا می‌رویم. بچه‌ها با دیدن ما جمع می‌شوند. این روزها جمع شدن دور و بر میهمان‌های تازه‌ وارد کار و سرگرمی آن‌هاست. ما اما تا از دستشان قسر در می‌رویم، سرگرم می‌شویم به دیدن سیل‌بند و گشت زدن در روستا و گپ و گفت با بعضی از اهالی. همه همت آن‌ها سر پا نگه داشتن روستا از سیل است؛ سیلی که دلش می‌خواهد سیل بند را خراب کند و خودش را برساند به خانه‌ها و تمام روستا را از آن خود کند. می‌گویند این سیل گندم و زراعتشان را از بین برده، اما روستایشان را به او نمی‌دهند.

ابرهای آسمان بیشتر شده و در دورترها رعد و برق رخ نشان می‌دهد؛ تصویری که هم زیباست و البته هم ترسناک، آن هم برای مایی که تا به حال چنین وضعیتی را تجربه نکرده‌ایم. دوباره سوار موتور می‌شویم و بچه‌های روستا دوباره بی‌امان پشت سرمان می‌دوند. سرانجام اما موتور پیروز می‌شود و درمی‌ رویم از دستشان. آن‌ها هم برایمان دست تکان می‌دهند. فکر می‌کنم حالا بعد از چند روز درگیر بودن با سیل و آب، دست ‌کم بچه‌ها وضعیت را پذیرفته‌اند. انگار دلشان گرم است.

همدلی‌هایی که با سیل می‌آیند

تا به محل قرار با بچه‌های بیراهه ‌نورد برسیم، آن‌ها رفته‌اند. گویا برایشان مأموریتی در نقطه‌ای دیگر پیش آمده. ما را هم سپرده‌اند به وانتی که از اهالی روستاست. برمی‌گردیم، آن هم از میان جاده‌ای که بیشتر از قبل زیر آب رفته. مقداری از راه را که می‌رویم، نزدیک به جمع زیادی از ماشین‌های دیگر، وانت پت‌پتی می‌کند و خاموش می‌شود. پیاده که می‌شویم، می‌فهمیم یکی از شاسی ‌بلندها از شانه سمت راست جاده رفته و پایین افتاده. بعد هم لودری آمده تا او را بالا بکشد. خدا را شکر می‌کنیم که برای دو عکاسی که توی ماشین بوده‌اند، اتفاقی نیفتاده.

ماشین چپ شده را بکسل می‌کنند تا به اهواز برگردیم. همه دمق می‌شویم، هم برای دیدن این صحنه و هم خبری که از چپ شدن یکی دیگر از ماشین‌ها می‌شنویم. راننده یکی از ماشین‌ها اما روحیه خوبی دارد. می‌گوید: «شکر خدا برای کسی آسیب جانی پیش نیامد. ماشین درست می‌شود». می‌گویم: «سیل اگر بدبختی به همراه دارد، این همدلی‌ها را هم با خودش می‌آورد».

حال آدم خوب می‌شود با این اتفاقات

هوا تاریک شده و ما در مسیر برگشت به کارون یا «کوت عبدالله» ‌ایم. به میراث فرهنگی کارون می‌رسیم، هنوز دوستانی مشغول رتق و فتق امورند؛ دوستانی که عصر وقت رفتن آن‌ها را دیده بودم و می‌گفتند از باغ ‌ملک آمده‌اند تا برای سیل ‌زده‌ها آشپزی کنند؛ دوستانی که اعضای یکی از گروه‌های کوهنوری‌اند و آمده‌اند تا یک گوشه کار را بگیرند. انگار سیل همه را با هم متحد و همراه کرده. هر کسی به هر طریقی که شده، می‌خواهد بخشی از مشکل را حل کند. دیدن این اتفاق‌ها حال آدم را خوب می‌کند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.