در مزار حضرت فایض ‌الانوار، شیخ احمد جام، «آقای جامی» مثل یکی از اجزای بناست. نباشد، تماشای این بنای فاخر، چرخیدن در گوشه و کنار آن و سرک کشیدن به اتاق‌های تاریک و روشنش، لطف همیشگی را ندارد.

کلیددارمزارجام

حسن احمدی ‌فرد/

در مزار حضرت فایض ‌الانوار، شیخ احمد جام، «آقای جامی» مثل یکی از اجزای بناست. نباشد، تماشای این بنای فاخر، چرخیدن در گوشه و کنار آن و سرک کشیدن به اتاق‌های تاریک و روشنش، لطف همیشگی را ندارد. خودش می‌گوید که خدمتگزارم، اما بیشتر به مدیر داخلی یا پستی مانند آن، شبیه است. یک پایش، در «شبستان» است، یک پایش در «آب‌ انبار». یا دارد ظرایف گچبری‌های «مسجد کرمانی» را به مردم توضیح می‌دهد یا پیچیدگی‌های معماری «مسجد جامع» را. رفت‌ وآمدها را هماهنگ می‌کند و کارهایی که باید انجام شود در مزار؛ از رفت و روب گرفته تا تعمیرات گاه و بی‌گاه بنا.

در مزار شیخ احمد، «محمد صدیق جامی ‌الاحمدی» همه کاره است و وقت سر خاراندن ندارد. حتی آن قدر فرصت ندارد که گوشه‌ای بنشینیم و گپ بزنیم. ناچاریم توضیحاتش را لابه‌لای این طرف و آن طرف دویدن‌هایش بشنویم؛ توضیحاتی که از خلال آن‌ها تاریخ بنا و شرح زندگی شیخ احمد را هم می‌شود مطلع شد.

اصرار دارد خودش را «خواجه محمد صدیق» معرفی کند؛ خواجه محمد صدیق، پسر «خواجه محمد ابراهیم» پسر «خواجه عبدالکریم». این «خواجه» لقبی است که فقط بعضی خانواده‌ها در تربت‌ جام در پیشوند نامشان دارند و خانواده او، یکی از همان خانواده‌هاست.

خوجه‌ها نسبشان به شیخ احمد می‌رسد

آقای جامی ماجرای خواجه‌ها را بی‌کم و کاست توضیح می‌دهد: «در تاریخ هست که بعد از رحلت شیخ، فرزندانش به امر ارشاد خلق پرداخته‌اند. برای شیخ تا ۳۹ فرزند پسر نوشته‌اند؛ از هشت منکوحه(همسر) از این میان البته فقط ۱۴ فرزند شیخ به مقام ارشاد رسیده‌اند. این ۱۴ پسر هم همه در ولایت جام نبوده‌اند و در شهرها و بلاد مختلف پراکنده شده‌اند. اولاد شیخ به کرمان رفته‌اند. به نیشابور رفته‌اند. به سرخس رفته‌اند. حتی به مصر و عربستان هم رفته‌اند. و به هر جا که رفته‌اند منشأ گسترش دین مبین بوده‌اند.

در این میان بخشی از اولاد شیخ هم در همین ولایت جام و هرات ساکن شده‌اند و به خاطر مقام علمی و پیشینه تاریخی که داشته‌اند همواره مورد توجه حکام آن زمان که حکمران‌های هرات و غور بوده‌اند و حتی با آن‌ها وصلت کرده‌اند؛ از جمله «شمس ‌الدین مطهر» که جد اعلای ماست و قبر ایشان در شهر هرات است. شمس الدین مطهر بن شهاب‌ الدین اسماعیل بن قطب ‌الدین محمد بن شمس ‌الدین مطهر بن احمد جام، بانی همین ایوان رفیعی است که بر مزار شیخ احمد جام بنا شده است. بیشتر اولاد شیخ که در تربت جام ساکن هستند از نسل همین شمس ‌الدین مطهر هستند. این اولاد بیشتر از ۳۰ فامیل را شامل می‌شوند. این فامیل‌ها در گویش محلی به «خوجه» ها یا همان خواجه‌ها معروفند».

صدیق جامی ‌الاحمدی برای هر سوالی، پاسخی کامل و دقیق دارد؛ پاسخ‌هایی که اگر جمع بشود، می‌شود دایره ‌المعارف مزار شیخ احمد جام. در این دایره‌المعارف هم شرح بناست، هم شرح تاریخی که بر این بنا رفته و هم البته شرح آن‌ها که سال‌ها در این مزار بوده‌اند و حالا جایی در گوشه و کنار آن دفن شده‌اند.

سازوکارهای ۸۰۰ ساله مزار شیخ احمد

در مزار شیخ احمد جام، همه چیز در دست خواجه‌هاست و آقای جامی، یکی از آن‌هاست. آن‌ها پشت در پشت این مزار را حفظ کرده‌اند و به هر کسی که به این مزار آمده، خدمت کرده‌اند. اینجا همه مناصب، موروثی است؛ از خدمتگزاری در مزار گرفته تا تولیت آن. لابه‌لای توضیحات آقای جامی، می‌شود شمایی از این قاعده جالب تاریخی را تماشا کرد. برابر این توضیحات، در روزگار «رضی ‌الدین احمد» فرزند «شهاب ‌الدین اسماعیل» نوه شیخ، نخستین موقوفات بر مزار شیخ احمد جام وقف می‌شود. با ایجاد موقوفات بحث تولیت هم پیش می‌آید. در همان وقفنامه‌ها شروطی برای تولیت رقبه‌ها تعیین می‌شود؛ از جمله اینکه تولیت منحصراً در اختیار فرزندان و فرزندان فرزندان شیخ باشد. این مقام البته فقط مقام تولیتگری نیست، بلکه مقام قاضی شرع و امامت جمعه و جماعت هم هست. برای همین هم از تولیت مزار شیخ احمد جام با عنوان «حاجی قاضی» یاد می‌شود. ساز وکاری هم که برای انتخاب این مقام پیش‌بینی شده، اجماع اولاد شیخ است. همه اولاد ذکور جمع می‌شوند، شور می‌کنند و مطابق آنچه در وقفنامه‌ها آمده، یکی از فرزندان را که دارای شرایطی مثل اعلم بودن، ازهد بودن، ارشد بودن، امین بودن و... است، به این مقام انتخاب می‌کنند. البته گاهی هم این مقام به کسی رسیده که خودش اولادی نداشته. اینجا مقام به برادرها یا برادرزاده‌ها رسیده؛ از جمله در روزگار «ظهیرالدین عیسی» که از نوادگان شیخ بوده و حتی «امام محمد غزالی» از مریدان ایشان بوده. ظهیرالدین عیسی فرزندی نداشته و پس از او برادرزاده‌اش «قطب الدین محمد» به این مقام رسیده. در همه تاریخ ۸۰۰ ساله این مجموعه تاریخی، همین ساز وکار اجرا شده است. در این میان سرایداری بنا هم منصبی است که در خانواده صدیق جامی ‌الاحمدی، موروثی است.

برنامه‌ای نانوشته برای هزار و یک کار

«پدرم خواجه محمد ابراهیم اینجا خدمت می‌کرد. پدرش خواجه عبدالکریم هم خدمتگزار این مزار بود. سال ۸۳ که پدرم به رحمت خدا رفت، جایش خالی ماند. من آن موقع کاشیکار بودم. در هفته هم یکی، دوباری به مزار می‌آمدم و برمی ‌گشتم سر کارم. هر بار که می‌آمدم، تا ظهر می‌ماندم و می‌رفتم تا اینکه حاجی قاضی یک وقتی به من گفتند: چرا نمی‌آیی اینجا بمانی و جای پدرت را پر کنی؟ گفت: ما به کمکت در اینجا نیاز داریم. این شد که من هم کاشیکاری را ول کردم و آمدم اینجا و مشغول خدمت شدم». خدمتی که او به آن اشاره می‌کند شامل نگهداری بنا و نیز پذیرایی و راهنمای آن‌هایی است که به دیدن این مزار می‌آیند.

مزار شیخ احمد جام، مجموعه‌ای از چندین و چند بنای تاریخی است که در قرن‌ها کنار هم ساخته شده‌اند. ایوان، گنبدخانه، مسجد عتیق، مسجد کرمانی، گنبد سفید، سراچه و گنبد فیروزشاهی بخشی از این بناهای تاریخی است. مسجد جامع شهر هم همین‌ جاست؛ جایی که در آن نماز جمعه و جماعت برگزار می‌شود. هر روز هفته بویژه جمعه‌ها انبوهی از نمازگزاران به مسجد جامع می‌آیند تا فریضه دینی‌شان را به‌ جا بیاورند. رتق و فتق امور نمازگزارها هم با آقای جامی است؛ اینکه درها به موقع باز شود یا چراغ‌ها و بلندگوها روشن شوند و هزار و یک کار دیگر که طبق برنامه‌ای نانوشته باید اجرا شود.

به یادگار نوشتم خطی ز دلتنگی

صدیق جامی ‌الاحمدی، کلیددار بنا هم هست. هیچ قفلی در نبود او باز نمی‌شود و هیچ دری تا او نگوید بسته نمی‌شود. همیشه خدا ۱۰۰۰ تا کلید کوچک و بزرگ به گوشه کمربندش آویزان است. هر کلیدی را که بخواهد بی‌زحمت جست‌ وجو، وسط آن همه کلید پیدا می‌کند و می‌اندازد به قفل. قفل‌ها یا قفل‌های نونواری است که جابه جا به درها یا قفسه‌ها خورده یا قفل‌های تاریخی است که فقط در ایام خاص باز می‌شود. یکی از درهایی که اغلب اوقات قفل است و مگر چه بشود که آقای جامی آن را باز کند، قفل در تاریخی شبستان است؛ جایی که روزگاری خانقاه شیخ و مریدانش بود و حالا فضایی موزه‌ای است که قرآن‌های نفیس مجموعه در آن نگهداری می‌شود.

با همه این‌ها اگر کسی از صدیق جامی ‌الاحمدی سراغ قرآن‌های نفیس را بگیرد یا چیزی بپرسد درباره شعرهایی که بر در و دیوار خانقاه نوشته شده، او بدون شک کلید می‌اندازد به قفل تاریخی تا در چوبی روی پاشنه‌های درگاه بچرخد و نور بتابد به شبستان تاریکی که تیرگی گچ‌هایش، آنجا را تاریک‌تر کرده است. در و دیوار پر است از نوشته‌ها با خط‌ هایی بعضاً خوش و گاهی ناخوش؛ نوشته‌هایی که برابر توضیحات آقای جامی، تاریخی به اندازه خود خانقاه دارند. همه آن‌هایی که اینجا بوده‌اند، به یادگار خطی ز دلتنگی بر دیوارها نوشته‌اند. سنت به یادگار گذاشتن خط ‌نوشته در آن روز و روزگارها، سنتی ادبی و عرفانی بوده که اینجا در مزار شیخ احمد جام بیشتر از هر جای دیگری به چشم می‌آید. همه آن‌هایی که صباحی را در این خانقاه به شام رسانده‌اند یا شامی را صبح کرده‌اند؛ انگار خودشان را موظف می‌دانسته‌اند که دستخط ‌شان را بنویسند تا بعد از خودشان، باقی بماند.

آقای جامی یکی‌ شان را از پشت حصار شیشه‌ای، نشان می‌دهد و می‌خواند:

پس از مرگم دو مرغ آید نشیند بر مزار من

یکی بر حال من گرید، یکی بر روزگار من

اینجا مزار عبدالرحمن جامی است؟

«کسان‌هایی می‌پرسند اینجا مزار عبدالرحمن جامی است؟ من می‌گویم عبدالرحمن جامی، خودش از مریدان شیخ احمد جام بوده. چطور؟ خودش گفته: مولِدم جام و رشحه قلمم/ جرعه جام شیخ‌ الاسلامی است / زین سبب در جریده اشعار / به دو معنا، تخلصم جامی است... قبر عبدالرحمن جامی در هرات هست و قبر این آقا، اینجا در محل خانقاهش است. جامی شاعر قرن نهم بوده و شیخ احمد جام، عارف و شاعر قرن پنجم و ششم». این‌ها بخشی از توضیحاتی است که صدیق جامی ‌الاحمدی هر روز چند بار به بازدید کننده‌ها می‌گوید. او دایره ‌المعارف معرفی بنا هم هست. اطلاعات دقیقی دارد از آجرها و در و دیوار و کاشیکاری ایوان و نقوشی که در آن وجود دارد.

«پایین کتیبه ایوان، نقش مرغابی است. کسان‌های بسیار این را از من می‌پرسند. من از شما سوال می‌کنم. چرا باید نقش مرغابی را نقش کنند روی کتیبه ایوان شیخ احمد جام؟» کسی از جمعیتی که دور آقای جامی حلقه زده، چیزی برای گفتن ندارد. آقای جامی مثل مناسک آیینی شروع می‌کند به توضیح دادن: «مرغابی در عالم عرفان یعنی عارف و اصل؛ یعنی کسی که در نور خدا گم شده است. آن معمار کاشیکاری که این نقش را اینجا انداخته می‌خواسته بگوید که صاحب این قبر، یک عارف واصل بوده.» مکثی می‌کند و پیشانی ایوان را نشان می‌دهد. جمعیت اطراف آقای جامی چشم می‌دوزند تا چیزی که می‌خواهد بگوید، پیدا کنند: «در وسط ایوان، نقش دو تا اژدها وجود دارد. کسان‌هایی بوده‌اند که پرسیده‌اند اژدها اینجا چکار می‌کند؟» منتظر پاسخی از جمعیت نمی‌ماند: «اژدها، نفس انسان است. اگر انسان بر نفس خودش سوار باشد، می‌تواند این اژدها را رام کند و اگر هوای نفس بر انسان غلبه کند، انسان مثل اژدهایی می‌شود که همه چیز را می‌سوزاند و از بین می‌برد». جمعیت مبهوت از چیزهایی که می‌بینند و سرخوش از توضیحات آقای جامی سری تکان می‌دهند.

روز و روزگار آقای جامی در مزار شیخ احمد جام، این‌ طوری می‌گذرد.

چندان گِریَم که کوچه‌ها گل گردد

صدیق جامی‌ الاحمدی شعرهای زیادی حفظ است؛ از شعرهایی که مریدان شعر بر در و دیوار خانقاه نوشته‌اند تا شعرهایی که جایی روی کتیبه‌ای نقش شده. بیشتر این شعرها اما شعرهایی است که از شیخ احمد جام باقی مانده است. او حتماً در توضیح زندگی شیخ، جایی هم برای اشعار او می‌گذارد. اشعاری که بخشی از آن‌ها در گوشه و کنار مزارش حک شده‌اند؛ جایی که درخت کهنسال پسته، سایه انداخته است، روی آن.

آقای جامی که شروع کند به شعر خواندن، کسی دلش نمی‌آید چیزی بپرسد و حرفش را قطع کند. همه ساکت می‌مانند تا او رباعی‌هایی را که از اشعار شیخ از بر دارد بخواند:

ما را نبود دلی که کار آید ازو

جز ناله که در دمی هزار آید ازو

چندان گِریَم که کوچه‌ها گل گردد

نی روید و ناله‌های زار آید ازو

گر منظر افلاک شود منزل تو

وزکوثر اگر سرشته باشد گِل تو

چون مهر علی(ع) نباشد اندر دل تو

مسکین تو و سعی بی‌ حاصل تو

شیرینیِ دیدنِ آقای جامی

آقای جامی سه دختر و یک پسر دارد. پسر و دخترهای او هم مثل خودش، عاشق مزار شیخ احمد جام هستند و هر وقت که فرصتی باشد، به کمک پدرشان می‌آیند. لابد سال‌ها بعد، پسرش جای او را می‌گیرد و سرایدار و کلیدار و همه‌ کاره مزار می‌شود. آن وقت آقای جامی حتماً جایی زیر سایه یکی از درخت‌ها یا در خلوت یکی از سراچه‌ها، آرام دراز کشیده است؛ جایی نزدیک پدر و پدرانش. اما تا آن موقع خواجه محمد صدیق خودش هست و می‌تواند همه این کارها را بی کم و کاست انجام بدهد؛ برود و بیاید و به پرسش‌های بی‌پایان بازدید کننده‌ها پاسخ بدهد و نگذارد که دست باد و باران، خش بیندازد روی بنا.

شما هم اگر گذرتان به این گوشه شرقی از کشور افتاد، حتماً در برنامه سفرتان، جایی برای بازدید از مزار شیخ احمد جام خالی کنید. این طوری هم مجموعه مزار تاریخی را دیده‌اید هم آقای جامی را. شیرینی دیدن آقای جامی، چیزی کم از دیدن این مجموعه ۸۰۰ ساله ندارد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.