مجری و برنامه‌ساز پیشکسوت تلویزیون معتقد است برنامه‌سازی نیاز به پژوهش و کارشناسی دارد، با عجله نمی‌توان ایراد برنامه‌ریزی را جبران کرد. هرچند بیشتر عمر ما به عجله‌کردن گذشته ، این همان سیب کالی است که بی‌محتوا و بی‌مزه است و مطبوع ذائقه مخاطب نیست.محمد صالح‌علا علاوه بر صحبت درباره اهمیت زبان و ادبیات فارسی در صداوسیما و رسانه‌ها به سوالاتی پیرامون حضور پررنگ اسپانسرها و سریال‌ها و برنامه‌سازی‌های ضعیف هم پاسخ داد. مشروح این گپ و گفت را در ادامه می‌خوانید:

صداوسیما و فرهنگستان ادب و زبان فارسی ادغام شوند

*بگذارید گفتگو را با نگاهی به برنامه‌سازی‌های ضعیف و غیراصولی تلویزیون آغاز کنیم، در گذشته نه به هرکسی عنوان تهیه‌کنندگی نمی‌دادند و و هر برنامه‌ ضعی ضعیفی هستیم.

من همه برنامه‌های تلویزیون را ندیده‌ام. نمی‌توانم درباره همه برنامه‌ها داوری کنم. ولی با شما هم عقیده‌ام که برخی آثار بیرون از قواعد زیباشناسی و قواره فرهنگی تولید می‌شوند. بزرگترین مشکل تلویزیون، مالی است. زیرا آثار زیباشناختی گران هستند، اساساً زیبایی، پدیده گرانی است. در زندگی هم معمولاً خانه زیبا گرانتر است، ایضاً کفش و کلاه، حتی عروس زیبا مهریه‌اش بیشتر است. پس سازمانی که کارش تولید زیبایی نیست، نیازهای مالی‌اش بیشتر از سازمان‌هایی است که کارشان تولید زیبایی نیست. تلویزیون یک دهان باز دارد که هرچه در آن بریزند «هل من مزید» می‌گوید. اکنون این نیاز را ضرب در تعداد شبکه‌ها بکنید، از دیگر سو سال‌هاست که تلویزیون چاق شده و به شکل چشم‌گیری شکم‌آورده. سوای برنامه‌سازی‌های مستمر، هر ماه باید به هزاران نفر حقوق بدهد و این از مشکلات تلویزیون است.

خصلت هنرمند نیست که با پول بیشتر، بهتر کار کند

 بهرام چوبین از سرداران دوره ساسانی، در طراحی جنگ با ترکان به هرمز می‌نویسد من فقط با دوازده هزار نفر مرد جنگی عازم کارزار می‌شوم زیرا اداره نفرات بیشتر از این مشکلاتی دارد که پیچیده‌تر از جنگ با دشمن است. به ویژه رفتن به جنگ، همراه کسانی که هرگز سپر و شمشیر را از نزدیک ندیده‌اند و تجربه و دانش جنگی ندارند. در گذشته اگر برنامه‌ها بهتر بوده، سربازان اندک، حرفه‌ای و خلاق بودند و به دستمزد اندک نیزی قانع بودند. اصلاً خصلت هنرمند نیست که با پول بیشتر، بهتر کار کند. فرض کنید سفارش‌دهنده به هنرمندی می‌گوید ما پول کمی داریم، تو هم با این پول اندک برایم برنامه‌ای ضعیف یا برنامه بدی را بساز، محال و ممتنع است که هنرمند بپذیرد با پول کم، کار بد بسازد، هنرمند هرکاری را به توانایی‌، دانش و استعدادش می‌سازد. در گذشته تقریباً همه آثار، جام‌جم تولید می‌شد. برنامه‌های تلویزیونی را بنگاه‌های بساز و بفروش تولید نمی‌کردند. بساز بفروش‌ها هر کوزه‌ای بسازند، کوزه‌شان یک دست کج به گردن دارد.

برنامه‌های تلویزیون شبیه انگیزه‌های اسپانسرها هستند

* شاید وقتی نگاه تجاری بر تخصص، هدفمندی و دغدغه‌مندی ارجحیت پیدا کند، آموزش و پژوهش کمرنگ می‌شود و از طرفی چهره‌ها جای کاربلدها را می‌گیرند و سنت‌ها، اصالت، نه تنها در فرهنگ بلکه در زبان هم تا جائیکه سنت‌ها قربانی می‌شود، چرا تلویزیون به این سمت حرکت کرده است؟

هر پدیده شباهتی با سازنده‌اش دارد، در گذشته رادیو و تلویزیون با پول مردم اداره می‌شد. پولی که از مالیات مردم تحصیل شده بود، بنابراین برنامه‌های تلویزیونی شبیه خود مردم بودند امروز تلویزیون با درآمد تبلیغات و پول اسپانسرها اداره می‌شود گمان نمی‌کنم اسپانسرها با انگیزه اعتلای فرهنگی و یا پاسداشت زبان فارسی، پول‌هایشان را خرج کنند. آن‌ها گاهی بین واردات کالا و تولید برنامه‌های تلویزیونی، دومی را انتخاب می‌کنند. بعید است دغدغه اسپانسرها اعتلای فرهنگی، حفظ ارزش‌ها و سنت‌ها یا پاسداشت زبان و ادبیات فارسی باشد. اسپانسر اگر دغدغه زبان فارسی را داشت، کار را از عنوان خود آغاز می‌کرد و می‌گفت به من نگویید اسپانسر، عنوان من سرمایه‌گذار است. پس طبیعی است برنامه‌های تلویزیونی شبیه انگیزه‌های اسپانسرها بشوند. غیر از ایشان، توانش، زایش و خلاقیت مدیران شبکه و مدیران گروه‌ها هم بسیار سرنوشت‌ساز است.

مدیران دانشی، با تجربه، مدیرانی که عوامل و عناصر رسانه را به خوبی می‌شناسند. در تولید برنامه‌ها تحولی ایجاد می‌کنند، آن‌ها می‌دانند چه کاری از چه کسی ساخته است. می‌دانند از هر کوزه همان تراود که در اوست و می‌دانند فرهنگ و هنر پدیده‌هایی پیچیده، دشوار و زمانبر هستند. نیاز به هزینه‌های زمانی دارند؛ در تولید فرهنگ و هنر نمی‌توان عجله کرد. هیچ سیبی را نمی‌توان مجبور کرد که در زمان دلخواه ما برسد. رسیدن سیب بیرون از تقویم طبیعی، میوه‌اش نارس و کال است. سیب باید خودش برسد، وقتی رسید، خودش از درخت می‌افتد. پس زیبایی گران‌، زمانبر است و هنرمند تولیدکننده زیبایی کم‌اند. زیرا زیبایی را نمی‌توان آموزش داد، زیبایی را می‌توان آموخت اما نمی‌توان آموزش داد. مثل اینکه من بگویم امسال لیسانس ادبیات بگیرم ویلیام شکسپیر می‌شوم. فوق لیسانس سینما بگیرم عباس کیارستمی یا کمال‌الملک می‌شوم پس همیشه از دانشگاه هنرمند در نمی‌آید، دانشگاه موثر است من در دانشگاه درس خوانده‌ام و هم تدریس کرده‌ام با این وجود عقیده دارم تحصیل در دانشگاه کافی نیست. از دانشگاه حسین آهی درنمی‌آید، با توصیه و سفارش هم نمی‌توان مجری درست کرد.

من که نمی‌توانم حافظ را گزینش کنم

امروز ده‌ها دانشکده و مدرسه عالی هنر داریم، خروجی دانشگاه‌ها هرساله چند نفر هنرمند است. یکی دیگر از مشکلات شیوه‌های گزینش است. شاید با چنین شیوه‌هایی بتوان عوامل تولید و تدارکات یا کارمند اداری را گزینش کرد. ولی هنرمند، ادییب و ترانه‌نویس را نمی‌توان گزینش کرد. اصلاً مگر امروز ما چند نفر حافظ و سعدی داریم که تازه بخواهیم آن‌ها را گزینش کنیم. اصلاً چه کسی گزینش کند من که نمی‌توانم حافظ را گزینش کنم. اصلاً چکار به ماجرای اووشاه شجاع از چه قرار بوده یا از ابوالفضل بیهقی از ماجرای اختلاف او با بوسهل زوزنی بپرسیم. این‌ها نه فقط کاری بیهوده است در کارها اثرات بد دارد. که هنرمندان وارث بی‌وفایی‌های تاریخی‌اند. و این نوع گزینش‌ها موجب نقار می‌شود. اصلاً باید رفت دنبال کسانی که نه می‌گویند یا به سختی دعوتی را می‌پذیرند.

آنها که تلویزیون را می‌شناسند، زبان و ادبیات فارسی را می‌شناسند از آثار برنامه‌سازی‌های بد با خبرند، نه کسانیکه حاضرند مبلغی هم دستی بپردازند. آن‌ها که مجری نمی‌شوند مثل اینکه یک نفر بیاید در خانه ما بگوید بیا تا مجانی مغز تو را جراحی کنم. حتی حاضرم مبلغی را بایت جراحی مغزت به تو بپردازم. طبیعی است من مغزم را دست چنین شخصی ندهم، من مغزم را دست جراح کاربلد می‌دهم و نازش را هم می‌کشم، پول هم می‌پردازم. بعد هم به مصداق چون به کشتی طبیب از خود میازار، من چراغ را بهر تاریکی نگه می‌دارم، نه که چون دیدم کارش را بلد است. مردم دوستش دارند با او قطع همکاری کنم. به جای او بودم دنبال کسی چون من که مشمول‌الذمه را مشغول‌الذمه تلفظ می‌کنم، منی که مؤدی به ادبیات تلویزیونی نیستم. چنین مجری چه تفاوتی دارد با آن‌ هلیم فروشی که عمریست هلیم می‌فروشد اما هنوز نمی‌داند هلیمی که می‌فروشد حلیم نیست.

حق داریم نگران زبان و ادبیات فارسی باشیم

*آنقدر سطحی‌نگری جای تخصص‌مداری را گرفته که متخصصان و صاحب‌نظران انتقاد دارند که رسانه‌ها خصوصاً صداوسیما دچار ولنگاری زبانی و ادبیات بسیار نازل شده چنانکه این موارد در اجرای مجریان برنامه‌ها و ترانه‌هایی که پخش می‌کنند مشهود است. البته غفلت در پاسداشت زبان فارسی به سریال‌های تلویزیونی هم سرایت کرده است. بفروایید چرا این معضل گریبان صداوسیما گرفته و چطور می‌توان مسیر را به سمت پاسداشت زبان فارسی هدایت کرد؟

بارها با صدای بلند گفته‌ام هنگامی که دو نفرهم‌وطن  در خیابان با هم مرافعه می‌کنند و خدای ناکرده به همدیگر فحش‌های رکیک می‌دهند با خودم می‌گویم این تقصیر من است چون سال‌ها در رادیو حرف زده‌ام،در تلویزیون برنامه ساخته‌ام و تدریس کرده‌ام. همه عمر به کار فرهنگی اشتغال داشته‌ام. پیداست کارم بی‌نتیجه بوده یا کارم را درست انجام نداده‌ام. اگر زبان عاطفی در جامعه کمرنگ شده، هرج و مرج در زبان فارسی دیده می‌شود. چنانکه شما اشاره کردید، حتماً یکی از تقصیر کارها من هستم که وظیفه‌ام را بدرستی انجام نداده‌ام. به ویژه در حوزه ادبیات. شما بهتر می‌دانید هر سرزمینی شناسه‌ای دارد. همان‌طور که یونان را به فلسفه می‌شناسند، ایتالیا به هنرهای تجسمی، انگلستان را به تئاتر، آلمان را به موسیقی، دنیا ما را به شعر می‌شناسد. شعر بزرگترین میراث فرهنگی ماست، پس حق است که نگران زبان و ادبیات فارسی باشیم. زبان فارسی زبان رویاهای ما، زبان همدلی مردم ماست. و امروز پاسبانی و هم مرزبانی زبان فارسی با رسانه‌هاست.

چرا زبان و ادبیات فارسی یک شبکه مستقل تلویزیونی ندارد؟

پاسداری از زبان وظیفه‌ ذاتی رادیو و تلویزیون است و این غبن است که زبان و ادبیات فارسی یک شبکه مستقل تلویزیونی ندارد ضمناً در انواع نحله‌های ادبی، نوشتن نمایشنامه، داستان‌های دنباله‌دار برای تولید مجموعه‌های نمایشی، دشوارتر است. کاری است سخت و زمانبر، نخبگان این شیوه ادبیات داستانی اندک‌اند. تلویزیون روی همین نویسندگان انگشت‌شماری که با ما معاصرند، سرمایه‌گذاری ندارد، دشوارتر از آن، ترانه نوشتن است. تلویزیون باید به همین تعداد اندک ترانه‌نویسی که داریم، روی خوش و راه کوتاه نشان بدهد. شاعر اهل اخم و تخم و بیا و ببین نیست.

برنامه‌های مناسبتی مناسب نیستند چون به غیرهنرمند واگذار کردیم

*صداوسیما چند سالی است صرف پُرکردن آنتن سریال می‌سازد، این عجولانه  و بدون درنظر گرفتن جامعه برای ساخت آثار ارجمند در مناسبت‌هایی مانند نوروز و رمضان بیشتر به چشم می‌خورد. تا جائیکه نه تنها تأثیرگذار نیستند و رغبتی در مخاطب ایجاد نمی‌کنند یا اینکه مدتی است رایج شده زیر عنوان‌بندی سریال‌ها ترانه‌های پیش‌افتاده‌ای از ترانه‌سرایان بی‌هنر پخش می‌کنند، که خروجی مفیدی و محتوایی برای مخاطب ندارد، چرا محتوا و مفهوم فدای زرق و برق و  ظاهر برنامه‌ها می‌شود؟

رادیو و تلویزیون تقویم رسانه‌ای دارد، که براساس آن برای هر روز هفته، ماه و سال روزهای تعطیل و مناسبت‌ها برنامه‌ریزی می‌شود. این تقویم دائماً تغییر می‌کند. زیرا ابتدای هر سال نوروز است اما نوروز 97 با نوروز 98 تفاوت دارد. برنامه‌ریزان رادیو و تلویزیون پیش پیش برای همه روزها و ساعت‌های رسانه، برنامه‌ریزی می‌کنند. برنامه‌ریزی برای رسانه کار مهم و آینده‌نگرانه است. آن‌ها می‌دانند فردای روز بیست و نهم اسفند، یکم فروردین و نوروز است. یا ماه شعبان که تمام شد ماه رمضان شروع می‌شود. در این میان برخی احتمال می‌دهند شاید که نوروز بیفتد به اول پاییز، یا سال دیگر رمضان نیاید حالا اگر بعضی برنامه‌های مناسبتی مناسب نیستند برای این است که برنامه را به غیر هنرمند سپرده‌ایم. شاید کنداکتور(برنامه‌ریزی) سالیانه‌مان سنجیده نیست. برنامه‌سازی نیاز به پژوهش و کارشناسی دارد، با عجله نمی‌توان ایراد برنامه‌ریزی را جبران کرد. هرچند بیشتر عمر ما به عجله‌کردن گذشته است، این همان سیب کالی است که بی‌محتوا و بی‌مزه است و مطبوع ذائقه مخاطب نیست.

برای مخدوش شدن زبان فارسی باید از صداوسیما گلایه کرد

* بزرگان ما بارها گفته‌اند وضعیت زبان فارسی نگران‌کننده‌ است که حتی این مظلومیت در صداوسیما بیشتر به چشم می‌آید. چرا که به جای ترویج زبان صحیح، معیار و صیقل خورده کاملاً درست، زبان بی هویت ترویج می‌شود. زبان بی‌هویتی که گاهی غلط و بدتر از همه پُر از تعبیرات فرنگی و خارجی است. چطور می‌توان جلوی این مظلومیت را گرفت؟ مشکل مدیران و مسئولان هستند یا بی‌توجهی برنامه‌سازان و کم‌دانشی مجریان؟

به نظرم هدف مناسبی است که برای مشکلات و مخدوش شدن زبان فارسی از صداوسیما گلایه و مخاطب قرار داده بشود. چرا که امروز رسانه پایگاه اصلی زبان، زیبایی و هنر است. اگر رادیو و تلویزیون در زمان گذشته بود آن‌هایی که عدالت اجتماعی را مهندسی می‌کردند می‌گفتند به جای اینکه یک مملکتی سه قوه داشته باشد امروز نیاز است چهار قوه داشته باشد. من در موضوع اهمیت رسانه می‌گویم که چقدر این توقع از رسانه درست است. اگر آن‌هایی که عدالت اجتماعی را در گذشته مهندسی کردند امروز بودند به جای سه قوه باید چهار قوه باشد؛ قوه مقننه، قوه مجریه، قوه قضائیه و قوه صدا و سیماییه؛ نظر به اهمیت رسانه است.

اما از طرفی دیگر انصاف نیست تنها صداوسیما را مسئول بدانیم. فرهنگستان زبان و ادب فارسی کارخانه واژه‌سازی است؛ البته فارغ از این رسالت، بلکه فرهنگستان وظیفه پاسداری و مرزبانی از زبان فارسی را برعهده دارد. به نظر بنده شایسته است این دو سازمان در هم ادغام و در هم تنیده بشوند یا صداوسیما در فرهنگستان زبان فارسی ادغام بشود؛ البته اگر فرهنگستان در صداوسیما ادغام بشود طوبی‌لهم. در این صورت به واقع کار فرهنگسازی در رسانه آسان‌تر می‌شود. اگر این دو با هم ادغام بشود فرهنگستان زبان و ادب فارسی خیلی می‌تواند به رسانه کمک کند. البته پیش از آن اشاره کردیم کار فرهنگسازی دشوار و زمان‌بر است.

با زبانی که در کوچه صحبت می‌کنیم در صداوسیما حرف نمی‌زنند

این را بدانید تولید واژه مثل تولید پراید نیست که روزی هزار دستگاه از آن را درست کنند. گاهی تنها ساختن یک واژه به عمر طولانی و به سال‌ها کار مستمر نیاز دارد؛ اینجا اهمیت زبان را نشان می‌دهد. درست است که به این زبان حساس باشیم و از صداوسیما و  فرهنگستان ادب و زبان فارسی متوقع باشیم. ضمن اینکه همه مردم ما باید زبان را دوست داشته باشند آنقدر که کاش اسم فرزندم را بگذارم الف، ب، پ. مردم بیرون از صداوسیما و فرهنگستان زبان و ادب فارسی هم باید همکاری داشته باشند. چرا که کار آن‌ها که در صداوسیما و فرهنگستان فعالیت دارند به خودی خود دشوار است. آن‌ها با نهایت دانش، توانش، زایش و اندیشه کار می‌کنند. ما هم باید احساس کنیم یک درصد هرکدام‌مان فردوسی هستیم یک درصد مولاناییم، یک و بیست و پنج درصد ابوالفضل بیهقی و دو سه درصد سعدی و حافظ هستیم.

همچنین درصدی نیما و دیگرها هستیم. ضمن اینکه خود صداوسیما ادبیات ویژه‌ای دارد همچنان که تئاتر از یک زبان دراماتیزه و دراماتیک برخوردار است. خود صداوسیما هم یک زبان رسانه‌ای دارد و روی آن هم باید ما کوشش کنیم. ما نمی‌توانیم با زبانی که در کوچه صحبت می‌کنیم در صداوسیما هم حرف بزنیم. همچنان که ما به مهمانی می‌رویم آنچنان صحبت نمی‌کنیم که در خانواده و خانه‌مان صحبت می‌کنیم. همان‌طور که زیباترین و بهترین لباس‌هایمان به احترام میزبان می‌پوشیم بهترین واژه‌هایمان را می‌بریم و استفاده می‌کنیم. حرف زدن ما در منزل، در رادیو و تلویزیون و رسانه طبیعتاً متفاوت است. رادیو و تلویزیون، یک مهمانی باشکوه و بزرگی  با مهمانان عالی‌قدری به وسعت سرزمین ایران است و تلویزیون که خانه خاله نیست.

بنابراین زبان در تلویزیون ویژگی خاصّ خودش را دارد؛ در واقع وقتی که خشمگین هستیم نباید در قواعد و چارچوب‌های قاب تلویزیون همان ناسزاهایی را به کار ببریم که وقتی در خیابان یک ماشینی جلوی ما قرار می‌گیرد و دعوایی را بوجود می‌آورد. حتی ناسزاهایی که در رادیو و تلویزیون می‌گوییم باید مناسبت با ذائقه فرهنگی و شأن مردم ما همخوانی داشته باشد. شوربختانه در برخی از آثار نمایشی، تلویزیونی، سینمایی و تئاترهای خنده‌آور امروز همان ناسزاهایی شنیده می‌شود که در کوی و برزن برخی اوقات به گوش می‌رسد. البته می‌دانید ناسزا هم یک مقیاس عددی دارد؛ ما اگر فرض کنیم دعوا، مرافعه و ناسزا از یک شروع می‌شود تا اوج آن به عدد 37 می‌رسد. وقتی خیلی خشمگین هستیم با کسی گفتگو می‌کنیم باید بگوییم یک، دو، سه... در فضای رسانه هیچ‌وقت نباید از عدد چهار و پنج جلوتر برویم. امیدوارم در زندگی خصوصی هم از پنج و شش جلوتر نرویم.

صداوسیما به یاری زبان فارسی نیاز دارد

هیچ‌وقت نمی‌توانیم در رسانه ناسزای شماره 32، 33 یا 34 و 35 را به کار ببریم. به نظرم خوب است عنوان این رسانه به صداوسیما و فرهنگستان ادب و زبان فارسی تغییر کند. که همه جملگی در فرهنگستان و صداوسیما نسبت به زبان فارسی احساس مسئولیت بیشتری می‌کنند. واقعاً این‌ها دو بازوی یک اندام هستند. به نظرم صداوسیما هر روز به یاری فرهنگستان ادب و زبان فارسی نیاز دارد البته برای کار در فرهنگستان هم فقط با سواد بودن کافی نیست، لغوی بودن و زبان‌شناسی کفایت نمی‌کند؛ بلکه بایستی خلاقیت داشته باشیم. خلاقیت یکی از ضرورت‌های تولید واژه است. مثل علی اکبر دهخدا. خوشبختانه ما دانشمندان جوان زیادی داریم که بایستی از وجود آن‌ها بهره ببریم. 

هیچ اسپانسری را از نزدیک ندیدم و با هیچ اسپانسری کار نکردم

* یکی از مشکلات اصلی رادیو و تلویزیون فارغ از بها دادن به سلبریتی‌ها، حکمرانی اسپانسرها و تبلیغات آزاردهنده است. فکر می‌کنید صداوسیما برای خروج این رفتار غیرحرفه‌ای تبلیغاتی چیکار کند و چقدر کم‌کاری اساتیدی چون شما با این مقوله مرتبط است؟

ما همه می‌دانیم که تلویزیون رسانه‌ای بسیار هزینه‌بر با تولیداتی گران است و تلویزیون ما در این سال‌ها در کُنج مالی گرفتار شده است. روز به روز هم نیازش به آگهی تجاری و تبلیغاتی و به ویژه اسپانسرها بیشتر می‌شود. من البته هرگز هیچ اسپانسری را از نزدیک ندیدم، با هیچ اسپانسری کار نکردم و نمی‌دانم اسپانسرها با چه هدفی حامی و پشتیبان برنامه‌های تلویزیونی می‌شوند. واقعاً نمی‌دانم اسپانسرها چرا آنقدر پول خودشان را برای تولید برنامه‌های تلویزیونی پرداخت می‌کنند. که ما برنامه‌هایشان را ببینیم آیا این پول‌ها را به خاطر پاسداشت و اعتلای زبان فارسی خرج می‌کنند؟! اگر خرج می‌کردند که الان این دغدغه نبود. حتما به این نحو نیست!!

تردید دارم اسپانسرها دغدغه‌شان اعتلای زبان و فرهنگ فارسی باشد

آیا این اسپانسرها می‌خواهند با تولید برنامه‌های تلویزیونی آرام آرام از ما مردم بهتری بسازند یا اینکه این همه پول خرج می ‌کنند چون دغدغه‌مندند و جامعه‌شان را دوست دارند؟ واقعاً نمی‌دانم اسپانسرهای عزیز چرا این همه پول خرج می‌کنند؟ من از هدفشان مطلع نیستم. فقط این را می‌دانم از قدیم گفته‌اند پنیرِ مُفت فقط در تله موش است! البته این را هم می‌دانم اسپانسرها رغبتی برای تولید برنامه‌های فرهنگی و با ارزش زیبایی‌شناختی پایدار ندارند. چرا که دیدم یک برنامه آشپزی تحت نظر و سرمایه‌گذاری اسپانسرها، چنان جذابیت کاذبی ایجاد می‌شود که مخاطب انبوه را به پای تماشای برنامه‌اش می‌کشاند.

اما برنامه‌ای در عصر جامعه که فیلسوف با یک فلسفه‌دان گفتگو می‌کنند اسپانسر ندارد. یا شبکه مستند در آن سرمایه‌گذاری نمی‌شود واسپانسر نیست؛ یا اسپانسرها و حامیان مالی برای تله تئاتر سرمایه‌گذاری نمی‌کنند. برای برنامه «راز» و «آسمان شب» و مانند این‌ها که جزو برنامه‌های موفقی بودند از هیچ سرمایه‌گذاری بهره نمی‌برند. در واقع برنامه‌های خوب بسیاری داریم که اسپانسر ندارند. بنابراین تردید دارم که سرمایه‌گذاران و حامیان مالی دغدغه‌شان اعتلای زبان و فرهنگ فارسی و ارزش‌های رسانه‌ای باشد. اگر چنین بود ما برنامه‌های پُرمحتوایی داریم که فقیرانه ساخته می‌شوند و در عین حال خیلی عمیق، موجه و متناسب با ارزش‌های رسانه هستند.

هراز چندگاهی شفاعت ادبیات فارسی را کردن، پسندیده است

پس من از اهداف اسپانسرها بی‌اطلاعم ولی با تجربیات تاریخی‌ام می‌دانم که اسپانسر پولش را هیچ‌وقت به خاطر من دور نمی‌ریزد. اسپانسر با هدف پاسداری از زبان فارسی، اعتلای فرهنگ و ارتقاء شکوه ارزش‌های بالقوه، گامی برنمی‌دارد. با این اوصاف، تلویزیون به دلیل محدودیت‌های بودجه‌ای و مالی که دارد این نیازمندی‌اش به آگهی‌های تبلیغاتی روز به روز هم افزایش بیشتری پیدا می‌کند و این اسپانسرها باید باشند. "یعنی آنچه شیران را کند روبه مزاج، احتیاج است احتیاج است احتیاج." من ضمناً می‌دانم با حرف‌های من زبان فارسی نجات پیدا نمی‌کند. اسپانسرهایی که این گفتگو را می‌خوانند خواستگاه‌شان را تغییر نمی‌دهند؛ نمی‌گویند عجب تا به حال نمی‌دانستیم و برویم که زبان فارسی در خطر است و آن را نجات بدهیم. پس از فردا می‌رویم دنبال دکتر الهی قمشه‌ای، دکتر دینانی و مانند ایشان و بر روی این‌ها سرمایه‌گذاری می‌کنیم. می‌دانم حرف‌های من بی‌نتیجه است اما هراز چندگاهی شفاعت زبان و ادبیات فارسی را کردن به نظرم امری پسندیده است. این دغدغه در حافظه تاریخ می‌ماند که رسانه به خودی خود بالقوه شأنی ندارد؛ زیرا شأن هر رسانه‌ای، اشخاصی هستند که در آن رسانه کار می‌کنند.

* رادیو و تلویزیون بیش از رسانه‌های دیگر سهم اساسی در پاسداشت زبان فارسی دارند. زیرا یک مجری یک تعبیر فرنگی از یک مترجم یا نویسنده را در صداوسیما تکرار می‌کند، موجب عمومی شدن آن لغت و آلوده شدن زبان به زوائد مضرّ می‌شود. صداوسیما باید در رویه برنامه‌سازی و استفاده از بازیگران برای اجرا یک تجدیدنظر جدی داشته باشد یا به سراغ آموزش همین موجودیت و یا آموزش ضمن خدمت برود؟

 برنامه‌هایی که تولید می‌شود تعیین می‌کند. در برخی شبکه‌ها برخی از کارشناسان موضوعاتی با درون‌مایه تاریخی، آیینی، مناسکی را با چنان سخنان سورئالیستی یا حرف‌هایی فراواقعی بیان می‌کنند؛ حرف‌های بدون مأخذ و سند و حرف‌های عجیبی که مخاطب با شنیدن آن حرف‌ها، شاخ درمی‌آورد. طبعاً این حرف‌ها وهن به رسانه و هم به خود موضوع آسیب می‌رساند. هرچند درون مایه موضوع از امور قدسی باشد. با این حرف‌های نسنجیده اعتماد مخاطب به رسانه تَرَک برمی‌دارد و هم اعتماد به رسانه تنزل پیدا می‌کند.

نمی‌توانیم در صداوسیما به کسانی پول بدهیم که تازه تجربه کنند

می‌پذیرم که دستگاه فرهنگی هنری بدون گزینش سامان نمی‌گیرد. اما گزینشی که مطابق با تخصص و حرفه اشخاص باشد. اگر می‌خواهیم حافظ را گزینش کنیم باید حافظ را از منظر شعر و ترانه گزینش کنیم. اگر بخواهیم از ابوالفضل بیهقی و سعدی دعوت به همکاری کنیم و این بزرگان را به عنوان نویسنده و شاعر به کار بگیریم بایستی آن‌ها را در موضوع نثر و کارشناسی تاریخی گزینش کنیم. ما چیکار داریم از بیهقی بپرسیم شما رابطه‌تان با سلطان مسعود غزنوی چگونه بوده است؟ چیکار داریم از او بپرسیم اصلاً ماجرای اختلاف شما با بوسهل زوزنی از چه قرار بوده است؟ یا چرا در دیوان‌سالاری دستگاه سلطان مسعود کار می‌کردید؟ پس هزینه رسانه از جیب مردم است و طبعاً باید عوامل متخصص، کاردان، کاربلد و خلاق به کار گرفته شوند. نمی‌توان به کسانی پول داد بیایند تازه با کار رسانه کارشان را یاد بگیرند. رسانه نیاز به سرباز باهوش، آبدیده، جنگ‌دیده، دانا و اندیشه‌‎ورز دارد.

* یکی از موضوعات اساسی ما تأثیرگذاری برنامه‌ها و نوستالژی شدن سریال‌های ماست. چرا برنامه‌های امروز تلویزیون نمی‌تواند آن تأثیرگذاری را داشته باشد و کمتر سریالی هم به نوستالژی تبدیل شود؟

تلویزیون ما مجموعه‌های ارجمند و ماندگاری تولید کرده مثل مجموعه «هزاردستان« مرجوم حاتمی، «قصه‌های مجید»، «سلطان و شبان»، «سربداران»، «روزی روزگاری»، «روزگار قریب» و... خیلی سریال‌های موجه و دوست داشتنی داشتیم اما اگر مقصودتان این سال‌های اخیر است به همان مشکل بزرگ صداوسیما که مشکل مالی است برمی‌گردد؛ این مشکل روی برنامه‌سازی صداوسیما اثرات عمیقی دارد.

به نظرمن نجات از این وضعیتِ دشوار و خطیر، نیاز به فداکاری و کمک قانون‌گذار دارد. شاید این نظر من نظر جالب و موردپسندی نباشد ولی پیشنهاد است. چرا نیاز به اندیشه قانون‌گذار و کمک قانون‌گذار دارد چون مطابق با قانون اساسی ما رادیو و تلویزیون مان دولتی است. شاید یکی از راه‌های رهایی رادیو و تلویزیون دستِ کم از نظر مالی و رقابتی شدن عزیمت به سمت غیردولتی شدن باشد. به نظرم از تلویزیون غیردولتی می‌توان توقع خلاقیت، رقابت و به کارگرفتن نیروهای متخصص و کاربلد را داشت. معمولاً این ویژگی سازمان‌ها و تشکیلات غیردولتی است.

فیلم بازی نکردم و نمی‌کنم

* از دلایل کم کاری خودتان و اینکه دوست دارید چه برنامه‌ای برای تلویزیون داشته باشید. به عنوان حسن ختام بفرمایید شما زمانی بازیگر خوبی بودید و چرا امروز سریال‌ها و فیلم‌های سینمایی روند نزولی داشتند و کمتر نوستالژی برای مخاطبین می‌شوند؟

بیشتر هم سن و سال‌های ما کارشان را با فیلمسازی در قطعه کوچک و همان سینمای هشت میلیمتری شروع کردند. من هم با سینما از همان دوران زلف گره زدم اما فیلم بازی کردن من داستانی دارد. من در دوران دانش آموزی فیلمی را بازی کردم که مرحوم حسین عطار کارگردانی می‌کرد احمد امینی فیلمبردار و محمود کلاری عکاس آن فیلم بود. من بعد از این که آن فیلم را بازی کردم دانستم که بازیگری منطبق با آرمان‌های زیباشناختی من نیست. بنابراین یکی دو پیشنهادی که در دوران دانش‌آموزی داشتم را نپذیرفتم و  با خودم عهد کردم تا آخر عمر فیلم بازی نکنم. اما سرنوشت از آن‌جا که پنهان شده بود خودش را به شکل کارگردان ارجمند روزگارمان، مسعود کیمیایی آشکار کرد و در آن سال‌ها ایشان من را دعوت کرد و رفتم فیلم بازی کردم. یک روز چشم بازی کردم و دیدم که همه زندگی من فیلم بازی کردن شده است. بنابراین به خودم گفتم فیلم بازی کردن دیگر بس است و دیگر هم فیلم بازی نکردم و دیگر هم فیلم بازی نمی‌کنم.

سینما هم مدت هاست که نرفتم و فکر می‌کنم آخرین فیلمی که در سینما دیدم فیلم «زندگی و دیگر هیچ بود» با حضور کارگردان محترمش این اتفاق افتاد. من چنانچه کار در رادیو و تلویزیون را در دوران دانش‌آموزی شروع کردم و الان حدود ده سال است برای تلویزیون برنامه‌سازی نکردم و نمی‌کنم. در این سال‌ها یکی دو برنامه در شبکه چهارسیما به عنوان مجری همکاری داشتم و به طور سنتی پنج‌شنبه و جمعه‌ها در دو شبکه رادیویی حرف می‌زدم. مدت‌هاست کاری نمی‌کنم و چنانچه که پیشتر گفتم جمعه‌ها زودتر بیدار می‌شوم تا برای هیچ کاری نکردن فرصت بیشتری داشته باشم. من در این سال‌ها بیشتر عمر و کارم در سمت خواندن که مغغول مانده شده در زندگی‌ام و آثاری که نخواندم زیادند. و نوشتن آثاری که ننوشتم بی‌شمارند و بیشتر کار من نوشتن داستان، رمان، نمایشنامه و نوشتن ترانه است.

انتهای پیام/

منبع: خبرگزاری تسنیم

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.