بیست و چند روزی از مصاحبه می‌گذشت. مشهورترین روزنامه‌نگار زن قرن بیستم پس از مدت‌ها تلاش موفق شده بود ۹ ماه پس از سقوط رژیم پهلوی در قم به دیدار رهبر انقلابی برود که بساط حکومت دیکتاتوری را جمع کرده و داشت باقیمانده‌های این بساط را جارو می‌زد.

مجید تربت‌زاده/

بیست و چند روزی از مصاحبه می‌گذشت. مشهورترین روزنامه‌نگار زن قرن بیستم پس از مدت‌ها تلاش موفق شده بود ۹ ماه پس از سقوط رژیم پهلوی در قم به دیدار رهبر انقلابی برود که بساط حکومت دیکتاتوری را جمع کرده و داشت باقیمانده‌های این بساط را جارو می‌زد.

همه جهان چشم دوخته بودند به دهان و قلم خانم روزنامه‌نگار تا از تجربه دیدار با سرشناس‌ترین چهره مذهبی - سیاسی قرن بگوید و بنویسد. مجله آمریکایی «تایم» هم برای همین به سراغ «اوریانا فالاچی» رفته بود تا پیشتر از دیگر رقیبان از حس و حال روزنامه‌نگار ایتالیایی بنویسد. «تایم» در ۲۰ اکتبر ۱۹۷۹ یعنی آخرین روزهای مهرماه  ۱۳۵۸ مصاحبه‌ای با «فالاچی» را منتشر کرد که در آن گفته بود: «عظمت و بردباری رهبر انقلاب ایران به‌شدت مرا تحت تأثیر قرار داد... این نخستین بار بود که من یک جلوه روحانی و موهبت الهی را حس کردم...».

۵۰ سالگی

خوب می‌دانید که داریم درباره ۴۰ سال پیش حرف می‌زنیم. «تایم» هم مجله‌ای معمولی یا تبلیغاتی نیست که مثلاً بخواهد با عکس و حرفی از رهبر انقلاب ایران، شهرتی برای خودش به هم بزند. گوینده جمله ستایش‌آمیز بالا در مورد امام خمینی(ره) هم، روزنامه‌نگار تازه‌کار یا شخصیت ندیده‌ای نیست که به دلیل نخستین مصاحبه با یک شخصیت سرشناس، جوگیر شده باشد و احساسی حرف بزند. «اوریانا فالاچی» در سال ۱۳۵۸، ۵۰ سالگی را رد کرده و بیشتر از روزنامه‌نگاری، مصاحبه‌گری‌اش در جهان مشهور است. نمونه‌اش اینکه چند سال پیش از اینکه به قم برود و با امام(ره) مصاحبه کند، به تهران آمده و در اوج قدرت محمدرضا پهلوی موفق شده روبه‌روی دیکتاتور خاورمیانه بنشیند، با سؤال‌هایش او را به چالش بکشد و آخر کار هم با چند پرسش جسورانه جوری شاه را عصبانی کند تا حرف‌هایی را که نباید بزند، بزند و دردسر درست شود. «فالاچی» طبق گفته خودش پس از این مصاحبه در هتل توسط مأموران ساواک زیر فشار قرار می‌گیرد تا نوارهای مصاحبه را تحویل دهد. روزنامه‌نگار زیرک، البته چون حدس می‌زده که شاه پس از مصاحبه از عصبانیت و حرف‌هایش پشیمان شود، پیش از اینکه به هتل بیاید، نوارها را تحویل مأمور سفارت ایتالیا می‌دهد تا از سانسور احتمالی در امان بماند.

به دام افتاده‌ها

در زمان زمامداری موسولینی در فلورانس به دنیا آمد. ۹ سال داشت که جنگ جهانی دوم آغاز شد و مشاهدات و تجربیات کودکانه‌اش از جنگ در آینده شغلی‌اش تأثیر زیادی داشت. از ۹ سالگی شروع به نوشتن داستان‌های کوتاه کرده بود اما به گفته خودش این داستان‌ها بسیار بچگانه و بی‌خود بودند. ۱۶ سال داشت که به عنوان خبرنگار در یکی از روزنامه‌های ایتالیایی در فلورانس شروع به کار کرد. هنوز ۲۰ ساله نشده بود که سرشناس شد و به خاطر قدرت بیان بالا، درک خاص سیاسی و جسارت فوق‌العاده‌اش به‌سرعت از نویسنده یک ستون کوچک در یک روزنامه محلی، به خبرنگاری بین‌المللی که برای معتبرترین نشریات اروپا قلم می‌زد تبدیل شد. از روزنامه‌نگاری به عنوان پلی برای رسیدن به نویسندگی اسم می‌برد. می‌گفت روزنامه‌نگار شده‌ام تا مقدمات نویسندگی را بیاموزم. اما علاوه بر نویسندگی، مصاحبه کردن را هم خیلی خوب یاد گرفت. طوری که با سماجت و جسارت، سوژه‌هایش را به چالش می‌کشید و در نهایت هم جایی گیرشان می‌انداخت و تیرخلاصش را می‌زد! اغلب شخصیت‌ها و سیاستمداران، از یاسر عرفات بگیرید تا ایندیرا گاندی، گلدامایر، شاه، قذافی، ملک حسین و حتی هنری کسینجر به این دام «فالاچی» افتادند و در پاسخ به یک پرسش غیرمستقیم، حرفی را که تا آن روز نزده بودند، زدند. «کسینجر» که خودش به سیاست‌دانی و سیاسی‌کاری و سیاسی حرف زدن مشهور است وقتی توسط «فالاچی» به‌شدت سؤال پیچ شد، گفت: «من خود را فقط یک گاوباز آمریکایی می‌دانم که گله و کاروانی از گاوها به دنبالم می‌آیند»! این گفته سیاستمدار آمریکا موجی از اعتراض رهبران سیاسی آن زمان را در جهان به دنبال داشت و «کسینجر» تا مدت‌ها مجبور بود روی این گاف و گند ماله بکشد.

ایران دست من نیست

اگرچه گاه و بیگاه در حرف‌ها و اظهارنظرهایش رگه‌هایی از اعتقاد به مسیحیت دیده می‌شد اما از آن خداناباورها و آتئیست‌های دوآتشه بود و بی‌اعتقادی‌اش را هم بی‌پروا و جسورانه فریاد می‌زد. حالا خانم روزنامه‌نگار با همین جسارت برای مصاحبه با کسی آمده بود که نه مرد سیاست بلکه رهبری روحانی و دینی است. به شرط و شروط مصاحبه هم تن داده و حاضر شده بود با حجاب کامل به دیدار سوژه‌اش برود. سؤال‌هایش را از قبل ردیف کرده بود و توقع داشت این بار هم مصاحبه‌شونده را بکشاند به مسیر و حرف‌هایی که دلش می‌خواهد و به وقتش ضربه نهایی را بزند و حرفی از دهان امام(ره) بیرون بکشد که بشود آن را توی بوق و کرنا کرد. شاید داشت دام می‌گذاشت، شاید هم کوچه خاکی، خانه ساده و محقر امام(ره) و جذبه‌ای که از سر و صورت و رفتار یک رهبر معنوی می‌بارید، وادارش کرد خیلی نرم و با عرض تسلیت رحلت آیت‌الله طالقانی، صحبتش را شروع کند. وقتی هم گفت امیدوار است امام با صبر و حوصله به پرسش‌ها جواب بدهند، بی تعارف جواب شنید که: «... اگر سؤال‌ها بخواهد زیاد باشد من وقت ندارم... محدود باشد. یک چند سؤالی باشد عیب ندارد... آن سؤالی را که مهم است بکنید. برای اینکه زیاد طول می‌ کشد...»!

«فالاچی» پرسید الآن مملکت در دست شماست... حرف شما مورد قبول همه است و قانون می‌شود، اما کسانی هستند که می‌گویند در ایران آزادی نیست... شما چه می‌گویید؟ امام(ره) با خونسردی پاسخ داد: «... ایران در دست من نیست، در دست ملت است... ملت هم کسی که خدمتگزار باشد و مصالحشان را بخواهد، با آزادی مطلق، به او ممکن است رو بیاورد... نه این است که آزادی بدون قانون وجود داشته باشد، آن که آزادی نیست. منتها آزادی است که مردم روی محبت و عشقشان و روی یک مبادی و مبادی الهی به بعضی اشخاص که این‌ها را می‌ شناختند به اینکه الهی‌ هستند روی می‌‌آورند و این آزادگی است».

ما هم متأسفیم

بقیه پرسش‌ها و ماجرا هم آن جور که «فالاچی» فکر کرده بود پیش نرفت. حساب کرده بود، سوژه‌اش پیرمردی است که خیلی از پیچ و خم‌های دنیای سیاست خبر ندارد و خبرنگار جماعت را هم درست نمی‌شناسد. حساب کرده بود در سؤال چهارم یا پنجم می‌تواند این پیرمرد کم صبر و حوصله را زیر فشار بگذارد و گیجش کند. چشم بدوزد در چشم‌های امام(ره) و با شهامت بگوید: «... دنیا یک قیافه‌‌ای از شما، قیافه سخت، خشن و ترسناکی درست کرده. آیا این قیافه‌‌ای که از شما ساخته‌‌اند برای شما رنج‌آور نیست. شما را دیکتاتور جدید ایران می‌‌خوانند، این شما را ناراحت نمی‌‌کند؟»... امام(ره) اما بدون اینکه سر بلند کند با همان آرامش ابتدای مصاحبه گفته بود: «از یک جهت البته ناراحتی دارد و آن اینکه دشمن‌های ما چقدر بر خلاف انسانیت عمل می‌ کنند. ما متأسفیم که یک طایفه‌‌ای این قدر بر خلاف انسانیت، بر خلاف انصاف رفتار کند... و از جهتی به نظر ما اهمیتی خیلی ندارد. برای اینکه ما یک راه حقی می‌ رویم... و البته در یک راه حقی که در مقابل ابرقدرت‌هاست... من نمی‌ توانم متوقع باشم که آن‌ها بنشینند و نگاه بکنند... این برای ما خیلی بی‌‌سابقه نیست... ما هم می‌‌دانیم که در روزنامه‌‌ها آن‌ها هر چه دلشان بخواهد تهمت می‌‌زنند... ولی من متأسفم که دشمن‌ها این قدر خلاف انصاف و خلاف انسانیت عمل کنند».

شما دلت نسوزد

«مسعود بهنود» که آن روزها در جوانی شیفته شهرت «فالاچی» بود، شبِ همان روزی که مصاحبه انجام می‌شود به دیدار روزنامه‌نگار مشهور و بی‌پروای ایتالیایی می‌رود. به قول خودش اما فالاچی متفاوتی را می‌بیند که انگار از این رو به آن رو شده است: «... بسیار شیفته آقای خمینی شده بود... می‌گفت این آدم از دنیای دیگری آمده... فلان کاردینال در واتیکان درست می‌گفت که خمینی، مسیح ثانی است».

همه این‌ها و تعریف و تمجیدهای بعدی «فالاچی» از امام(ره) در حالی است که به قول «بهنود» امام(ره) در مصاحبه خیلی صریح و بی‌تعارف است و ذره‌ای روی خوش به خانم روزنامه‌نگار نشان نمی‌دهد. منظور «بهنود» شاید مربوط به پرسشی است که «فالاچی» در باره حجاب اجباری می‌پرسد و تلاش دارد وانمود کند در ایران فقط زنان چادری حق فعالیت و مشارکت دارند. امام(ره) اما بعد از توضیح درباره فلسفه حجاب، با طنزی رقیق یادآوری می‌کنند که اسلام به‌خصوص برای پیرزنان اصلاً سختگیری نمی‌کند: «برای حدود زن‌هایی که به‌ سن و سال شما رسیده‌‌اند هیچ چیزی نیست... ما زن‌های جوانی که آرایش می‌‌کنند و می‌‌آیند، یک فوج را دنبال خودشان می‌‌کشند، این‌ها را داریم جلوشان را می‌‌گیریم... شما دلتان نسوزد». بعد هم با این جمله: «... من دیگر بلند شوم...» پایان مصاحبه را اعلام می‌کنند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.