قدس آنلاین: به تازگی کتاب «آپاراتچی» توسط انتشارات راهیار و با تحقیق و تدوین روحالله رشیدی با محوریت زندگی و فعالیتهای جلیل طائفی، از فعالان فرهنگی اول انقلاب در قالب تاریخ شفاهی منتشر شده است.
تاریخ شفاهی و پرداختن به سوژههای فرهنگی و تاریخی از دغدغههای روحالله رشیدی است. این نویسنده سال ۸۹ با دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی که تازه راهاندازی شده بود، آشنا میشود و تصمیم میگیرد دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی شعبه تبریز را راهاندازی کند. فعالیتهای این دفتر در ابتدا فقط در حوزه تاریخ شفاهی بود، اما از سال ۸۸ دفتر به صورت رسمی شکل گرفت و فعالیت روحالله رشیدی هم جدیتر شد.
اهمیت ثبت و ضبط فعالیتهای فرهنگی اول انقلاب و چند کتابی که روحالله رشیدی با همین موضوع تدوین کرده، انگیزهای شد تا با او به گفتوگو بنشینیم تا صحبتهایش را در خصوص میزان اهمیت این خاطرات و وضعیت آثار تاریخ شفاهی، بشنویم و بخوانیم.
* چطور با آقای جلیل طائفی آشنا شدید و تصمیم گرفتید خاطرات ایشان را تدوین کنید؟
** از سال ۸۸ و در دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ایده تاریخ شفاهی مربیان پرورشی در دهه ۶۰ شروع شد. حاصل این پژوهش، کتاب «مربای گلمحمدی» شد که گفتوگویی بود با مربیان پرورشی دهه ۶۰ و در تدوین همین اثر با آقای جلیل طائفی آشنا شدم.
پیش از آشنایی با ایشان درباره پخش فیلم در مدرسهها که در اوایل انقلاب خیلی رواج داشت، شنیده بودم. از مربیان مدارس مدام اسم فیلم نوری در تاریکی را میشنیدم که مربیان از پخش آن در مدرسهها میگفتند. دوست داشتم راجع به این نوع پخش فیلم بیشتر بدانم که تصادفی آقای جلیل طائفی را در تبریز پیدا کردیم و بعد برای مصاحبه به سراغ ایشان رفتیم.
* مخاطب پس از خواندن کتاب «آپاراتچی» با خودش فکر میکند چرا این شخصیتها و فعالیتهای آنها با جزئیات دقیق و جذابشان راهی به تلویزیون، سینما و حتی کتابهای تاریخ انقلاب پیدا نمیکنند و آن گونه که شایسته است، دیده نمیشوند؟
** چون در تعریف سینمای امروز اینها سوژههای استاندارد نیستند. اساساً رویکرد تاریخ شفاهی جبهه فرهنگی در همین راستا شکل گرفت که سراغ توده مردم برود نه مشاهیر و تعداد محدودی که صرفاً از دوران انقلاب روایتهای سیاسی دارند. برای همین سراغ کسانی میرود که خودشان در استانداردهای متعارف سینما و ادبیات و هنر امروز ما نمیگنجند و به تعبیری همه اینها غیراستاندارد به حساب میآیند.
* پس سینما به این سوژهها و شخصیتها توجهی نمیکند؟
** بله، سینما اصلاً نمیتواند بپذیرد کسی مانند جلیل طائفی با دو کلاس سواد را در رده فیلمسازان قرار دهند. حتی فیلمنامههای طائفی هم شفاهی بوده، چون خودش نمیتوانسته بنویسد و باید انشا میکرده تا شخص دیگری آنها را بنویسد. به زعم سینمای امروز، این آدم میتواند فیلمساز باشد؟ جلیل طائفی برای همین نتوانست در دهه ۸۰ سری بین سرها در بیاورد، چون فضا عوض شد و او نتوانست خودش را با فضای جدید هماهنگ کند. طبیعی است که در وضعیت استاندارد سینما، هنر و... این آدمهای غیراستاندارد و زمینهها و بسترهای غیراستانداردی که این افراد در آنها حضور داشتند را برنمیتابد. غیراستاندارد از منظر وضع موجود منظور من است، وگرنه ما میگوییم مردم اینجا بودند و تاریخ انقلاب اینجا بوده و در این شرایط، جمع سینما غایب بوده است. ما وقتی خاطرات ایشان را در حوزه ساخت فیلم میخوانیم متوجه میشویم ایشان با چه مشقاتی با فیلم سوپر ۸، فیلم بلند میساختند. اکنون ساخت فیلم با سوپر ۸ تبدیل به افسانه شده است. این مسئله واقعاً نشان از جدیت و دغدغهمندی ایشان دارد. امروزه کسی باور نمیکند طائفی با امکانات آن زمان فیلم بلند ۴۰ یا ۵۰ دقیقهای ساخته است. مهمتر از ساخت فیلم که خیلی هم مهم است، اکران این فیلمها بوده است. ما این کار را در راستای عدالت فرهنگی میبینیم؛ یعنی من آقای طائفی را سرباز جبهه عدالت فرهنگی میدانم. همچنان که جهاد سازندگی در کنار فعالیت عمرانیاش حتماً برای فعالیت فرهنگیاش هم وقت میگذاشت و مثلاً فیلم پخش میکرد.
جلیل طائفی و افراد دغدغهمندی مثل او تلاش میکردند تا عدالت فرهنگی را محقق کنند. به مناطقی میرفتند که مردم آنجا حتی اسم تلویزیون را هم نشنیده بودند و حتی نمیدانستند انقلاب شده است. یعنی به بعضی مناطق حتی خبر انقلاب هم نرسیده بوده، اما اینها ثمره انقلاب را به آنجا برده بودند. در زمان فعالیت ایشان، فرهنگ هنوز متحول نشده بوده و مردم نمیتوانستند تفاوت فیلم و واقعیت را تشخیص دهند. خاطرهای تعریف میکند که زمانی خودش نقش یک ساواکی را بازی میکرده و در حال شکنجه یک مبارز انقلابی بوده که شخصی از بین جمعیت، او را که پشت آپارات در حال پخش فیلم بوده، شناسایی میکند و میگوید این ساواکی است، بزنیدش! مردم هم دنبالش میکنند که چرا فلانی را زدی و شکنجه و شهیدش کردی. به هر حال این استضعاف فرهنگی وجود داشته و چهرههایی مثل آقای طائفی در حال مبارزه با این وضعیت بودند.
* ثبت این ماجراها چقدر اهمیت دارد، چون بسیاری از این فعالان در سالهای گذشته فوت کردهاند؟
** باید آموزشها معرفتی باشد و نه تئوریک و چون آموزش تاریخی داده نمیشود، مخاطب هم به همین دلیل این نیاز اساسی را احساس نمیکند و دنبال مطالعه نمیرود. وقتی سراغ تاریخ بروند هم ناگزیریم که با چهرهها و حوادثها و ماجراهای کلی انقلاب را به او بشناسانیم و انقلاب در تاریخ با ماجراهایش معرفی نمیشود. به همین دلیل نسل جدید ما و حتی نسلهای اخیر ما هیچ تصوری از انقلاب ندارند.
* چرا قشر مذهبی احساس نیاز به مطالعه تاریخ شفاهی دهه اول انقلاب را کمتر درک کردهاند؟
** چون نظام آموزشی ما انقلاب را یک پدیده انتزاعی میبیند که در نهایت یکسری آدم متخصص و باسواد مینشینند و آن را تحلیل میکنند. ما از انقلاب به مخاطب روایت نمیدهیم و وقتی روایت نمیکنیم برای مخاطب همزادپنداری و همراهی هم اتفاق نمیافتد. حضرت امام سال ۶۷ ضرورت این کار را در آن پیام معروف که به سیدحمید روحانی دادند، بیان کردند. باید آن پیام را به عنوان مانیفست تاریخنگاری انقلاب تلقی کنیم. امامخمینی (ره) هم اصول این مهم را گفتند و هم شیوهاش را نشان دادند. ایشان درآن پیام فرمودند: «باید پایههای تاریخنگاری هم مانند خود انقلاب روی دوش تودههای مردم باشد؛ کسانی که ناظر و شاهد انقلاب بودند».
ما باید این نکات را در روایت انقلاب رعایت کنیم. این را هم عرض کنم که خود ما هم چنین تصوری از بزرگی کار نداشتیم، ولی وقتی ورود کردیم متوجه شدیم جهان انقلاباسلامی در روایتهای توده مردم متبلور است. متأسفانه انقلاباسلامی را فقط با روایتهای محدود چند آدم سیاسی شنیده بودیم که آنها هم از روایتهای مردمی بهره کمی برده بودند و تضادها و تعارضهای بیشتری را در ذهنمان ایجاد کردند. ولی هر چه به سمت روایتهای مردمی میرویم خلوص، صداقت، دقت و فراگیری انقلاب را میبینیم. برای همین باید به این سمت برویم. البته با کارهای مثقالی و اندک آن هدف اصلی محقق نمیشود. باید نهضت تاریخنگاری اتفاق بیفتد و همه هر جایی هستند سراغ این سوژهها بروند. متأسفانه فقری که در نیروهای انقلاب داریم این است که به این افراد توجه نمیکنند. یعنی مرزبندی دیگری هم داخل خودمان داریم. مثلاً استاد قرهباغی که امروزه ۷۶ یا ۷۷ ساله هستند و آن همه در دهه ۶۰ سرود خواندهاند، از نظر برخی از ما ارزش تاریخنگاری ندارند. ولی مگر انقلاب چیزی جز اینهاست؟ اگر خاطرات استاد راغب روایت نشود، هنر انقلاب چه چیزی برای عرضه دارد؟ در حال حاضر در تقابل با جریان روشنفکری که به شدت دنبال تحمیل الگوهای فرهنگی هنری مدرن و شبهمدرن است، چه چیزی جز عرضه همین تجربههای انبوه وجود دارد؟ اینها واقعاً هنرمند بودند. کسی که با دست خالی و سواد اندک میتوانسته ایدهپردازی کند و فیلم بسازد، واقعاً هنرمند است. البته آقای طائفی هم زندگی پر مشقتی داشتند و حافظه ایشان هم خیلی یاری نمیکرد، ولی با این همه کمک کردند تا بخشی از خاطرات ایشان را در قالب کلمه و جمله منعکس کنیم.
* چرا خاطرات کسانی که با ایشان تعامل و همکاری داشتند ثبت و ضبط نشد؟
** به خاطر عدمانگیزه نبود. حتماً دوست داشتم این اتفاق بیفتد، اما برای به سرانجام رسیدن سریعتر کار و اینکه خداینکرده این افراد را از دست ندهیم، باید پایه کار انجام میشد تا بعد سراغ افراد دیگر برویم. نمیخواهیم وسواس زیاد موجب شود سوژهها را از دست بدهیم.
درباره کتاب استاد قرهباغی هم این نقد وارد است، ولی من اصرار داشتم که اصل کار یعنی گفتوگو با ایشان انجام شود و در فرصت بعدی اگر فرصت و شرایطی بود، پروژه را تکمیل کنیم.
* برای مخاطبی که برای خواندن این کتاب و آثاری از این نوع مردد است، چه توضیحی از کتاب دارید؟
** حسن این کتاب به سادگی آن است. یعنی سوژه آدم صاف و سادهای است که در عین حال کارهای بزرگی انجام داده است. ما میتوانیم از تجربههای ایشان به عنوان بخشی از الگوهای کار فرهنگیمان استفاده کنیم. اصلاً ایده جشنواره فیلم عمار از چنین سوژههایی الهام گرفته شده است؛ یعنی پخش فیلم در مناطق مختلف شهری و روستایی پایهگذار ایده جشنواره عمار بوده است. ما میتوانیم از حیث مدیریت فرهنگی و هنری از این تجربههای ساده استفاده کنیم. ما تاریخ را در گذشته محاصره میکنیم و نمیگذاریم به امروز ما برسد. معنای ذکر یا تذکر هم همین است، یعنی گذشته را به امروز آوردن. قرآن سرشار از این تذکرات است و به اعتقاد من راه انتقال دغدغه و حرف انقلاب، انجام چنین پروژههایی در تاریخ شفاهی شهرها و روستاهاست.
نظر شما