-
یادداشت قدس آنلاین
زیارت، مقلب القلوب می کند
بیاید... بیدار بیاید، خواب بیاید... کوچک بیاید، بزرگ بیاید... گرفتار و مؤمن و دلشاد بیاید...
-
همه برای نجات قلب هایشان آمده اند...
آیا می دانیم عشق، گاهی رودخانه ایست جاری... پُرخروش... پُرجمله و کلمه... انسانی...
-
و این چای های طبیبانه
می شود مادام العمر از آسمانی خاکستری گفت... از دشتی که تا چشم کار می کند آدم دارد و اشک... و گفت از چای هایی که با سلام و صلوات در استکان ریخته می شوند، با قربة الی الله.
-
هر ۱۲ ساعت، نیم سی سی
گفتم: چه کارِ تحسین برانگیزی! باید از هم یاد بگیریم. که گپ مان با یک پشت خطی واجب، موکول می شود به بعد.
-
وقتی کهیرها راه شان را کج می کنند
خوب است آدمی از بچگی کهیر بزند نسبت به بعضی از اتفاقات... برخی از انتخاب ها... مثلاً به شنیدن ناسزا، به پُرحرفی، به غیبت، به مردمانی که گدایی می کنند، به بدقولی، به نزول.
-
در پدری و مادری، سنگ تمام بگذارید
در عشق، دست و دلباز باشید... در پدری و مادری... روح فرزندان تان را دریابید و سیراب کنید...
-
تا خرخره در آویشن و اُکالیپتوس
خانه ای را درنظر بگیرید که تا خِرخِره در عطر آویشن و شلغم و اُکالیپتوس، فرو رفته باشد.
-
در مهربان ترین خانه ی شهر...
پشت پنجره قدی خانه پدری ام، پاییز است. درخت ها خانه تکانی دارند و برگ های خیسِ باغچه و کف حیاط، معرکه به راه انداخته اند.
-
زیر درخت انار...
ساری- خ آخ آخ... بگمانم بُرنده ترین اشک ها وقتی سرازیر می شود که پدربزرگت از دنیا برود... مهربانی هایش برود... جملاتش برود... نوازشش...
-
و بی سر و صدا بزرگ شدن...
ساری- ماموریت کاری... جنس دلشوره و تنهایی و چشم انتظاری این واژه را که کمابیش همه می شناسیم.
-
سیاحت با غول آهنی؛
وقتی سفر طعم ریل می دهد
ساری- بیتوته مان در "هتل سالاردرّه" به پایان می رسد. تسویه می کنیم و چمدان کشان به راه می افتیم. با خاطراتی ماندگار.
-
شش ساله ها را عاشق کنیم...
ساری- چای دارچینی موکب ها را باید نوشید. به تعداد برمی داریم و با صلوات دور می شویم. زمزمه همراهانم را می شنوم... می شود مگر ندانم این روزها در دل شان چه آشوبی ست!؟
-
باید مُنادی نینوا را باران شوم
ساری- باید از حرمله نپرسم. از شمر نپرسم. باید این روزها، افزون تر زیارت عاشورا را سلام بدهم و به اشک های رَجَزخوان، خوش آمد بگویم.
-
اول به مدینه، مصطفی را صلوات
ساری- گاهی فیلم های خانوادگی را برای خودمان بازپخش کنیم. آنجا اگر صدها نکته مثل کتاب پرفایده ای انتظارمان را نکشند، شک کنید نودتایش ردخور ندارد.
-
ما دلسپردگان توس ایم...
ساری- ما دلسپردگان توس ایم... جز آرامشگاه شما نداریم... جز گنبد و گلدسته ای که می فهمند حالِ چشم هایمان را... حالِ اشک هایمان را... دلتنگی مان را.
-
کاورد، سرطلای البرز
پشت کوه های بلند...
ساری- کتاب « کاورد، سرطلای البرز» شرح تاریخ، جغرافیا، میراث آیینی، فرهنگی، مذهبی و مفاخر روستای کوهستانی کاورد است.
-
یک خورجین خیالبافی
ساری- میوه ی رسیده، خودش از شاخه جدا می شود...
-
هزاران فرسخ حُزن تان را قربان...
ساری- اشک های بی پایان تان رواست... سکوت زاهدانه تان... که عاشورا، محشرِ عالم و آدم است...
-
مناطق آلوده مازندران ساماندهی شدند
حاشیه اَمن
ساری- وجود محلات آلوده در حاشیه های برخی از شهرهای مازندران، آسیب های اجتماعی زیادی از جمله فراگیری مواد مخدر را طی سالیان گذشته رقم زد.
-
حیفِ جملاتی که بدنیا نیامدند
ساری- در حسینیه نشسته ایم. دقایقی مانده تا برپایی روضه که حال مان با آمدن اهل بیتِ اولین شهید مدافع حرم شهرمان، متحول می شود.
-
کوچک و بزرگ آمده اند با مژگانی تَر
ای تیر، خطا کن!
ساری- تا چشم کار می کند، مادر به حسینیه آمده است و شیرخوار... کودکانی کفن پوش، سبزپوش، سرخ پوش...
-
چراغ ها روشن است...
ساری- چراغ ها روشن است، نوای حاج محمود کریمی به گوش می رسد، عزاداران در رخت سیاه می آیند، پیر حسینیه، پایی در هیئت و پایی در آبدارخانه می کشاند...
-
روبروی خودمان...
از همین حالا دلم به حال نیمکت های پارک می سوزد. پاییزها، آدم و پرنده ای ندارند. پیرزن ها، عصازنان نمی آیند و بچه ها، پیچیده در شالگردن و دستکش، فقط از کنارشان عبور می کنند.
-
در حوالی دانشگاه علوم انتظامی...
آقای حمید امامی، میکروفن و گزارش شان را که بردند تا دانشگاه علوم انتظامی و مراسم پرصلابت نظامیان، خون ایرانی ام قُل زد.
-
فراز و فرود عنوان ها
نشسته ایم در ییلاق. دورهمی قشنگ و تابستانه ایست. دُردانه ی جمع مان محمدحسین، پنج ساله شیرین زبانی ست که «کاورد» آمدمان را دلپذیرتر کرده؛ درست مثل سایه و آفتابِ کوه های اینجا. «سَرطلا» و «گت دوری».
-
او، خود باران است
ساری- باور و ایمانم این است که دست خالی برنمی گردیم و بی تردید باور همه ی اهالی این روستای تشنه.
-
این شتر، دَمِ خانه مدیران می خوابد
ان شاالله هزار سال زنده باشید و جز خبرِ معارفه نشنوید. هرروز زنگ گوشی تان به صدا دربیاید و انگشت سبابه تان را که از قرمز به سبز می کشانید، خوب ترین اخبار در انتظارتان باشد.
-
خوشحال، بی لامپ های روشن...
اغذیه فروشی را نشانم می دهد و می گوید: می بینی شان...؟ چشم هایم را می فرستم پی دیدن... مونا و ندا پشت نیمکت رو به خیابان نشسته اند، با پدر سیاهپوش شان... صورت بچه ها واقعاً ته دلم را خالی می کند.
-
آلزایمر
آقای تعمیرکار دارد فیلتر یخچال را تعویض می کند که کارشناس تلویزیونی از مواد غذایی ضدآلزایمر می گوید.
-
زلف عاشقان پریشان است
ساری- پای همه پنجره ها و دروازه ها می ایستیم این جمعه... این جمعه که غدیر دارد... جُحفه دارد، امیرالمومنانی که زمین را منجی ست...