-
قدم تان سرِ چشم دریا...
این تابستان مهربان تر باشیم
هموطن! تابستانت رنگارنگ و سرزنده... به دیار خزر و دماوند و آبشار و دشت خوش آمدید... به شمالِ درختانِ کهنسال و پُراکسیژن...
-
زوال جنگل های شمال
تبر، یاغی نیست... ماشین حمل درختان زبان بسته، هم... حتی اُرّه موتوری هایی که هکتار هکتار جنگل را سرنگون می کنند... حتی آن دستی که روی بدن چوبین ، رمزها و شماره ها را اسپری می کند...
-
تابستان مَلَس در جنگل های شمال
ساری- فصل تمشک که باشد، زن و مرد شمالی، بی بروبرگرد دست شان سرخ و سیاهست... روی موتورهایشان، حتماً خورجین و توی خورجین هایشان، حتماً دبه هایی پُر از میوه های خودرو و صحرایی پیدا می شود.
-
در جوارتان دل نونوار می کنیم
در جوارتان فقط دل، نونوار می کنیم. رختِ کهنه و چرک و بی تابش را در می آوریم. که بوی گلاب بگیرد و عطر درود.
-
پای اسکناس های خوشرنگ در میان است
می گفت امروز که برای جلسه توجیهی رفته، گوشش پُر شده از خرج و برج ها و هزینه هایی که قرار است مدرسه در طول سال برایشان چرتکه بیاندازد. قصه هزینه های آموزشی که تمام نمی شود.
-
تابستانِ بی حجابِ شمال
دیروز با دوستی نشسته بودیم به نوشیدن چای، لبِ رودخانه بابلسر و روده درازی نمی کردیم. فقط به رفت ها و آمدهایی خیره بودیم که می گویند جنس شان ساحلی و شمالی ست!!!
-
۴۷ کروموزمی ها را دوست دارم...
این همه ۴۶ کروموزمی، مگر با دنیا چه کرده اند جز جنگ و خشونت و قتل و غارت... که من یک کروموزم اضافه را دوست نداشته باشم.
-
دل، باز هوای پرواز کرده است...
ای دار و ندار عشّاق! دل، باز هوای پرواز کرده است... میزبان بامرام تر از آن است که اشک های مهمانش را ندیده بگیرد...
-
مهدی جان! کجای این بیکرانه در غربت اید...
نغمه الهی العفو که پَر می کشد به آسمان و ماه که می افتد لبِ ایوانِ عاشقی، هیچ حالی خوشتر از یاد شما کردن نیست، معصوما...
-
این ماهِ بهشت را چشم انتظاریم مهدی جان...
می گویند گاهِ افطار را غنیمتی ست... آن سکون گاه عاشقی... آنجا که می شود اشک ها را دسته بندی کرد و سر به آسمانِ بهار دوخت...
-
مطبخ خانه خاور خانوم نزدیک است؛
چند قاشق خوشمزه در «سرولات»
گاهی به نفع آدم است که بعضی سوژه ها را دنبال کند. مثلا سوژه هایی که عطرِ باقالا قاتق، میرزا قاسمی و ترش تَرِه می دهند.
-
وقتی خانه روی اعصاب است
حتی یک لامپ سوخته هم تا عوض نشود روی اعصاب است، چه رسد به کولری که در خردادماه گازش تمام بشود! به هودی که چشم هایش را خیلی وقت پیش از دست داده و کنترل تلویزیونی که نای کانال عوض کردن نداشته باشد!
-
چه شبی ست شب قدر...
در فرازها و بندها دوباره جان می گیریم
می دانیم چه منزلتی دارد امشب عابد... «وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ» و «لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» برما حجت تمام کرده اند...
-
رویای یک شمالی؛
بختِ محیط زیست مازندران بلند است!
چه بهار طرب انگیزی...! کسی کنار دریا، سازدهنی می زند و ساحل، پاک و برّاق است... و تا چشم کار می کند، لبخندِ پُر و پیمان دیده می شود... مسافرانِ بافرهنگ و بومیانِ مراقبی که جای جای این زیست بوم در ترددند...
-
ضیافت افطار در بارگاه رضوی؛
چه خوانی ست جمعِ بهار و حرم و رمضان
ساری- خادمان در رفت و آمدند و هزاران قالیچه قرمز ردیف می شوند... سفره ها می آیند، نان و آب... گلدان ها می آیند... مردانی که قدم هایشان را وقف میهمان نوازی کرده اند... خرما و چای می آیند...
-
رمضان ها دلشکسته ترینیم، مَهدی جان...
ساری- یازده ماه سال، سلام و سکوت و اشک به کنار مولاجان، این ماه به کنار... رمضان که می آید داغ دل مان از همیشه روزگار، تازه تر است... از لحظه های انتظار و از همه فرج خوانی های پرسوز و گداز... اصلاً رمضان ها دلشکسته ترینیم انگار...
-
زندگی معجونی ناشناخته
ساری- فکر می کردم بسیار با بیماری و درد، همخانه و آشنایم اما راست می فرمایند که زندگی معجون ناشناخته ایست که فراز و نشیب هایش همیشه آدم را غافلگیر می کند.
-
سجاده های گِلی تان، گلستان عجیبی ست
ساری- محجوب ترین عاشقان زمین هستید... پینه بسته و مهربان... قرارهایتان ساده و مُفصل است... کنار شالیزارهایی که هنوز مُشتی آب و گل اند... مُشتی نشا که به دنیا نیامده اند...
-
چه صعودی دلپذیرتر از رمضان
از نسل آدمیزادیم، با فراز و فرود بسیار... اما چه فرازی باوقارتر از عاشقانه های شعبان که با دست و زبان و چشم و دل، مهربان است و مهلت می دهد نورش، خواب آلودگی مان را بردارد...! چه فرازی باشکوه تر از زندگی در آبادانی شعبان...!
-
به بهانه بیست و نهمین سالگرد انتشار روزنامه قدس
ما دلباختگان قلم ایم
ساری- میان سوژه های داغ و چالش برانگیز و پُردردسر بزرگ شدیم و شماره عینک هایمان عوض شد. میان یک مشت خبر و گزارش و یادداشت.
-
دردها را رها کرده ام پشت دروازه سلام
ای هشتمین رهبر زمین! دلشادم... به خادم و پَردار سلام می کنم و با لبانی پُرذکر به شما می رسانم خود را... که این شور و روشنایی، فرق می کند...
-
شمالی ها پای قوها ایستادند
ساری- فکرش را بکنید یک عده پرنده مهاجر می آیند به کشورتان و می خواهند زمستان را در آب بندان و آبگیر روستای تان سپری کنند، آنوقت چند شکارچی از خدا بی خبر هم با اسلحه هایشان می آیند وسط گود.
-
به مناسبت شهادت هشتمین خورشید تابناک آسمان امامت و ولایت
چشم کوچه های دور و نزدیک، خیس است
ساری- حال تمام کوچه های سناباد، این روزها اشک است... تمام کوچه های خراسان... حال تمام کوچه های دور و نزدیک...
-
با زائران پیاده امام رئوف
حالا قرین عافیت ایم
ساری- مسافران جاده عشق ایم... تسلای برف روی شانه هایمان نشسته و قلب مان، تپنده تر از همیشه است.
-
وداع با باغ های نارنجی...
ساری- با توجه به سرمای بی سابقه و بارش برف شدید طی چند روز گذشته در مازندران، پیش بینی خسارت به محصولات باغی از جمله مرکبات همچون خسارات دو سال پیش برف در غرب استان دور از ذهن نبود.
-
وقف جاودانه تان می سازد
ساری- اکتساب و وراثت گاهی دست به دست هم می دهند تا آدمیزاد عاقبت بخیر شود. هرروز پی حساب و کتاب رفتارش باشد و اعمالش را با ترازوی دین، محاسبه کند.
-
با دلداگان پیاده امام رئوف
بهار جوانه می زند در پاییز...
ساری - آذر، جاده ها زائر دارد... قدم هایی که شعر می شوند و گُل... و دنیا، جز بهشتی لغزان و پرشور نیست...
-
کاش دلتنگی و تاریکی کنار بروند...
ساری-نمی شود نفسِ عمیق بکشیم. دلتنگی در گلویمان، هربار بغض می ترکاند و پیرمان می کند. هرروز می آید نشانی تان را از ما می گیرد آقاجان! از ما که شرمنده ترین ایم.
-
زاینده رود من کو؟
قدس آنلاین / رقیه توسلی : روزهای پایانی بیست و دومین نمایشگاه مطبوعات، سُر می خوریم سمتِ مصلای تهران... همانجا که جلوی درب ورودی اش وَن های سبزرنگ رایگان، زحمت جابجایی بازدیدکنندگان را می کشند...
-
بفرمایید آبان...
قدس آنلاین / رقیه توسلی: به خرمالو و انار و کدو تنبل نگاه می کنم و با خودم می گویم: فومن، ساری، کاشان، تهران یا خرّم آباد چه فرقی می کند؟ چه فرقی می کند پشتِ پنجره کدام خانه، در کدام شهر زندگی کنم اگر پاییز را با تمام وجود نفس نکشم و آبان را دوست نداشته باشم؟