-
در پدری و مادری، سنگ تمام بگذارید
در عشق، دست و دلباز باشید... در پدری و مادری... روح فرزندان تان را دریابید و سیراب کنید...
-
تا خرخره در آویشن و اُکالیپتوس
خانه ای را درنظر بگیرید که تا خِرخِره در عطر آویشن و شلغم و اُکالیپتوس، فرو رفته باشد.
-
در مهربان ترین خانه ی شهر...
پشت پنجره قدی خانه پدری ام، پاییز است. درخت ها خانه تکانی دارند و برگ های خیسِ باغچه و کف حیاط، معرکه به راه انداخته اند.
-
زیر درخت انار...
ساری- خ آخ آخ... بگمانم بُرنده ترین اشک ها وقتی سرازیر می شود که پدربزرگت از دنیا برود... مهربانی هایش برود... جملاتش برود... نوازشش...
-
و بی سر و صدا بزرگ شدن...
ساری- ماموریت کاری... جنس دلشوره و تنهایی و چشم انتظاری این واژه را که کمابیش همه می شناسیم.
-
سیاحت با غول آهنی؛
وقتی سفر طعم ریل می دهد
ساری- بیتوته مان در "هتل سالاردرّه" به پایان می رسد. تسویه می کنیم و چمدان کشان به راه می افتیم. با خاطراتی ماندگار.
-
شش ساله ها را عاشق کنیم...
ساری- چای دارچینی موکب ها را باید نوشید. به تعداد برمی داریم و با صلوات دور می شویم. زمزمه همراهانم را می شنوم... می شود مگر ندانم این روزها در دل شان چه آشوبی ست!؟
-
باید مُنادی نینوا را باران شوم
ساری- باید از حرمله نپرسم. از شمر نپرسم. باید این روزها، افزون تر زیارت عاشورا را سلام بدهم و به اشک های رَجَزخوان، خوش آمد بگویم.
-
اول به مدینه، مصطفی را صلوات
ساری- گاهی فیلم های خانوادگی را برای خودمان بازپخش کنیم. آنجا اگر صدها نکته مثل کتاب پرفایده ای انتظارمان را نکشند، شک کنید نودتایش ردخور ندارد.
-
ما دلسپردگان توس ایم...
ساری- ما دلسپردگان توس ایم... جز آرامشگاه شما نداریم... جز گنبد و گلدسته ای که می فهمند حالِ چشم هایمان را... حالِ اشک هایمان را... دلتنگی مان را.
-
کاورد، سرطلای البرز
پشت کوه های بلند...
ساری- کتاب « کاورد، سرطلای البرز» شرح تاریخ، جغرافیا، میراث آیینی، فرهنگی، مذهبی و مفاخر روستای کوهستانی کاورد است.
-
یک خورجین خیالبافی
ساری- میوه ی رسیده، خودش از شاخه جدا می شود...
-
هزاران فرسخ حُزن تان را قربان...
ساری- اشک های بی پایان تان رواست... سکوت زاهدانه تان... که عاشورا، محشرِ عالم و آدم است...
-
مناطق آلوده مازندران ساماندهی شدند
حاشیه اَمن
ساری- وجود محلات آلوده در حاشیه های برخی از شهرهای مازندران، آسیب های اجتماعی زیادی از جمله فراگیری مواد مخدر را طی سالیان گذشته رقم زد.
-
حیفِ جملاتی که بدنیا نیامدند
ساری- در حسینیه نشسته ایم. دقایقی مانده تا برپایی روضه که حال مان با آمدن اهل بیتِ اولین شهید مدافع حرم شهرمان، متحول می شود.
-
کوچک و بزرگ آمده اند با مژگانی تَر
ای تیر، خطا کن!
ساری- تا چشم کار می کند، مادر به حسینیه آمده است و شیرخوار... کودکانی کفن پوش، سبزپوش، سرخ پوش...
-
چراغ ها روشن است...
ساری- چراغ ها روشن است، نوای حاج محمود کریمی به گوش می رسد، عزاداران در رخت سیاه می آیند، پیر حسینیه، پایی در هیئت و پایی در آبدارخانه می کشاند...
-
روبروی خودمان...
از همین حالا دلم به حال نیمکت های پارک می سوزد. پاییزها، آدم و پرنده ای ندارند. پیرزن ها، عصازنان نمی آیند و بچه ها، پیچیده در شالگردن و دستکش، فقط از کنارشان عبور می کنند.
-
در حوالی دانشگاه علوم انتظامی...
آقای حمید امامی، میکروفن و گزارش شان را که بردند تا دانشگاه علوم انتظامی و مراسم پرصلابت نظامیان، خون ایرانی ام قُل زد.
-
فراز و فرود عنوان ها
نشسته ایم در ییلاق. دورهمی قشنگ و تابستانه ایست. دُردانه ی جمع مان محمدحسین، پنج ساله شیرین زبانی ست که «کاورد» آمدمان را دلپذیرتر کرده؛ درست مثل سایه و آفتابِ کوه های اینجا. «سَرطلا» و «گت دوری».
-
او، خود باران است
ساری- باور و ایمانم این است که دست خالی برنمی گردیم و بی تردید باور همه ی اهالی این روستای تشنه.
-
این شتر، دَمِ خانه مدیران می خوابد
ان شاالله هزار سال زنده باشید و جز خبرِ معارفه نشنوید. هرروز زنگ گوشی تان به صدا دربیاید و انگشت سبابه تان را که از قرمز به سبز می کشانید، خوب ترین اخبار در انتظارتان باشد.
-
خوشحال، بی لامپ های روشن...
اغذیه فروشی را نشانم می دهد و می گوید: می بینی شان...؟ چشم هایم را می فرستم پی دیدن... مونا و ندا پشت نیمکت رو به خیابان نشسته اند، با پدر سیاهپوش شان... صورت بچه ها واقعاً ته دلم را خالی می کند.
-
آلزایمر
آقای تعمیرکار دارد فیلتر یخچال را تعویض می کند که کارشناس تلویزیونی از مواد غذایی ضدآلزایمر می گوید.
-
زلف عاشقان پریشان است
ساری- پای همه پنجره ها و دروازه ها می ایستیم این جمعه... این جمعه که غدیر دارد... جُحفه دارد، امیرالمومنانی که زمین را منجی ست...
-
معلق میان دردهای تازه و کهنه
ساری- اتوبوس دَمَرشده را می بینم و نفسم بالا نمی آید. سرنشینانی را که حوالی چهار صبح در قلعه بیابان داراب، چه ها که نکشیده اند! جعبه دستمال کاغذی را می گذارم کنارم.
-
مادرِ پاره وقت!
ساری- یازده ساله لاغراندامی ست با مهربانی زیاد... مادرش از کتابخوانی و متانت و همکاری اش، بسیار راضی ست...
-
فخرفروشی های حیوانی؛
دوست جدیدم، تمساحک!
ساری- دیشب در اخبار شنیدم: کبوتران موادبر. سه روز پیش، خبر پوست کندن پلنگ و توله اش را خواندم. چندماه گذشته هم که از شکارچیان قوهای مهاجر چیزهایی به گوشم خورد و به همین ترتیب گوزن ها و قاطرها و ایگواناها... دقیقاً در دنیا چه خبر است!؟
-
بومگردی، اُتراق در سرزمین های کهن
کوچای مرزن آباد، گل کوه کتالم، سورت مالخواست، التپه بهشهر و ماه تی تی رامسر را پیشنهاد می دهم... برای یک گردش متفاوت و پویا... از این منظر که خاطره هتل خوابی و سوئیت نشینی و سفر مدرن را کاملاً می شوید و با خودش می برد.
-
گشته ام، غمخوارتر از شما نیست...
گشته ام، غمخوارتر از شما نیست... والاتبارتر از امامزاده ای که خوب و بد را در صحن و سرایش اکرام می کند... و مرکزِ دلدادگی و قرار است...