گروه فرهنگی-اعظم طیرانی - هرمز شجاعی مهر با بیش از سه دهه فعالیت در تلویزیون از صمیمی‌ترین مجریان تلویزیون برای خانواده‌های ایرانی محسوب می‌شود.

 به عشق اتوبوسهای دو طبقه به تهران می‌آمدم

او طوری با مردم خودمانی شده است که بسیاری از مردم او را جزو بستگان خود می‌دانند و می‌توان گفت، امروزه نام ،تصویر و صدای او یکی از نوستالوژی‌های جوانان دیروز و پدر و مادر‌های امروز است.در این گفت وگو ناگفته‌های هرمز شجاعی مهر را از زبان او می‌شنویم...
آقای شجاعی مهر، دوران کودکی‌تان چطور گذشت؟
- من در بابل متولد شدم و تا پایان دوره متوسطه هم در همان شهر زندگی می‌کردم.بنابراین تمام دوران کودکی من در شهر بابل سپری شده است. پدرم دیوان مولانا را حفظ بود و همیشه از مولانا برایم می‌خواند به همین دلیل به شعر و ادبیات بسیار علاقه‌مند بودم، اما اگر بخواهید خاطره‌ای از دوران کودکی‌ام برایتان بگویم، یکی از خاطرات کودکی من برمی گردد به روزهای ماه مبارک رمضان؛ زمانی که کلاس سوم دبستان بودم وبرای اولین بار با روزه کله گنجشکی خداحافظی کردم و با یکی از دوستان همکلاسی‌ام روزه گرفتیم. آن روز برای اینکه بتوانیم ساعات روزه را راحت تر سپری کنیم با هم درس می‌خواندیم و ضمن درس خواندن برای سرگرم شدن بازی هم می‌کردیم. نزدیک اذان شده بود که هر کدام از ما به طرف خانه هایمان رفتیم.هنگامی که وارد خیابان اصلی شهر شدم تا به سوی منزلمان بروم، سکوت عجیبی تمام شهر را فرا گرفته بود، با عجله به طرف منزل در حرکت بودم که اذان با صدای مرحوم مؤذن زاده پخش شد، آن لحظه زندگی ام و تصویری که از شهربابل، داشتم را هرگز فراموش نمی کنم. سالها از آن اتفاق گذشته است، اما هنوز آن لحظه جزو زیباترین و به یادماندنی‌ترین خاطرات زندگی من است.
دوست داشتید چه کاره شوید؟
- در دوران کودکی مثل تمام بچه‌ها رؤیای پزشکی و خلبانی را در سر می‌پروراندم، اما از زمانی که با استعدادهای خودم آشنا شدم یعنی حدود 17 سالگی همیشه دوست داشتم گوینده شوم.
چه شد که به رادیو رفتید؟
- گویندگی علاقه همیشگی ام بود، ضمن اینکه بسیاری از دوستان و آشنایان برای این کار تشویقم می‌کردند، سال 53 که برای تحصیل به تهران آمدم، تصمیم گرفتم به رادیو بروم. در همان زمان رادیو اعلام کرد علاقه‌مندان می‌توانند در تست گویندگی شرکت کنند، اما قبول شدنم در تست گویندگی با جریان انقلاب مصادف شد و من آن کار را کنار گذاشتم. پس از آن به خدمت سربازی رفتم و وقتی انقلاب پیروز شد، دوباره به رادیو برگشتم و از سال 62 کارم را به طور جدی در رادیو آغاز کردم.
از همراهانتان در برنامه خانواده خبری دارید؟
- مثلا چه کسی؟
مثلاً از خانم بیدمشکی؟
- ایشان به خاطر ادامه تحصیل دخترشان که پزشکی می‌خواند، فعلاً در آمریکا هستند و وقتی که به ایران می‌آیند تلفنی با همکاران در ارتباط هستند.
چقدر به برنامه خانواده حس مالکیت دارید؟
- خیلی زیاد من تنها گوینده‌ای هستم که هر برنامه‌ای را نپذیرفتم. نه گفتن را بلد بودم و همیشه سعی می‌کردم به صدا و شخصیت صدایم هویت بدهم. به همین دلیل وقتی مردم صدای من را می‌شنوند، خاطرات صبح رادیو و برنامه خانواده برایشان تداعی می‌شود.
ماجرای خواستگاری رفتنتان برای دیگران چیست؟
- این ماجرا از جایی شروع شد که یک روز یکی از بچه‌های سازمان که آبدارچی و بسیار انسان شریفی است، از من خواست مثل برادرش در خواستگاری دخترش حضور داشته باشم. گفت فکر کن دختر خودت است. من هم با اطلاعات کمی که از ایشان داشتم، رفتم و خوشبختانه این ازدواج سر گرفت و مراسم عروسی‌شان هم خیلی باصفا برگزار شد. حرفی که کمتر در جایی گفته ام این است که دوست دارم جوانها زود ازدواج کنند. ازدواج به انسان هویت و شخصیت می‌دهد. به همین دلیل تا جایی که بتوانم در مراسم خواستگاری و ازدواج جوانان شرکت می‌کنم و اگر هم کفو هم باشند تلاش می‌کنم ازدواجشان صورت بگیرد.
به جز برنامه خانواده چه برنامه‌های دیگری را اجرا کردید؟
- من در رادیو با سلام صبح بخیر در سال 61 در کنار آقای آتش افروز و محمود شهریاری شروع به کار کردم. آن زمان من مجری و آقای آتش افروز تهیه کننده وآقای شهریاری گزارشگر بودند و پس از آن اجرای برنامه خانواده رادیو را برعهده داشتم.
در تلویزیون هم برنامه تهران ساعت 20 را (پس از 10 سال مجری گری در رادیو) در کنار مرحوم منوچهر نوذری اجرا کردم که حدود 50 شب ادامه داشت، پس از آن ساعت خوش و پس از آن مجری برنامه خانواده تلویزیون شدم.
نوستالوژی‌های هرمز شجاعی مهر چیست؟
- خیابانهای شهر بابل و همان کوچه‌های محل زندگی‌مان و کوچه هایی که با بچه‌ها فوتبال بازی می‌کردیم.
به نظر شما تفاوت بچه‌های امروز با بچه‌های دیروز چیست؟
- در گذشته تربیت بچه‌ها بر عهده پدر و مادر و در نهایت بستگان درجه اول بود، اما حالا شرایط متفاوت شده و تربیت بچه‌ها متأثر از تلویزیون، اینترنت، کتاب، جامعه و حتی ماهواره است و تفاوت زیادی با گذشته دارد. اما اگر والدین آدمهای به روزی باشند، با آگاهی نسبت به پدیده‌های جدیدی که در جامعه در حال جریان است، با فرزندانشان دوستانه رفتار و به گونه‌ای مدیریت می‌کنند که روابطی عمیق با آنها داشته باشند؛ یعنی به جای اینکه رابطه بالا به پایین نسبت به فرزندانشان داشته باشند، رابطه‌ای پهلو به پهلو و عمودی با آنها دارند و همیشه در کنارشان هستند و آنها را درک می‌کنند.
این واژه‌ها چه چیزی را در ذهنتان تداعی می‌کند؟
آژیر قرمز؟
- پناهگاه‌های زمان جنگ.
والور یا علاءالدین؟
- دوران دانشجویی.
فولکس قورباغه‌ای؟
- برادرم که یک فولکس قورباغه‌ای داشت و با هم به گردش می‌رفتیم.
فرفره؟
- دوران کودکی.
چرخ و فلکی‌های سیار؟
- یکی دیگر از نوستالوژی‌های دوران کودکی.
دوچرخه چینی؟
- عاشقش هستم و یکی داشتم.
اتوبوس دو طبقه؟
- وقتی کودک بودم، به عشق اتوبوسهای دوطبقه تهران از بابل به خانه خواهرم می‌آمدم.
کاغذ کاهی؟
- تکالیف مدرسه طی دوران دانش آموزی که در پایان سال تحصیلی آنها را طی مراسمی می‌سوزاندم و از روی آن می‌پریدم و از این به بعد یاد صفحه کاغذ کاهی روزنامه قدس.
تلویزیون سیاه و سفید؟
- دوست ندارم.
دیوار کاهگلی؟
- کوچه باغهای قدیمی.

پخش زنده