۳۰ فروردین ۱۳۹۶ - ۱۹:۵۱
کد خبر: 521575

گزارش از شخص

جهانی، بنشسته در گوشه ای

استاد«محمد تقی شریعتی» 31 فروردین 66 درگذشت

مجید تربت زاده / از « مزینان» - اطراف سبزوار – تا مشهد راه زیادی بود. نَقلِ 95 سال پیش است و زمانی که « محمد تقی» 14 یا 15 سال بیشتر نداشت. وضع مالی پدر آنقدر ها مناسب نبود که بتواند نوجوان با هوش و زبر و زرنگی را که «مزینان» و سبزوار برای شوق به خواندن و آموختنش کوچک بود به مشهد بفرستد. اما اصرارهای «محمد تقی» پایان نداشت. کار را حتی به گریه وزاری و سرتِق بازی رساند تا پدر هر جور بود به پول آن زمان «هشتاد ریال» فراهم کند و فرزند را بفرستد به دیار دیگر. «محمد تقی» 9 روز بعد در مشهد از گاری پیاده شد ...

جهانی، بنشسته در گوشه ای

با حساب و کتاب آرزوهایش ، آمده بود تا طلبه شود، چیزی یاد بگیرد و تبلیغ دین کند. همان آرزوهای کودکی و البته روحیه ای که خستگی را نمی شناخت از کودک کویر ، عالم و دانشمندی ساخت که بعدها در باره اش گفتند: ارسطوی خراسان.

چشمهایش را شست

شک ندارم امروزی ها ، فرزندش دکتر علی شریعتی را بیشتر از خودش می شناسند. اصلاً انگیزه نوشتن این مطلب جدای از سالروز درگذشت « محمد تقی شریعتی» همین است که علاوه بر گذر زمان ، شهرت علمی - سیاسی فرزندش سبب شده پدر را بیش و کم از خاطر ببریم. مردی که به فرزند و بسیاری از همنسلان خودش آموخت تا در نگاه به مقوله دین و مذهب ، چشمهای کهنه و سنتی را بشویند و رویکردهای نوگرایانه را دنبال کنند. جایگاه و توان علمی استاد «محمد تقی شریعتی» شاید حتی در دوران حیاتش ، گاه پشت حاشیه های سیاسی ریز و درشت و گاه در لابلای بغض و تعصب برخی دینداران متعصب پنهان ماند. آنقدر که گاه استاد در اوج گرفتاری هایی از این دست به «جهانی ، بنشسته در گوشه ای» می مانست که دنیای اطرافش از طراوت و عظمت آن بیخبر و غافل مانده بود.

هر کتابی را می خواند، درس می داد!

برای طلبه نوجوانی که با هزار بدبختی، دویست، سیصد کیلومتر را کوبیده و خودش را رسانده بود به آرزوهایش ، خستگی ، شکست ، دشواری درس و بحث ، تنگناهای مالی و ... انگار ناشناخته بود. ناشناخته که نه، چیزی مثل « عشق» به آموختن که افتاده بود جانش ، همه دشواریها ، آسان و حتی دوست داشتنی شده بودند. خودش گفته است :

 «کتب ادبی را با دقت زیاد می آموختم به طوری که هر کتابی را بعد از خواندن، درس می دادم.. آقایان طلاب اغلب کتاب های درسی را تا آخر به درس نمی روند و بعضی کتب را به کلی نمی خوانند ولی من جمیع آنها را از ابتدا تا انتها می خواندم و هیچ کتابی را هم ترک نمی کردم حتی وسواس در من پیدا شده بود که برای حصول اطمینان دوبار درس می گرفتم و از جمله مکاسب را خدمت مرحوم آقای حاج میرزا حسن ارتضاء رحمت ا... علیه و بعد از اول تا آخر تمام مکاسب را در محضر حضرت آیت ا... فقیه سبزواری آموختم... بعد از تکمیل ادبیات یعنی تعلّم جمیع کتب درس ادبی به فقه و اصول و فلسفه پرداخته آنها را نیز نزد اساتید فن درس گرفتم ولی ادبیات را رها ننموده بلکه همواره کتب ادب و منطق را تدریس می‌کردم».

مشهد ، محله چهارباغ

سالهای پس از 1320 سالهای اوجگیری «محمد تقی شریعتی» است. «رضا خان» که رفت ، فضا کمی بازتر شد ، آنقدر که دیندار و دغدغه مندی چون شریعتی در خراسان بزرگ با تمام تلاش به مقابله با پسمانده های اندیشه «کسروی» و مارکسیست ها برخاست که مدتی بود با رنگ و لعاب دادن به سخنان و نوشته هایشان ، دل و دین جوانان را یکجا می ربودند. همه مشهدِ امروز را نمی دانم ولی محله «چهارباغ» و کوچه پسکوچه های اطرافش شاید هنوز درس های «استاد» را به یاد داشته باشند. زائران قدیمی حرم مطهر امام رضا(ع) آنهایی که هنوز دل و روحشان را گاه و بیگاه  در صحن عتیق دخیل می بندد به پنجره فولاد ، شاید سخنرانی ها و ذکر مصیبت هایش را جایی گوشه دلشان ذخیره کرده باشند. در حافظه شب های مشهد بی شک «کانون نشر حقایق» که خودش آن را پایه گذاری کرد و تفسیر گویی ، شرح نهج البلاغه  و مقتل خوانی های استاد هنوز مانده است. همانطور که شیرینی شب های مسجد هدایت و درس های استاد که بعدها به «حسینیه ارشاد» هم منتقل شد ، زیر دندان پیر و جوان آن سالها جا خوش کرده است.

از سر پیمان نگذشت

خاطرات آن سالها اگرچه برای آنها که حفظش کرده اند ، هنوز شیرین است اما تلخی هایش را تنها « محمد تقی شریعتی» و خانواده اش به خاطر دارند و البته در و دیوار زندان های قصر و قزل قلعه که بعدها و تا آخر عمر رنج و مرارت و خانه نشینی اجباری اش را سبب شدند. همه ماجرا زندان و سختی هایی مبارزه نبود . فقر و نداری هم مدتها افتاده بود به جان زندگی اش و او با عزت نفسی که داشت و عهد و پیمانی که با خود و خدایش بسته بود نه حاضر بود از راه دین و تبلیغ دینی درآمدی داشته باشد و نه می خواست پول دولت را بگیرد. بارها شد که برای خورد و خوراک اهل خانه ، تنها داشته های ارزشمندش را فروخت اما از سر عهد و پیمانش نگذشت.

نه اینها و نه آنها!

نه روشنفکران به بیراهه افتاده ، او و دینداری اش را بر می تابیدند و نه خشک مغزهای دینداری که از نوگرایی و روشن بینی دینی بی بهره بودند. «کانون نشر حقایق» را شاید برای همین راه انداخت تا جوانهای نه به دام گروه اول بیفتند و نه در دامن گروه دوم. در جلسات دینی اش هم تفسیر قرآن گفته می شد، هم شرح نهج البلاغه و هم ذکر مصیبت و مقتل خوانی و همزمان در «کانون نشر حقایق» ، استادانی که روحانی نبودند ، از فلسفه و منططق می گفتند و پرده از افکار رایج مارکسیستی آن روزگار بر می داشتند. آن سالها همه انرژی و توان «استاد» صرف این مبارزه و مبارزه سیاسی می شد تا جایی که انگار توان چندانی برای زندگی و خانواده نمی ماند.

80 سال پیش

سال 1366 که از دنیا رفت ، رهبر انقلاب رئیس جمهور وقت در باره اش نوشتند: « بی شک یکی از پرسوزترین و مخلص ترین اندیشمندان و مبلغان اسلامی بود که استحکام اندیشه را با نوآوری در روش به هم آمیخته و برای نسل تحصیل کرده و با فرهنگ، متاع فکری جذابی را ارائه کرده کرد. زندگی او سراسر به تعلم و تعلیم و در بهشتی از صفا و پاکدامنی گذشت...».

امروزی ها حتی اگر او را با یادگار « کانون نشر حقایق اسلامی» اش به یاد نیاورند و نشناسند ، می توانند سراغ « تفسیر نوین ، امامت در نهج البلاغه ، مبانی اقتصادی در اسلام و ...» را بگیرند و سری بکشند در اندیشه های مردی که 80 سال پیش از این به فکر نوآوری و به روز کردن اندیشه های دینی جوانان بود.   

برچسب‌ها