عالم جلیل حضرت آیت‌الله حاج شیخ علی اصغر معصومی(دام ظله) شاهرودی درسن 86 سالگی درحالی ازخصال و خاطراتش از یار دیرین می‌گفت، که دقت و نکته‌سنجی‌های عالمانه کلامش را مزین ساخته بود و چون آنچه می‌گفت از دل برمی‌آمد، لاجرم بردل می‌نشست.<BR>

پشت پرده برگزیده شدن آیت الله خامنه ای به رهبری

آنچه درپی می‌آید دل گفته‌های یکی از عالمان کهنسال حوزه‌های علمیه نجف و مشهد از سابقه ارتباط خویش با رهبرمعظم انقلاب اسلامی است.
عالم جلیل حضرت آیت‌الله حاج شیخ علی اصغر معصومی(دام ظله) شاهرودی درسن 86 سالگی درحالی ازخصال و خاطراتش از یار دیرین می‌گفت، که دقت و نکته‌سنجی‌های عالمانه کلامش را مزین ساخته بود و چون آنچه می‌گفت از دل برمی‌آمد، لاجرم بردل می‌نشست. از نگاه این قلم، این پیر روشن ضمیر از نمونه‌ها و بلکه نمادهای ارجمند ولایتمداری در دوران ماست، او که به رغم مکانت والا و سابقه ارجمند علمی دل در کمند ولایت نهاده است و هنوز طریق بیعت روز نخست را می‌پوید. عمرش دراز باد.

جنابعالی ازدوستان و معاشران دیرین رهبر معظم انقلاب هستید. طبعاً سؤال آغازین ما در این گفت‌وشنود این است که از چه زمانی و چگونه با ایشان آشنا شدید؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم.
الحمدلله رب العالمین و صلی‌الله علی محمدوآله الطاهرین. با طلب علو درجه برای روح مطهر امام راحل عظیم‌الشان و تمامی شهدای انقلاب اسلامی و نیز طلب طول عمر و سلامتی برای رهبر عزیز انقلاب حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای (ادام‌الله ظله علی رئوس المسلمین).

باید عرض کنم شاید من، سنم از آقا حدود 15 سال بیشتر باشد، اما از بدو آشنایی با ایشان که تاریخچه آن به ده‌ها سال قبل برمی‌گردد، یک علاقه و ارادت خاصی به آقا پیدا کردم. ایشان همیشه مشی مهربانانه‌ و عاطفی‌ای داشت، رافت و احساسات ایشان همه را تحت تأثیر قرار می‌داد.‌.‌.

از کی ایشان را می‌شناختید؟

از آغاز در مشهد رفیق بودیم تا اینکه من برای تحصیل به نجف اشرف مشرف شدم. وقتی از نجف به مشهد برگشتم، مقام معظم رهبری به دیدنم آمد. آن موقع ایشان سطوح عالیه را در حوزه مشهد درس می‌داد و جاذبه عجیبی هم داشت. با اینکه نسبت به دیگران آدم سخت‌تر و جدی‌تری بوده و هستم، معذلک ایشان مرا جذب می‌کرد. خیلی مهربان است. همان زمان از دوستانشان شنیدم که بعد از ازدواج، هر وقت همسایه‌ها روی رسم یا نذری برای ایشان غذا می‌بردند، فقط به اندازه خود و همسرش غذا برمی‌داشت و باقی را بین افراد دیگری تقسیم می‌کرد.

بعد هم که با هم رفیق صمیمی بودیم، واقعاً از رفتارش خوشم می‌آمد. دیده‌اید که گاه فردی به لحاظ سنی بزرگ‌‌تر است، اما یک جوان او را جذب می‌کند، داستان ما هم همینطور بود. بعد که انقلاب شروع شد، همان‌طور که در نجف از امام حمایت کردم، در مشهد هم فعال بودم. آمدن حضرت امام (ره) به نجف، تقریباً مصادف بود با بازگشت من به ایران، مع‌الوصف در دوره آغاز نهضت در قم و تبعید امام(ره) به ترکیه، به حمایت از ایشان در نجف فعال بودیم.

خاطرم هست بعد از 15خرداد و جریان دستگیری حضرت امام(ره) در ایران، خدمت مرحوم آیت‌الله العظمی شاهرودی رفتم تا از ایشان در حمایت از امام (ره) اعلامیه‌ای بگیرم- ایشان مقداری ثقل سامعه داشتند- درآن جلسه آنقدر با هیجان و تند صحبت کردم که ایشان تصور کردند که آمده‌ام از ایشان برای آزادی امام(ره) حکم جهاد بگیرم! بعد که فضای جلسه آرام‌تر شد، ایشان متوجه مقصود بنده شدند و اعلامیه را هم امضا فرمودند. به هرحال وقتی به مشهد آمدیم هم با حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای، آیت‌الله طبسی و مرحوم شهیدحجت‌الاسلام والمسلمین هاشمی‌نژاد رفیق بودیم و غالباً درباره مسائل علمی حوزه مشهد و مسائل مبارزاتی جلسات مشترک داشتیم. بالاخره جریان انقلاب در مشهد خیلی فراز پیدا کرد و اطلاعات ساواک بین ما جدایی انداخت و مانع شد از ارتباط سابق ما شد.

ساواک مرا به علی‌آباد گرگان تبعید کرد‌. البته در آنجا هم به نفع امام (ره)‌ تبلیغ می‌کردم، به همین دلیل هم ساواکی‌ها مرا به شکل طاقت‌فرسایی اذیت می‌کردند، حتی در چند مورد به خانه ما ریختند و شیشه‌ها را شکستند. خاطرم هست یک شب مرحوم شهید هاشمی‌نژاد به خانه ما آمده بود و همان شب شیشه‌ها را شکستند و 9 تا گلوله به منزل ما شلیک کردند! بعد که آن شهید بزرگوار خداحافظی کرد و به مشهد رفت، پس از مدتی، مجدداً به خانه ما ریختند و مرا دستگیر کردند و به محل هنگ گرگان بردند. بعد تهدید و اذیت کردند و به خیالشان رسید که ترسیده‌ام، ولی ما ادامه دادیم.

دو سه مرتبه مرا به هنگ گرگان بردند. به یادم هست در یکی از موارد این دستگیری‌ها و تبعیدها، سرهنگی بود که به اتفاق یکی دو نفر دیگر وارد صحن امام رضا (ع) شدند و خبر تبعید مرا دادند. من حرکت نکردم. سرهنگ پرسید: «چرا از جایت حرکت نمی‌کنی؟» جواب دادم: «بعد از مراجع، داری با یکی از علمای بزرگ کشور صحبت می‌کنی، مؤدب باش». ما را بردند و یک شبانه‌روز در سلول نگه داشتند و بعد هم آمدند و ما را به سمیرم اصفهان تبعید کردند. در آن دوره مقام معظم رهبری هم در سیستان و بلوچستان تبعید بودند.

ایرانشهر؟

بله، در ایرانشهر. ما را از سمیرم اصفهان به شهرضا بردند. درآن دوره اصفهان تحت ریاست رضاناجی معدوم بود. از آنجا به بندرلنگه تبعید کردند. بعد تظاهرات بالا گرفت و دیگر نتوانستند کاری کنند، تهدیدها مفید نیفتاد و غلبه با ما شد. بعد آزادمان کردند. از تبعید که برگشتیم، مردم هم در مشهد و هم در گرگان استقبال کردند. همه از کردکوی تا بهشهر و کلاله به استقبال من آمدند. مستقبلین مردم حدود دو کیلومتر از راه راگرفته بودند. آقا هم از ایرانشهر آمدند مشهد، من هم رفتم مشهد.

درهمان روزها خانه برادرخانم آقا ـ‌آقاخجسته‌ـ دعوت بودیم. موقعی که ناهار خوردم و می‌خواستم بروم، آقا تا دم در آمدند. بعد پرسیدند: «ماشین داری؟» جواب دادم: «نه». ایشان فولکسی داشت و نشست پشت فرمان و مرا تا سر کوچه حاجی لقمان که منزلمان آنجا بود، آورد.‌.‌‌. چیزی که من درطول این سال‌ها دریافته‌ام این است که حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای اگر کاری می‌کند، با کسی بخل و حسد و کینه ندارد. قلبش جاذبه دارد. بعد هم که جنگ شروع شد.

قبل از انقلاب با هم رفت و آمد خانوادگی داشتید؟ اگر خاطرات و داستان‌هایی از این مراودات دارید بفرمایید؟

بله، در آن دوران ، بیشتر صحبت‌های ما حول و حوش مبارزه و این مقولات بود. در مشهد ایشان یکی از شاخص‌ترین و بلکه شاخص‌ترین کانون مبارزات بودند، البته آقایان مراجع هم بودند. من در دفتر وجوهات امام(ره) بودم و در ضمن درس تفسیر و خارج حضرت آیت‌الله‌العظمی آقای میلانی را هم تقریر می‌کردم که پرونده‌اش الان در دفتر مدرسه امام صادق(ع) مشهد هست. ظهرها جمع می‌شدیم و با هم حرف می‌زدیم. آیت‌الله طبسی و رهبر معظم و.‌.‌.

کجا؟

آن موقع منزل مرحوم آیت‌الله حاج آقاحسن قمی. هنوز کار آقای قمی به اینجا نکشیده بود، من هم در اینجا داستانش را نگویم بهتر است. به هرحال ما چند نفر در آن دوره، کارها را با مشورت و هماهنگی هم به پیش می‌بردیم که بحمدالله منتهی شد به پیروزی انقلاب اسلامی.

ظاهراً در روزهای اوجگیری انقلاب و ورود حضرت امام(ره)، شما مسئولیت کمیته‌های گرگان را داشتید؟ از آن روزها بفرمایید؟

بله، به دلیل سوابقی که در گرگان داشتم، آنها دعوت کردند و ما هم رفتیم. کمیته انقلاب تشکیل دادم و سپس به تهران و استقبال امام(ره) رفتیم. در آنجا یکی از متولیان شاخص کارها، مرحوم شیرازی بود که اسمش را فراموش کرده‌ام. تصادف کرد و جزو انقلابی‌ها بود...

مرحوم آیت‌الله حاج شیخ عبدالرحیم ربانی شیرازی...

بله احسنت، در آنجا جزو ستاد استقبال بودیم و به فرودگاه و استقبال امام رفتیم تا طیاره نشست- اینها همه حفظِ من است- مرحوم آقای پسندیده رفتند به داخل هواپیما و با برادربزرگوارشان برگشتند. بعد امام‌(ره) را در محوطه سالن فرودگاه دربرگرفتند، ایشان همصحبت مختصری کردند. بعد امام(ره) را به داخل شهر تهران بردند. قرار بود ایشان اول به دانشگاه بروند- یعنی که ما دانشگاه مفید لازم داریم- از آنجا هم به بهشت‌زهرا، که ازدحام جمعیت اجازه نداد.

بهشت زهرا رفت و فرمود: من دولت تشکیل می‌دهم، توی دهن این دولت می‌زنم. از آنجا هم به مدرسه رفاه آمد که تا اینجاها هم ما در خدمت ایشان بودیم و بعد هم هر کسی به شهر خودش رفت و به اداره کمیته شهر خودش مشغول شد، باید اعتراف کرد که در آن سال‌های اول، انقلاب را کمیته‌های شهری و محلی نگهداری کردند. تا اینکه رفراندوم تعیین نوع حکومت برگزار شد و صدی 99 مردم به جمهوری اسلامی رأی دادند. بعد هم که قانون اساسی را در خبرگان اول نوشتند.

شما در تمام ادوار خبرگان بودید؟

منهای مجلس نگارش قانون اساسی که آن هم برای خودش داستانی دارد. من برای مجلس قانونگذاری کاندیدا بودم. آقای هاشمی‌نژاد با اینکه در مشهد بود، من علمای مازندران را همراه کردم که هاشمی‌نژاد را کاندیدا کنید. همراه چند نفر به مشهد آمدم و ایشان در حزب بود. گفت: «هم باید استخاره کنم و هم با دکتر بهشتی مشورت کنم». استخاره خوب آمد و دکتر بهشتی هم صلاح دانست و او جای من رفت.

از کجا کاندید شدند؟

از ساری. علمای ساری را من همراه کردم. البته آیت‌الله جوادی آملی هم بود. بعد خبرگان رهبری تشکیل شد و من از استان بزرگ خراسان، یعنی از جنگل گلستان تا آخر بیرجند و نهلبندان و... رأی آوردم. در آنجا هم با رهبر با هم بودیم، در دورانی که هنوز ایشان رئیس‌‌جمهور بود. ایشان کنار من می‌نشست. خاطرم هست یک بار از من سؤال فرمود: «تو از امام اجازه داری؟» جواب دادم: «بله» و اتفاقاً همراهم بود. آن را به ایشان دادم و مدتی مطالعه کرد و گفت: «مثل اینکه به خط خود امام است» و گفتم: «بله».

بعد هم که جنگ شروع شد و رفتیم به جبهه. آقا هم نماینده امام شد و به جبهه آمد...

نماینده امام در شورای عالی دفاع...

بله، البته آقای رفسنجانی هم گاهی در جبهه‌ها بود اما کمتر از آقا. چندی بعد ما به دستور حضرت امام(ره)، امام جمعه تربت‌حیدریه شدیم. این خدمت 22 سال طول کشید و الحمدلله منجر به خدمات زیادی به نظام جمهوری اسلامی شد.

در طول سال‌های ریاست جمهوری که با مقام معظم رهبری رفت و آمد داشتید، چه وی‍‍ژگی‌هایی را در ایشان شاخص دیدید؟ چه خاطراتی از ایشان دارید؟

معنویت ایشان خیلی مرا جذب کرد، ازاحساس معنویتی که در ایشان هست خیلی لذت می‌برم. آقا دوران رئیس‌‌جمهوری‌شان به منزل ما در تربت آمدند که خاطره جالبی دارد. من در تربت هم مدرس خارج بودم هم مدرس سطح و هم امام جمعه. در آنجا دانشگاه هم ساخته‌ام. یک هفته قبل از اینکه اعلام شود جناب ایشان می‌خواهد به تربت بیاید، خواب دیدم ابرهای سفیدی روی تربت آمد و جوری باران می‌بارید که همه کوچه‌های تربت نورانی شد. من در فکر این خواب بودم که یک موقع دیدم پاسدارهایی که به پاسدارهای ما نمی‌خورند، به خانه‌مان آمدند.

پرسیدم: «شما کی هستید؟ چه کاره‌اید؟ چرا اینجا آمده‌اید؟» جواب دادند: «محرمانه است، به موقع خود خدمتتان عرض می‌کنیم!». گفتم: «به صاحبخانه که باید بگویید». گفتند: «آقا می‌خواهد به تربت بیاید و می‌خواهد بر شما وارد شود». یک وقت اعلام شد که آقا می‌خواهد بیاید و ما استقبال گسترده‌ای برای ایشان ترتیب دادیم. شب قبل از سفرآقا برف و باران زیادی آمد که اوضاع ما را ریخت به هم. بعد از نماز مغرب و عشا دست به دعا شدم که: «خدایا! مگر نمی‌بینی که این ذریه حضرت زهرا(س) دارد بر ما وارد می‌شود؟ خودت خوب مقرر فرما» بعد از چند ساعتی هوا آفتاب شد و قشنگ و پاکیزه. استقبال عجیبی شد.

در تربت باغ بزرگی بود و ما برای سخنرانی ایشان یک جایگاهی زده بودیم. تا آقا در جایگاه آمد، یادم آمد که اینجا همان جایی است در خوابم دیده بودم که باران به زمین خورده بود. گفتم: «من چنین خوابی دیده‌ام». معلوم شد که آن باران رحمت، سفر مقام معظم رهبری بوده است. هر کوچه‌ای هم که در خوابم باران درآن جاری شده بود، آقا رفت. خیلی جالب شد. یک نفر از قم به من زنگ زد که‌ای رند! این همه آخوند را از کجا آورده بودی؟ نه اینکه آن منطقه خواف و...

سنی هستند.

بله، همه سنی‌ها هم آمده بودند. آن جلسه اصلاً آخوندی شده بود. از قم که پرسیدند: «این همه آخوند را از کجا آورده بودی؟» جواب دادم: «کاری نداشته باشید. خدا آورده بود». یکی دیگر از خاطرات آن سفر این است که وقتی آقا به منزل ما تشریف آوردند، کتابخانه بنده را دیدند. در این کتابخانه نوشته‌جات علمی بنده وجود داشت، از جمله تقریرات ابحاث سیدناالاستاد مرحوم حضرت آیت‌الله‌العظمی آقای خویی (اعلی الله مقامه الشریف). ایشان از تقریرات من از درس آقای خویی خیلی خوششان آمد و فرمودند: شما چرا اینها را منتشر نمی‌کنید؟ عرض کردم دیگر وقتش گذشته است و مجال مالی آن را هم ندارم. فرمودند: خیر، حتماً اینها را منتشر کنید، مخارج آن را هم من می‌پردازم... این شد که پس از این فرمایش آقا، من درس‌ها را مرتب کردم و به ترتیبی که اهل حوزه دیدند کتاب «دراسات الاصول» منتشر شد.

بعد از رحلت حضرت امام(ره)، جنابعالی و اکثریت اعضای مجلس خبرگان به رهبری ایشان رأی دادید. خاطره آن روز را برایمان نقل کنید.

بله، آن روز، روز عجیبی بود و گونه‌های مختلف عبرت در آن بود. فکر می‌کنم الان اگر بعد از این همه سال فیلم آن جلسه را پخش کنند، خیلی عبرت‌آموز خواهد بود. ما در تزلزل بودیم و شبهه‌های اعلمیت و این حرف‌ها در اذهان برخی نمایندگان بود. ما در آغاز باورمان نمی‌شد که آقا رأی بیاورد، اما ما – یعنی من و چند نفر از رفقا- در ذهن خودمان آقا را کاندیدا کرده بودیم. البته این قبل از آن بود که آقای رفسنجانی خودش و از قول مرحوم حاج احمدآقا نقل کند که نظر مبارک حضرت امام(ره) هم به ایشان بوده است. موافق و مخالف صحبت کردند.

بعد که کاندیداتوری و حتی تمایل عمده حضار به رهبری ایشان محرز و معلوم شد، ایشان اظهار مخالفت کرد. ما هم می‌دانستیم ایشان ناطق توانا و زبردستی است و ممکن است در صورت ادامه سخن، بتواند جمع ما را مجاب کند که از پیگیری رهبری ایشان منصرف شویم، لذا همگی گفتیم کفایت مذاکرات...

یعنی دیگر نگذاشتید ایشان صحبت کند!

بله، نگذاشتیم. دقایقی قبل از این ماجرا، یک نفرآمد و به من گفت: «داستانی هست، نقل قول موثقی از امام(ره) وجود دارد، چرا آقای رفسنجانی آن را نمی‌خواند؟» گفتم: «تو بنویس». گفت: «نمی‌خوانند». گفتم: «تو بنویس، من اینجا هستم». نامه را که بردند دادند، باز هم آقای رفسنجانی نخواند! من بلند شدم و گفتم: «مگر ما خبرگان مردم نیستیم؟ از استانی که یک‌پنجم ایران است نماینده شده‌ایم. چرا نامه ما را نمی‌خوانید؟ چرا نخواندید؟ برای چه؟»

شما علناً اعتراض کردید.

بله، در اسناد مجلس خبرگان هست. آقای هاشمی هم گفتند که آقای خامنه‌ای به خواندن این نامه راضی نیستند، چون امام (ره) در ماجرای اسقاط...

آیت‌الله منتظری...

می‌خواستند با او برخورد تندتری بکنند، آگاهان از ماجرا خبر دارند، ایشان حتی نامه 6/1 را داده بودند به اخبار ساعت 2 بعدازِظهر رادیو که اعلام شود، چند ساعت بعد ایشان را منصرف کردند. درگیرودار همین بحث‌ها با امام(ره)، رؤسای سه قوه اصرار کردند که آقا چه کسی را داریم؟ خود امام(ره) هم فرموده بود: «مگر خامنه‌ای چه عیبی دارد؟». در ادامه جلسه آن روز گفتیم: «نه در نقل این قول رضایت آقا ملاک نیست، بالاخره این جمع باید از جمیع جهات مطلع باشند تا بتوانند رأی درستی بدهند، بخوان» و خواندند. این هم باز یاری خدا شد. بعد از خواندن آقای رفسنجانی، به رأی گذاشتند. من دقیق نگاه می‌کردم، من دیدم اکثریت قاطع علما درجا حرکت کردند، بلند شدند. فهمیدم که این کار، کار خدایی است. خبرگان بازی درنیاوردند و حقیقتاً به خاطرحرکت کردند و رأی دادند. حرکت عجیبی بود.

مخالفین معدودی که در آن جلسه بودند، چه کسانی بودند؟

من نسبتاً دور بودم. چندنفری، خیلی معدود بودند که بلند نشدند. چون عده زیادی که همان اکثریت قاطع جلسه بودند بلند شدند، تشخیص نشسته‌ها کارسختی بود، الان هم دقیقاً به یاد نمی‌آورم که آنها چه کسانی بودند. این را هم بگویم که آن روز هم رهبر معظم تقریباً در کنار من نشسته بودند.

شما در هنگامی که این کارها را می‌کردید، آقا که کنار دست شما نشسته بودند، به شما چه می‌گفتند؟

عرض کردم‌، من به آقای شبستری گفتم: «ماجرا را بنویس و ببر بده به آقای رفسنجانی‌«، گفت: «نمی‌خوانند». گفتم: «تو بنویس، می‌خوانند». آقا وقتی کارهای ما را دید بلند شد که برود و اعتراض کند. کارش جدی بود و تعارف نمی‌کرد. رفت بگوید که قبول نمی‌کنم. اول که کاندیداشان کردیم، اعتراض کرد. بعد هم که رأی آورد، باز می‌خواست صحبت کند که کفایت مذاکرات را اعلام کردیم که همه اینها ضبط شده و هست. در واقع بنده و چند نفر دیگر که به آقا ارادت داشتیم، بدون اطلاع ایشان، تمام تلاشمان را کردیم که این اتفاق بیفتد، ولله الحمدحمدالشاکرین.

شما سال‌هاست عضو مجلس خبرگان هستید که یکی از وظایف آن نظارت بر رهبری است. شما در این سال‌ها وضع زندگی ایشان و شیوه رهبری‌شان را چگونه دیدید؟ از آنجا که خبرگان در این زمینه گزارش نمی‌دهد، هر از چندی بعضی از حرف و حدیث‌ها از سوی مخالفین، در باب نظارت بر رهبری مطرح می‌شود. در این سال‌ها از ایشان چه خصال و ویژگی‌هایی دیدید؟

ما گروه تحقیق داریم و اکثر خبرگان هم علمای محققی هستند. هم درجنبه فقاهت و احاطه به مبانی و هم در فقره سیاست و مدیریت. بسیاری از آنها در طول سال‌های بعد از انقلاب، خبره سیاست و مدیریت هم شده‌اند. این شبهه که برخی تبلیغ می‌کنند که علمای سیاست و مدیریت هم باید در خبرگان حضور داشته باشند، با همین نکته رفع می‌شود. کار ولی‌فقیه اعمال سیاست و مدیریت در چارچوب اسلام است، این دو خصیصه در رهبر باید ممزوج باشد، لهذا نظارت بر او هم هم باید برعهده فقهای سیاست مدار و مدیر باشد. یعنی اعضای خبرگان باید واجد هر دو خصیصه باشند تا بتوانند رفتار ولی را ارزیابی کنند، نه اینکه هرفردی تنها از جنبه‌ای این کار را انجام بدهد.

ناظر در این صورت اصلاً نمی‌تواند منطق رفتارهای رهبری را بفهمد. این شبهه بی‌معناست. به هر حال، ما در این سال‌ها نقصی که در ایشان ندیدیم که هیچ، روز‌به‌روز هم محبت خبرگان نسبت به آقا دارد بیشتر می‌شود. سلامت نفس و درایت ایشان بسیار بالاست. دو سال پیش سفر قم ایشان را دیدید؟ هر جا که می‌رود، بین مردم محبت و علاقه پخش می‌کند، چون مردم می‌فهمند شجاع و نترس است، سیاست دارد. اینها که در چند سال گذشته این فتنه را به پا کردند تنها آبروی خود را بردند و نتوانستند خدشه‌ای به مقام و موقعیت ایشان وارد کنند. خودشان هم اخیراً متوجه این معنا شده‌اند.

نقش ایشان را در فرونشاندن امواج فتنه سال 88 و موفقیتی که ایشان در این عرصه داشتند را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

این کار، کار خدا بود. ایشان ابداً خودخواه نیست. کار ایشان واقعاً خدایی بود. فتنه عجیبی بود و فقط خدا بود که به دست ایشان آن را برطرف کرد والا اهل فتنه نقشه خطرناکی ریخته بودند: «الفتنه اشد من القتل». همه‌اش عنایت خدا بود.

در سفرهایی که هرساله برای شرکت در اجلاس سالانه مجلس خبرگان به تهران و به دیدن رهبری می‌روید، چه احساس و دریافتی پیدا می‌کنید؟

در دوران 33 سال‌های که در مجلس خبرگان هستم، آقا هر بار در خاتمه اجلاسیه جلوه دیگری می‌کند که واقعاً اگر آدمی مغرض نباشد، متوجه می‌شود. من نه حقوق ویژه‌ای از کسی دارم، و نه به جایی وابسته هستم که این شهادت‌ها را بدهم. سال‌ها اهل درس و بحث بوده‌ام و حتی می‌توانستم رساله عملیه بنویسم، حوزه‌های علمیه نجف و مشهد با سوابق بنده آشنا هستند. در پایان هر اجلاسیه خبرگان مطالب و بیانات رهبری تکرار ندارد و مطلبی را می‌گوید که همه می‌پسندند. اینها از مصادیق رفتاری اهل قرآن است.

سفر قم را که دیدید چه کار کرد؟ سفر کرمانشاه هم همین طور، درآن سفر که یک زن به میمنت حضور ایشان از قصاص پسرش گذشت. سفر به مناطق زلزله‌زده آذربایجان، سفر به خراسان شمالی. در اینها‌، هر کسی که باشد، دست خدا را می‌بیند. خدا هم که کسی را که شایستگی‌اش را ندارد، یاری نمی‌کند. در فتنه هم دست یاری خدا بود، وگرنه می‌خواستند انقلاب را از بین ببرند. همه جا خداحافظ خون شهداست. «وَ لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ».(قرآن کریم، سوره آل‌عمران، آیه 169) فتنه بسیار عظیمی بود و همان فتنه خیلی‌ها را بیدار کرد.

شما بعد از فتنه، نسبت به کسانی که در مجلس خبرگان، جزو ساکتین فتنه بودند، واکنش نشان دادید. این کار چگونه انجام شد؟

در آن ماجرا خطوط واضح شد دیگر. آن کار خبرگان بی‌دلیل که نبود. واقعاً هم حق این بود که حضرت آیت‌الله مهدوی‌کنی رأی بیاورد. اینها همه‌اش، هر کدام یک آیه است.

آیت‌الله مهدوی‌کنی در ابتدا نمی‌خواست کاندیدا شود. شرایط را که دید به میدان آمد.

همین‌طور است، ایشان هم کاربزرگی کرد که در رودربایستی دوستی‌ها و ملاحظات آشنایی‌ها قرار نگرفت و به تکلیف خود عمل کرد. خدا توفیقش بدهد.

شما در مجلس خبرگان به آقای هاشمی انتقاد کردید که چرا در دوره فتنه اینگونه رفتار کرد؟

مجال پیدا نکردم، اما برخی رفقا این کار را کردند و پخش هم شد. نمی‌دانم چرا تنبّه حاصل نمی‌شود؟ عمده قضیه این است.

در آخر اگر فرمایشی در باب وظیفه مردم در این مقطع حساس، پیش‌بینی آینده انقلاب و توصیه‌ای به مخاطبین در آستانه انتخابات مهم ریاست جمهوری سال آینده دارید، بفرمایید.

بنده برخودم فرض می‌دانم حالا که برکات رهبری حضرت آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای عیان شده و اسلام و جمهوری اسلامی در درجه بالای عظمت و اقتدار قرار گرفته، از همه خبرگانی که در جلسه بعد از رحلت حضرت امام(ره) به ایشان رأی دادند، تقدیر‌کنم.

الحمدلله که روحانیت ما سالم است و علمای آن مجلس بدون هیچ پیرایه‌ای رأی دادند و رأی اخلاص هم بود. واقعاً به مردم توصیه می‌کنم که خدمت خبرگان را قدردانی کنند که واقعاً این کار، دشمنان را ذلیل و خوار کرد و همین الان هم خبرگان، مردانه ایستاده‌اند و هیچ لحظه‌ای از حمایت ایشان غافل نیستند، اخلاص دارند و باور کرده‌اند که مردی است در برنامه‌ریزی مدبر و اهل تلاش و کار و در این زمینه‌ها کم‌نظیر است. واقعاً عقیده‌ام این است که باید این را به مردم بگویید که خدا ایشان را یاری می‌کند و این اخلاص و همت، خدایی است و اگر کسی این چیزها را نمی‌بیند، باید نگاه و چشم‌اندازش را عوض کند. علاقه مردم را به ایشان دیده‌اید که چطور با دیدن ایشان اشک می‌ریزند. اینها همه خدایی و آیه‌ای از آیات خداست. مردم باید قدر بدانند. این کار، خدایی است.

من که نمی‌دانم آقایان دیگر چه می‌گویند یا گفته‌اند، ولی اینهایی را که عرض کردم، در روز قیامت هم خواهم گفت. به عنوان یک طلبه از مردم می‌خواهم که قدر بدانند و از شما رسانه‌ها هم می‌خواهم که اینها را بگویید و تکرار کنید. خدا شاهد است که اگر ایشان انتخاب نشده بود، انقلاب تضمین بقا نداشت. این امری بسیار واضح و آشکار است.

یک سؤال خصوصی هم داشته باشم، شما خاطراتتان را منتشر نکرده‌اید؟

من اصلاً داعیه‌ای برای این کارها ندارم و چون سؤال کردید، پاسخ دادم.

می بخشید که شما را زحمت دادیم.

ان شاالله موفق وموید من عندالله باشید. والسلام علیکم ورحمت الله وبرکاته.

منبع: روزنامه ی جوان

پخش زنده