هانیه سلامی راد

  • تابستانِ داغ دستش را روی شانه‌ام انداخته است

    تابستانِ داغ دستش را روی شانه‌ام انداخته است

    من هستم و صدای کولر و هندوانه‌های قرمز و شربت خاکشیر و گلاب. من هستم و کتاب‌های نیمه‌تمام کانون و کلاس‌های بی‌تکلیف تابستان. من هستم و صفحه تاچ موبایل و بازی‌های تکراری ِ آن. من هستم و تابستان و روزهای بی‌خیال و بی‌هدفش، آنجا که صدای سوت ناظم راهی در آن ندارد، جمله همیشگی «برو پای درسَت» شنیده نمی‌شود