رقیه توسلی
توی اینستا میخواهم سفارش ضربهگیر در بدهم که اغفال میشوم.
دیدن چند کیسه پُست نخوانده و استوری ندیده، دستم را میچسبد و وادارم میکند مرخصی یکی-دو ساعته رد کنم برای خودم.
پس مُشتاق و خداخواسته از دنیای واقعی جدا میشوم و میروم ببینم در دنیای غیرواقعی چه میگذرد. اولویت با خانواده است حتی توی فضای مجازی -بعد- اقوام، دوستان، همکاران و غریبهترها.
نمیدانم از کجا شروع کنم. دایرههای قرمز دانلود نشده زیادند و پستهای تماشا نشده. خوشحالم که وسط هزار کار نکرده به انتخاب روحم اهمیت داده و آمدهام سیر و سیاحت. خوشحالم که درهای اتاقمان، ضربگیر ندارند.
دقایقی بعد اما با لب و لوچه آویزان دیگر این حس را ندارم. شدهام آدمی که هر چه جلوتر میرود، خمودتر میشود.
و حال و احوال آدمها چنگ میاندازد به دلش، جوری که انگار همه در برابرش اکیپی شدهاند از پیاز. یا اشکاند یا میخواهند اشکش را دربیاورند.
میخوانم و لذت نمیبرم، یاد نمیگیرم. میبینم و متأثر و پرسؤال و عصبانی میشوم. دستم میآید شادی و امیدواری پیشکش، ته مانده حال خوبم را دارم توی این جهان بی در و پیکر به باد میدهم. با افسوس درحالیکه ساعت دیواری را چک میکنم، درِ اینستاگرام را پشت سرم میبندم.
حال کسی را دارم که اموال قیمتیاش را به غارت بردهاند. چون باارزشتر از وقت، بعید میدانم چیزی وجود داشته باشد.
مثل مالباختهها از خودم میپرسم: چرا ما در رفتارهایمان مُدام دچار غلویم؟
نزدیک به دو ساعت را حرام کردهام. تازه، سنگین و متورم هم شدهام. سردرد هم گویا دارد کم کمک پیدایش میشود.
خیرِ سرم نه تنها سفارشی ندادهام و سیاحتی هم شامل حالم نشد بلکه عدهای هُلم دادند به آنجا. جایی که نامگذاریش کردهام اتاق یکنفره ذهن. چاردیواری که پر شده از جمله و اندیشه و تصمیم.
حسابی با خودم خلوت میکنم جوری که ذهنم آرام آرام میافتد به پردازش: «آدم اگر آدم است باید با خودش مهربان باشد، خودش را دوست داشته باشد، خودش را دق ندهد، باید گاهی بزند قد خودش، خودش را ببخشد، با خودش آشتی کند».
از اتاق یکنفره که میزنم بیرون، یکراست میروم سراغ گالری گوشی. یکی از شادترین عکسها را از فایل جدا میکنم و زیرش مینویسم: خودمان را گره بزنیم به صبر، به عشق... کرونا و شب و بیماری و غم دارند بازیمان میدهند... واقعاً خدا را در بهار نمیبینیم!
پی نوشت:
سالهاست میخوانیم «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِی کَبَد» و نمیدانیم...
آلمانینوشت:
باید از «چارلز بوکوفسکی» خجالت بکشم. باید از چارلز بوکوفسکی خجالت بکشیم.
از او که میداند ما برای رنج کشیدن آفریده شدهایم و باید بپذیریم تنها راه ادامه دادن، لذت بردن از رنجهایی است که میکشیم!
نظر شما