«هژبر یزدانی» از جمله پدیده‌های عجیب و غریب روزگار خودش به حساب می‌آمد و به قول خودش می‌توانست اراده کند و زندگی و سرمایه همه ثروتمندان و سرمایه‌داران ایرانی را یکجا بخرد!

اختاپوس‌ها عاقبت‌به‌خیر نمی‌شوند / روز ۱۵ اسفند سال ۱۳۵۷ دستور مصادره اموال «هژبر یزدانی» صادر شد
هژبر یزدانی

«بسمه تعالی...جناب آقای حاج علی حاج طرخانی ـ ایّده‌الله تعالی...‏ جناب‌عالی به اتفاق آقایان حاج اسدالله عسکراولادی و حاج حبیب‌الله شفیق مأموریت‏‎ ‎‏دارید که آنچه از دارایی و مستغلات و زمین‌های کشاورزی و تأسیسات دامداری به نام‏‎ ‎‏هژبر یزدانی می‌باشد، همه را در اختیار گرفته و حفاظت کنید...» این‌ها عین عبارت‌هایی است که امام خمینی(ره) در ۱۵ اسفند سال ۱۳۵۷ خطاب به «علی حاج طرخانی» از بازاریان تهران و رئیس اتاق بازرگانی ایران نوشتند. اینکه بنیان‌گذار جمهوری اسلامی کمتر از یک ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی برای رسیدگی به وضعیت اموال و دارایی‌های یکی از سرمایه‌داران رژیم پهلوی دستور مستقیم می‌دهد و افراد خاصی را مشخص می‌کند، حکایت از این دارد که در این مطلب فقط با یک مفسد اقتصادی معمولی و یا سرمایه‌داری که با زد و بند، پول روی پول گذاشته باشد طرف نیستیم. «هژبر یزدانی» از جمله پدیده‌های عجیب و غریب روزگار خودش به حساب می‌آمد و به قول خودش می‌توانست اراده کند و زندگی و سرمایه همه ثروتمندان و سرمایه‌داران ایرانی را یکجا بخرد! 

   
تلفن سبز... سفید... نارنجی

خیلی‌ها البته ممکن است سن و سالشان به دوران پیش از انقلاب و چند سال نخست پس از انقلاب، قد ندهد و یا اسم «هژبر یزدانی» و دارایی افسانه‌ای‌اش به گوششان نخورده و در عوض سر و گوششان پر باشد  از نام‌هایی چون، بابک زنجانی، شهرام جزایری، محمدرضا خاوری، اختلاس فلان هزار میلیاردی و مفاسد اقتصادی عصر جدید! بنابراین بعید نیست کماکان تصورشان از اصطلاح فساد و مفسد اقتصادی به همین مواردی که مثال زدیم محدود شود و بر اساس برخی نوشته‌های فضای مجازی و حرف‌های شبکه‌های آن طرف آبی، فساد اقتصادی را مولود دوران پس از انقلاب بدانند و امثال «هژبر یزدانی» را هم ببرند در فهرست سرمایه‌داران، کارآفرینان و اعجوبه‌های اقتصادی که اموالشان به ناحق مصادره شده است. اصلاً بیایید مقدمه‌ای که یک خبرنگار برای مصاحبه با «هژبر» نوشته است را بخوانیم تا دست‌گیرمان شود واقعاً در این مطلب با چه موجودی طرفیم! با این توضیح که این گفت‌وگو در کیهان ۱۳شهریور ۱۳۵۶ یعنی کمتر از یک سال پیش از دستگیری‌ او چاپ شده بود: «... روی صندلی راحتی نشسته است... کنار دستش تلفن‌های سبز و نارنجی و سفید مرتب زنگ می‌زنند. در تلفن نارنجی می‌گوید بانک ایرانیان را بخرید، همه‌اش را... در تلفن سبز می‌گوید وضع کشت و صنعت رامیان و سمنان را مرتب گزارش دهید... یک لحظه، هم در بلوچستان حضور دارد و هم در کارخانه قند اصفهان. پاهایش در کفش کارخانه کفش ایران هستند و چشمانش نگران شرکت کشت و صنعت ایران و آمریکا... مالک بیشتر کارخانه‌های قند کشور از قبیل شیروان، بجنورد، قوچان، اصفهان، قزوین، شازند و کرج است... در بانک‌های ایران و انگلیس، ایران و ژاپن، صادرات، بازرگانی و... سهامدار عمده است و او به قول خودش امروز به اندازه مجموع تمام میلیونرهای ایران ثروت دارد... در تهران در خانه‌ای که به قصر بیشتر شبیه است زندگی می‌کند... در خانه او مردها شب‌ها در سالن بزرگی پر از فرش‌های ایرانی و چلچراغ‌های بزرگ بر مخده‌های ایرانی تکیه می‌زنند و کباب و کُنیاک می‌خورند...!»


توصیه و دلسوزی شاهانه

برخلاف پدرش که در جوانی مدتی «گله‌داری» را رها کرده، تفنگ برداشته و به اسم «چریک دولتی» مشغول خدمت به «رضا خان» شده بود، «هژبر» همان «گله‌داری» را سفت و سخت چسبید و رها نکرد. گوسفند می‌خرید، پروار می‌کرد و سپس آن‌ها را به تهران می‌برد و به کشتارگاه می‌فروخت. از دوران کودکی و نوجوانی‌اش چیز زیادی نمی‌دانیم جز اینکه با وجود به دنیا آمدن در «سنگسر» یا همان «مهدی شهر» استان سمنان و در خانواده‌ای بهایی، در تهران درس خوانده و دیپلم متوسطه را با یک سال مردودی گرفته بود... همین آدم چند سال بعد شد بزرگ‌ترین سرمایه‌دار ایرانی! پیشرفت آسانسوری او در امور اقتصادی و تبدیل شدن به مهره گردن کلفت اقتصاد دوره پهلوی، آن هم در مدتی نه‌چندان طولانی، بدون شک فقط به خاطر زبلی و زیرکی خودش نیست و همه اسناد و نقل قول‌های تاریخی می‌گویند ناشی از حمایت‌های پنهان و آشکار افراد خاص و در بالاترین رده‌های حکومت و جریان‌های صاحب نفوذی چون بهائیت است. سایت «مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی» در این باره می‌نویسد: «سیاست جامعه بهائیان این بود که نبض سیستم اقتصادی کشور را در زمینه‌های بنیادی و به‌ویژه نان، گوشت، قند و شکر، امور زراعی و دامپروری و صنعت در اختیار داشته باشند... آن‌ها با در اختیار قرار دادن سرمایه مؤسسه مالی بهائیان به هژبر یزدانی یکباره او را از گله‌داری جزء، به تاجری بزرگ مبدل کردند». این حکایت هم که در ادامه به نقل از کتاب «معمای هویدا» می‌خوانید نشان از عمق و گستردگی مقوله فساد اقتصادی سیستمی دوره پهلوی دارد: «... با صدور چک بی‌محل از حساب یک بانک، سهام همان بانک را می‌خرید و پیش از برگشت‌ خوردن چک، مبلغ لازم را به حساب واریز می‌کرد. در سال۱۳۵۴... رئیس وقت بانک مرکزی، ناگهان متوجه شد میزان این چک‌های بی‌محل به بیش از یک میلیارد تومان رسیده است... از هویدا کمک خواست. هویدا او را به دفتر نخست‌وزیر فرا خواند و با لحنی تند و حتی تهدیدآمیز خواست که از دخالت در کار بانک‌های مملکت دست بردارد و فکر خرید بانک تازه‌ای را هم وا بگذارد. یکی دو روز بعد، بانک مرکزی نامه‌ای از دربار دریافت کرد. در آن، شاه تأکید کرده بود که سرمایه‌دار نامبرده، انسانی زحمتکش و سختکوش است و دولت نباید در راه رشد و گسترش او مانع ایجاد کند!»
مجموع زد و بندهای کلان مالی، سوءاستفاده، رشوه دادن و بعد هم انتقال ۲میلیارد تومان از ایران به آمریکای جنوبی کار را به جایی رساند که ۲۳مرداد سال ۵۷، ارتشبد ازهاری مجبور شد برای آرام کردن اعتراض‌های مردمی دستور دستگیری «یزدانی» را صادر کند. یعنی همکاران و شرکای دیروزش مجبور شدند او را به اتهام اختلاس و حیف و میل بیت‌المال به زندان بیندازند! اما در بحبوحه پیروزی انقلاب با کمک رئیس زندان‌ها – محرری – گریخت و در فرصت مناسب خودش را به دلارهایش در «کاستاریکا» رساند. گروهی از بهائیان که معتقد بودند «یزدانی» سرمایه و ثروت آن‌ها را به یغما برده در کاستاریکا، پسرش را گروگان گرفتند و۱۱ ماه بعد با دریافت مبالغ هنگفت آزادش کردند. «یزدانی» در فروردین سال ۱۳۷۶ در «کاستاریکا» مُرد. فرزندش گفت وصیت کرده جنازه‌اش را به زادگاهش برگردانده و دفن کنند. دولت ایران اما اجازه بازگشت جنازه اختاپوس را نداد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.