1ـ بست بالا: یک بار دیگر از نو
نمیدانی که چند ماه است منتظر ماندهای...
کتابها را زیر و رو کردهای و آنچه لازم بوده، خواندهای...
از زبان امامرضا(ع)، شناختهای که برای دوستانش، کدام ویژگی را شایسته دانسته... و در ذهنت، فهرستی از «شدن»ها مرتب کردهای (به جای «بودن»ها!)...
نذر کردهای که حقوقت را سر وقت بدهند... تا باشتاب، بلیت بگیری و... در شب «نخست» ماه مبارک «رمضان» برسی به حرم... و بایستی در گوشه «صحن آزادی»!
میدانی که از میان آدمهای «مشغول زیارت»، کسانی پیدا میشوند که در چشم «صاحبِ خانه»، آبرومندتر از تواند... اما باز «آمدهای»...آمدهای تا در نخستین روز از ماه رمضان، دوباره با مولایت «بیعت» کنی... بیعت «امامت» و «اطاعت».
برگرفته از ترجمه جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمه موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحة 114 و 115ـ نویسنده کتاب «کشفالغُمَّه»، گفته: روز «بیعت» مردم با امامرضا(ع) در جایگاه ولایتعهدی اول ماه رمضان سال دویست و یک، بوده است. ـ با تلخیص و بازنویسی
2ـ سقاخانه: سفرنامه یه عمر (47)
لامپهای رنگی، «صحن آزادی» رو روشن و درخشان کردن...
آدمهای ایستاده یا نشسته اطراف، در پناه روشنایی حرم، گاهی تسبیح به دست و گاهی خیره به «ایوون طلا»، مشغول زمزمهن...
«همسفر»ها از غروب رسیدن و هرکدوم، گوشهای از صحن یا رواقهای داخل، ایستادن به نماز و ذکر و دعا...
مرد بلندقد، «خواب» مونده و از همون دیروز (که رسیدن و یهراست برای زیارت به حرم اومدن)، بیخوابی زده بوده به سرش... تا امروز عصر...
که یهو (و پیش از حرکت همسفرها)، افتاده روی تخت «هتل» و به خواب سنگینی رفته... جبران همه بیخوابیها!
حالا... نزدیک نیمهشب (که قرارشون بوده برگردن به هتل)، تازه رسیده و گیج و خوابزده، نمیدونه چکار کنه...
کتاب «مَفاتیحُالجَنان»ی رو که جلد قهوهای داره برمیداره و پرشتاب، ورق میزنه تا «عبادتهای امشب» رو پیدا کنه...
ساعت مناره صحن زنگ میزنه... وقت کمی مونده تا قرارشون...
همسفرها آهستهآهسته دارن جُل و پَلاس خودشون رو برای رفتن به هتل، جمع میکنن...
مرد بلندقد نمیدونه چکار کنه که همه زمانِ از دست رفتهش رو جبران کنه...
ناگهان، لبخندی روی لبش میشینه...
تسبیح یَشمیش رو از جیبش بیرون میکشه و شروع میکنه: «اللهم صل علی محمد و آل محمد... اللهم صل علی...!».
برگرفته از ترجمه جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمه علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحه 596 ـ امامرضا(ع): «کسی که برای کَفّارة گناهانش راهی ندارد؛ صلوات بسیار بفرستد بر محمد(ص) و آل محمد(ع)... زیرا صلوات، همه گناهان را از بین میبرد... صلوات در نزد خداوند، هماندازه با تسبیح (گفتنِ سبحانالله والحمدلله ولاالهالاالله والله اکبر)... تهلیل (گفتنِ لاالهالاالله) و تکبیر (گفتنِ الله اکبر) است» . ـ با تلخیص و بازنویسی
3ـ نقارهخانه: زائران و خادمان (47)
«مرد»، دستگاه «کنترل تلویزیون» رو از روی میز و پای آینه برمیداره و... صدای تلویزیونی رو که در فاصلهای زیاد از زمین و به دیوار نصب شده، کم میکنه...
بعد رو میکنه به جوونی که زیردستش و روی صندلی نشسته، میگه: «بغلمَغَلها رو هم درست کردم و گمونم حالا دیگه خوب شده باشه»...
این رو که میگه، آینه سیسانتیِ «دور سپید»ش رو از کنار دیوار برمیداره و پشت سر جوون میگیره تا جوون بتونه کمی یا زیادی «اصلاح» موهای پشت سرش رو بررسی کنه... جوون که شرمنده شده از ایرادگیریهای پشتِ سر هم خودش و صبر مرد «پیرایشگر»، لبخند تشکر میزنه.
مرد پیرایشگر میگه: «سرتون رو هم میشورین؟»... جوون، انگار که نفهمیده باشه چی شنیده، گیج میگه: «ها...ن!... بله اگه زحمت نیست...»...
مرد، دستی روی شونه جوون میذاره و میگه: «چه زحمتی عزیزجان؟... از همونموقع که گفتی مسافری و عازم مشهد آقا، دیگه مهمون من و دو تا شاگرد مغازمی.. هفتهای یهروز، خادم آقاییم از راه دور... دعا یادت نره!»
4ـ بست پایین: دوگانههای طبع شوق
*** همه
ای ماه!... نظارهات، «جواب» همه است! / لبخند دوبارهات... «جواب» همه است!
جمعیت محتاج، هزاران نفرند... / یک لحظه اشارهات، «جواب» همه است!
*** نوبت
ای کاش مقیم بارگاهی بشوم / آیینه، مقابل نگاهی بشوم
لطفی کن و «نوبت»ی برایم نگُذار!... / هر وقت دلم گرفت، راهی بشوم!
ادامه دارد
۱۱ خرداد ۱۳۹۵ - ۰۷:۴۴
کد خبر: 386650
سیدمحمد سادات اخوی
نظر شما