قدس آنلاین- حمیدرضا شکارسری: «نرقص/ توی این چشم‎ها/ نرقص/ این دست و دل بازی/ مرا با سایه‎ام/گلاویز می‎کند»*

عشق است و هزار بدگمانی

حسادت از درونمایههای پربسامد تاریخ شعر فارسی است. محتوای قریب به اتفاق اشعاری که از این درونمایه بهره بردهاند، تغزل است.

حافظ در بیتی سراسر استعاری، خورشید را در مقام رشک مینشاند:

«خورشید خاوری کند از رشک، جامه چاک

گر ماه مهرپرور من در قبا رود»

و قرنها بعد، غنی کشمیری با همان جنونمندی خاص و مبالغههای رایج در سبک هندی حتی به سایه معشوق هم حسادت می‌کند و تا حد بدگمانی به او پیش میرود:

«با سایه تو را نمیپسندم

عشق است و هزار بدگمانی»

حالا کمال شفیعی انگشت اتهام را به سمت سایه خویش میگیرد و به او حسادت میورزد. گلاویز شدن راوی با سایة خود تعبیری خیالیست اما گویای درگیری و خودخوری و خودزنی اوست.

صنعت تشخیص برای سایه راوی هم به کار رفته و هم نرفته است. به کار رفته چون پیچیدهشدن راوی و سایه به همدیگر قابل تصور است و به کار نرفته چون میدانیم راوی به خویش میپیچد و سایه چیزی جز خوددرگیری او نیست و این، رندی شفیعی را در تصویرسازی و مضمونپردازی نشان میدهد.

نگارنده هرگز به کمال شفیعی به خاطر این یار رقاص دست و دل باز حسادت نمیکند!

* گوزنهای پا به ماه/ کمال شفیعی/ نشر نیماژ/ 1395/ صفحه 51.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.