1ـ بست بالا: از دین دیگر
در کتاب «عُیون اخبارالرضا(ع)» گفته شده است که: ـ گروهی معتقد بودند که
«فضلبن سَهل» انگیزه اصلی انتخاب
«علیبن موسیالرضا(ع)» را ـ برای «ولیعهد»ی ـ به مأمون داده بود... «حسینبن احمد سلامی» از همان گروه است که در کتاب خود (با عنوان «اخبار خراسان») نوشته است: فضلبن سَهل (مشهور به «ذوالرّیاسَتِین») وزیر و مشاور مأمون بود... پیش از مسلمانی، «زرتشتی» بوده است... و به هدایت «یحییبن خالدِ بَرمَکی» مسلمان شده است... (ناتمام). / از ترجمه جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمه موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحه 130 ـ با تلخیص و بازنویسی.
2ـ سقاخانه: سفرنامه یه عمر (90)
از سرِ «پیچ» که پیچیدهن و شونه به شونه هم اومدهن؛ میشد حدس زد که تهش به کجا ختم میشد... وقتی هم که چراغ، «زرد» شد و راننده «خودروی سپید»، پاش رو بیشتر فشار داد روی گاز و «راننده خودروی بِژ» پاش رو به تُرمُز خودروش نزدیک کرد تا توقف کنه، معلوم بود که چی در انتظارشون بود... عابرانی که از دو طرف خیابون رد میشدن، با صدای مَهیب «تصادف» دو خودرو، سرِ جاشون میخکوب شدن و سرشون برگشت به خیابون... خودروی سپید، از پشت خودروی بِژ رسیده و کوبیده بود به صندوق عقب خودروی بژ... و تازه رانندهش هم عصبانی بود که چرا نتونسته بود از چراغ زرد بگذره و (به قول خودش) یه چراغ معطل نشه... برای همین هم تندی ترمز دستی خودروش رو کشیده و «قفل فرمون» رو برداشته و هجوم آوُرده به خودروی بژ تا راننده خودروی بژ رو بزنه... راننده خودروی بژ اما سرش روی فرمون خودروش مونده... انگار صد ساله که خوابیده! / برگرفته از ترجمه جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمه علیاکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحه602ـ از «امیرمؤمنان علی(ع) پرسیدند: «چگونه برای مرگ آماده شویم؟»... فرمود: «سوم: اخلاقتان خوش باشد... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی.
3ـ نقارهخانه: زائران و خادمان (90)
وقتی برای اولینبار از این نردبون بالا رفته و ایستاده بالای بالا و خیره شده به اطرافش، دلش هُرّی ریخته پایین... یهنَمِه هم سرش گیج رفته (که البته به روی خودش نیاوُرده!)... از همون موقع هم ترس این رو داشته که یه روز و به خاطر خطایی ـ گناهی... چیزی... این «توفیق بزرگ» ازش دریغ بشه... شاید برای همینه که یه دعای تکراری به دعاهاش اضافه شده... این که خدا مراقبش باشه تا دست از پا خطا نکنه... تا بالااومدن از این نردبون و این کار بزرگ، از دستش رها نشه... همیشه کسی که «گوهر»ی در دست داره، مشتش رو محکم میبنده تا گوهرش نیفته... اما این کار (با اون که گوهریه برای خودش)، مثل نسیم میمونه و در مشتش موندنی نیست... مگه که خدا بخواد و حفظش کنه...
بالارفتن از گنبد و نصب پرچمش، آرزویی بوده که همیشه در دل داشته... و حالا آرزوش شده حفظ این توفیق.
4ـ بهشت «ثامنالائمه(ع)»: زیارت (34)
این که سالها در یکجا بایستی، دشوار است... اما به «عزت کوه بودن» میارزد... وقتی ریشههای سنگیات در خاک فرو رفته باشند، تنها دلخوشیات، سرکشیدن به فلک خواهد شد... کوه که باشی، عزتت «ایستایی» است... و سایهای را بر سرت تاب نخواهی آورد... مگر که سایه بیوزن ابری باشد... ابری نشانگر باران کرامتی که از راه خواهد رسید و غبار را از نگاهت خواهد رُبود. / در زیارتنامه «امامرضا(ع)» ـ پس از غسل و بیرونرفتن از خانه ـ گفته شده است: «کنار درِ خانه بایست و بگو: (ادامه)... خدای من!... بر محمد و آلش درود بفرست...و مرا در سایه پناهت حفظ کن!... زیرا در پناهت، کسی آسیبی نخواهد دید.». ـ دریافت، تلخیص و بازنویسیاز کتاب شریف «مَفاتیحالجَنان»، چاپ اول (بیتاریخ) از شرکت «اسوه». صفحه 824.
5ـ بست پایین: دوگانههای طبع شوق
*** فینه
آن گوشه ـ کنار صحن ـ مشکیپوش است/ مردی که «عبای قهوهای بر دوش» است
با «فینه» سبز بوده مداح حرم/ افسوس نوای حنجرش خاموش است
*** خط پایان
با «زُهد» خودش به مرز ایمان نرسید/ تا رؤیت روی جان جانان نرسید
یک عمر دوید پای «ظاهرسازی»/ افسوس به نور «خط پایان» نرسید
ادامه دارد
۴ مرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۱۸
کد خبر: 405173
سیدمحمد سادات اخوی
نظر شما