یک بار ازاو پرسیدم: «علی آقا این جلیل کی بود که تمام فکر وذهن تو رو درگیر کرده و روز و شبت رو گرفته؟»
گفت: «تا حالا غرق نشدی وگرنه بهت میگفتم جلیل کیه! جلیل رو کسی میشناسه که مثل من در حال غرق شدن بوده و یکی نجاتش داده.»
گفتم: «پس غریق نجات بوده ؟»
خندید و این شعر رو زیر لب زمزمه کرد:
«شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل / کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها»
سپس ادامه داد: «جلیل محدثی فر، فرمانده گردان غواصی یاسین بود و نبود!»
جلیل شده بود یک سؤال بزرگ در ذهنم! تا این که به بهانه نزدیک شدن سالروز شهادت جلیل از او (علیرضا دلبریان) وقت گرفتم تا در باره جلیل صحبت کنیم.
سنگ نشانی که ره گم نشود
اولین جمله اش خیلی به دلم مینشیند، میگوید: « این سالروز شهادتها سنگ نشانی است که ره گم نشود؛ کاش همه سال به فراخور نیاز مخاطب جوانانمان از جلیلها صحبت کنیم.»
می پرسم: «به فراخور نیاز یعنی چه ؟»
می گوید: «یعنی اینکه روایتهای دفاع مقدس ما شأن نزول داشته باشد! ببینیم روایت کدام بخش از جنگ، به چه زبانی جوابگوی نیاز مخاطب ماست، همان روایت از جنگ را بگوییم، یعنی مانند دوران دفاع مقدس همان طرفی را خاکریز بزنیم که بیشتر مورد حمله دشمن است؛ همان زاویه هایی از ذهن مردم را روشن کنیم که دشمن هدف گرفته است.»
می پرسم: « مگر تا به امروز این کار را نکردهایم ؟»
بیتعارف میگوید: «خیر تا امروز گویا با انتقال تاریخ هم تعارف داشتهایم و جاهایی از تاریخ را گفتهایم که به کسی بر نخورد، باقیمانده اش شده است نا گفتههای جنگ !»
ناگفتههای جنگ
میگویم: «دوست دارم چند مهم از ناگفتههای جنگ را از شما بشنوم؟»
یکی از ناگفتهها این است که شهدا قبل از آنکه خون بدهند، خون دل خوردهاند. اما ما در همه این سالها فقط پشت خاکریز ایستادن شهید، روی مین رفتن شهید و در خون غلتیدن او را نشان داده ایم، البته کمی خالی بندی هم به این روایت اضافه کرده ایم، ولی نشان ندادهایم که شهید یا رزمنده ما قبل ازاینکه از استحکامات دشمن بگذرد، از موانع داخلی گذشته است. نگفتیم جلو پای رزمندگان فرش قرمز پهن نکرده بودند. نگفتیم چگونه در مقابل سختیها و کارشکنیها مقاومت کردند و خود را به جبهه مقابله با دشمن رساندند؛ نگفتیم آن روزها جنگ رفتن و دفاع کردن از این آب و خاک به این سادگیها نبود؛
نگفتیم از یک دولت یکی مثل چمران از صیاد شیرازی خواست مواضع دشمن را در ارتفاعات بزند، نگفتیم که از همان دولت در همان ارتفاعات عده ای مشغول صحبت درباره صلح بودند. مردم و جوانها آمده بودند تا داوطلبانه از شهری مثل خرمشهر دفاع کنند، اما به ارتش دستور رسیده بود حتی یک گلوله به آنها ندهد؛ نتیجه اش این شده است که جوان امروزبه جای این که بپرسد، چرا دشمن توانست خرمشهر را بگیرد، میپرسد چرا وقتی خرمشهر را گرفتید صلح نکردید!
آن روزهای حساس «جلیل محدثی فر»ها با آگاهی وارد کارزار شدند. جلیل با چمران همراه شد و تا روزی که در 4 تیرماه 1366 در ارتفاعات ماووت عراق به شهادت رسید با چنین نامردیها و کارشکنی هایی روبرو بود.
همان روزها هم بعضیها به حرف امام نمی کردند. با صدای بلند بگویم همان زمان هم مانند این زمان برخی به حرف امام نمی کردند! اگر کسی میگوید این طور نیست بیاید جواب دهد. چرا امام با پذیرفتن قطع نامه 598 فرمودند من جام زهر را نوشیدم. مگر جز این که برخی به حرف امام نمی کردند. اکنون این عدم تبعیت برخی از مقام معظم رهبری، همان فریادی است که زمزمهاش را در زمان حیات امام سر دادند.
پناهگاه اخراجی ها
می گوید: «شهید «حسن شاد» میگفت؛ نگویید محدثی فر، بگویید محدثی صبر. چرا که خیلی مورد بی مهری قرار گرفت، اما یکبار هم گله و شکایتی نکرد .او که از ابتدای جنگ با چمران بود و در ادامه راه دورههای گوناگون غواصی و تخریب را هم گذرانده بود و گروههای مختلفی را بارها آموزش داده بود، فرمانده گردانی به نام گردان غواصی یاسین شد. در حالیکه بعضی نیروهای آموزش دیده خودش شدند فرماندهاش، اما جلیل خم به ابرو نیاورد.»
می گویم: «شاید آنها از جلیل بهتر بودهاند.»
می گوید: «جلیل شایستگیهای زیادی داشت. از آن دسته فرماندهانی بود که تا پایان جنگ مثل روزهای اول جنگ جنگید و فرماندهی کرد. فرماندهانی که روزهای اول جنگ از رفتن زیر کولر گازی فرار میکردند، در حالیکه نیروهایشان در خط بودند. فرماندهانی که با همان اتوبوسهای اعزام نیرو به خط میرفتند و دنبال تویوتای شخصی نبودند. بعضی خصوصا در اواخر جنگ این روحیات و کارها را قبول نداشتند، برای همین از دست امثال جلیل عاصی بودند. شاید تشکیل گردان غواصی یاسین هم به همین دلیل بود که جلیل را از خودشان دور کنند، جالب این بود که نیروهای این گردان هم مثل جلیل بودند، یعنی اگر نیرویی را جایی قبول نمی کردند به گردان یاسین میفرستادند. گردان یاسین پناهگاه اخراجیها بود.»
می گویم: «یعنی گردان اخراجیها بود؟»
می گوید: «البته نه اخراجی هایی که ده نمکی روایت میکند. اخراجیهای ویژه ای که وقتی وارد گردان یاسین میشدند با همه گذشته شان قهر کرده بودند. جلیل از خطاها چشم پوشی میکرد، با مرام وانتقاد پذیر بود، به نظرها احترام میگذاشت، ظرفیت سازی میکرد، هرگز کسی را با زبان امر و نهی نمیکرد با عملش بچهها را میساخت.
اگر سنگر کثیف بود، از کسی جارو نمی خواست، خودش میرفت از تدارکات جارو میآورد و دست به کار میشد، چه برسد دستور بدهد سنگر را تمیز کنیم؛ بچهها او را الگوی رفتار خودشان کرده بودند چای هم میخواستند بخورند، آن را با جلیل میسنجیدند که آیا وقت چای خوردن هست یا نه. جلیل ما را ساخت، ما را آدم کرد. گردان یاسین پناهگاه اخراجیها بود.»
فرمانده نمی خواست به زور ما را بهشتی کند
می گویم: این خصوصیات در فرماندهان دیگر هم بود، اما شما همه اش از جلیل محدثی فر میگویید .
می گوید: البته که فرماندهان دیگر هم داشتند، ولی من از جلیل میگویم، چون جلیل معلم اخلاق ما بود، معلمی که نمی خواست به زور ما را بهشتی کند و تنهایی هم حاضر نبود به بهشت برود، او حتی دنیای خودش را هم با بچه رزمندهها تقسیم کرده بود.
می پرسم: «این دوستیها بر گرفته از چه نیرویی هست؟»
می گوید: «روحی خدایی؛ خدایی که امام میگوید خرمشهر را آزاد کرد. این خداست که رزمنده جوان در چهره فرمانده خودش تجلی او را میبیند و به آن اعتماد و اتکال میکند و حاضر است هر کاری را به دستور او انجام دهد.
جلیل در شرایطی نیروها را با خود همراه کرده بود که نگه داشتن نیرو برای برخی یگانها و فرماندهان سخت بود. حداقل به خود من جلیل بارها گفت که اگر میخواهی برو. در کربلای 4به نیروها اصرار کرد که بروید اگر تحمل این سختی را ندارید، اما کسی حاضر نشد برود، در همان عملیات شماری از نیروهایش شهید شدند و کمرش شکست.»
مشکلات را خودمان حل کنیم
می گویم: «خب ! این همان روی تلخ جنگ بود؟»
می گوید: «فقط اینها نیست، کاش از دشواریهای جنگ بیشتر گفته میشد، تا امروز که امام جامعه حرف از اقتصاد مقاومتی میزند، حرف از تحریم کالاهای خارجی میزند، بفهمیم چگونه باید رفتار کنیم، چگونه سنگر بزنیم تا مانند خرمشهر، دشمن از ما عبور نکند.
جلیل فرمانده گردان یاسین، گردان را کنار گردان نوح مستقر کرده بود. ماوعدههای غذایی مان را از گردان نوح میگرفتیم، ماشین نداشتیم، امکاناتمان ضعیف بود، به جلیل میگفتم برویم سراغ فرماندهی و مشکلات را بگوییم میگفت: فرمانده خودش از این وضع خبر دارد نباید بیهوده وقتش را بگیریم، اگر بتواند این امکانات را به ما میدهد، در حالیکه این روش مرسوم نیست. همه جا اول امکانات یک گردان را تامین میکنند، بعد گردان را مستقر میکنند! اما جلیل با تمام این سختیها به کارش با جدیت ادامه میداد و میگفت مشکلات را خودمان باید حل کنیم.
این روحیه امروز خیلی به کار کشور میآید، مشکلات را خودمان باید حل کنیم.»
می گویم: «این برای نیروها سخت نبود؟»
می گوید: «چرا اما جلیل کاری را که در حد توانت نبود از تو نمی خواست و از طرف دیگر تو جلیل را در همه سختیها کنارت میدیدی؛ فرمانده بود، اما دورههای آموزش غواصی را دوشادوش تو میآمد و شرکت میکرد. برای همین هم روحیه مقاومت نیروها تقویت میشد. میدیدند فرمانده شان از آنها هم گرسنه تر است، اما چیزی نمی گوید.»
آخرین دیدار
دارم خودم را با جلیل مقایسه میکنم، خودم را محک میزنم که آن روزها میتوانستم مانند جلیل عمل کنم! این روزها میتوانم مقاومت کنم! با خودم درگیرم که او از شهادت جلیل روایت میکند و می گوید: «در خط ماووت بودیم، اما نه با جلیل همیشگی .جلیل هوای رفتن داشت آن روزها متوجه نشدیم، زیرا اگر به فکرمان میرسید که ممکن است جلیل را دیگر نبینیم قبل از او جان میدادیم.»
می گویم: «این که جلیل مانند همیشه نبود یعنی چطوری بود ؟»
می گوید: «برای اولین بار مرا داخل چادر برد و خیلی واضح ومستقیم نقطه ضعفهایم را گفت، سپس سوار موتور شد و پیشاپیش نیروها رفت تا خط اول مستقر شود. انگار جانم را با خودش برد؛ آخرین دیدار ما همان بود.
آماده حرکت بودیم تا به جلیل بپیوندیم که صدای بیسیم بلند شد؛ آقای پوستین چی خبر شهادت جلیل را با چنان اضطرابی به من داد که در جا خشکم زد. باورش برایم سخت بود.
جلیل شهید شده بود با «محمد ایزدی» که سربازیش چند روز پیش تمام شده بود، اما چون تنها بیسیم چی گردان بود از او خواستیم همراه با جلیل این آخرین مأموریت را هم برود، او برگه تسویه حسابش را در جیبش گذاشت و همسفر جلیل شد. شهید «سید رضا مظفری» که کسی در یگانش او را قبول نمی کرد؛ میگفتند به کار تخریب نمی آید، ولی ما دستش را گرفتیم و آمد به گردان یاسین.»
می گویم: «فکر میکنم ناگفتههای جنگ زیاد است. آنچه از زیباییهای جنگ میگویید، درک آنها در دنیای مادی امروز دشوار و فهمش سخت است و …!»
می گوید: «خیلی از زیباییهای جنگ از چشم ما دور مانده است، جلیل با آن همه خوبی و خصلتهای زیبا ، آن سابقه حضور از ابتدای جنگ تا سال 66 شهید میشود که شاید به خاطر خصوصیات فردی و حساب پاکش کسی نمی خواست او را در یگان تحت فرماندهی اش بپذیرد؛ او در مقابل تمام دشواریها مقاومت میکند، میایستد تا آسمانی میشود.
نظر شما