حمیدرضا شکارسری - «من آتش بودم / و تو / آب... / سال‌ها این چنین / در آغوش هم / به خواب می‌رفتیم»*

رسیدن به مرز استعاره


یافتن روابط نامعلوم و غیرمتعارف بین اشیا و پدیده‌های جهان هدف اصلی تخیل است. به دنبال برقراری این نوع روابط بدیع و بی‌سابقه است که چیزها شخصیت، کاربرد و حتی نام سابق خود را از یاد می‌برند و شخصیت و کاربرد و نامی تازه می‌یابند. لذت رویارویی با یک اثر هنری مانند شعر مدیون غافلگیری از درک همین وجوه تازه اشیا و پدیده‌هاست.
به این ترتیب وقتی «رومن یا کو بسن» به عنوان سؤال بنیادین ادبیات می‌پرسد: «شعرشناسی، اول با این پرسش روبه روست که چه چیزی یک پیام ساده را به یک کار هنری چون شعر تبدیل می‌کند؟» باید پاسخ داد که تخیل هنرمند مخاطب شعر را با فرا واقعیتی رو به رو می‌کند که در آن چیزها نسبت خود را با جهان مستند گسسته‌اند و از سوی دیگر روابطی تازه با آن برقرار کرده‌اند.
به رابطه خصمانه آب و آتش فکر کنید. «کاظم واعظ‌زاده» اما این رابطه را نمی‌پذیرد و قطع می‌کند. در وضعیت تازه‌ای که شعر او پیشنهاد می‌دهد، آب و آتش اتفاقاً آرامش بخش هم هستند. چنانچه در آغوش یکدیگر به خواب می‌روند.
«واعظ زاده» در تشبیهی فشرده که به مرز استعاره می‌رسد به روابط کاراکترهای متن خود از یک سو و روابط عاشقانه انسانی از سوی دیگر هویتی خلاقانه و غریب بخشیده است. او همزمان از آب و آتش و عشق آشنایی زدایی کرده است.
*در ادامه بادها- کاظم واعظ زاده
آوای کلار- 1389- صفحه 34

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.