۲۲ آذر ۱۳۹۰ - ۰۰:۰۹
کد خبر: 23406

پسر کوچولو عاشق ماکارونی بود. همیشه ماکارونی می خورد. صبح و ظهر و عصر و شب و نصفه شب.

آی قصه قصه قصه؛ پادشاه سرزمین ماکارونی

آن قدر ماکارونی خورده بود که رنگش مثل ماکارونی زرد شده بود. هیچ چیز دیگری هم نمی خورد نه گوشت و نه برنج و نه ماهی و نه هیچ چیز دیگر. فقط ماکارونی و ماکارونی. بیچاره مادرش مجبور شده بود با یک کارخانه ماکارونی قرارداد ببندد، چون نمی توانست هر روز برود بازار و ماکارونی بخرد. یک شب پسر مثل همیشه ماکارونی اش را خورد و رفت توی رخت خواب خوابید، اما یک خواب عجیب دید. خواب دید در سرزمین ماکارونی ها است. یک سرزمین پر از ماکارونی. ماکارونی های جور واجور، پیچ پیچی و صدفی و حروفی و... ماکارونی هایی که حتی توی عمرش هم مثل آنها را ندیده بود.
پسر با خوشحالی گفت: جانمی چه جای خوبی. من عاشق ماکارونی ام. یک دفعه همه ماکارونی ها دورش جمع شدند. ماکارونی ها می خندیدند و هیبیب هورا می گفتند. پسر با تعجب گفت: چه اتفاقی افتاده؟! ماکارونی ها خندیدند و گفتند: به خاطر شما است پادشاه.
شما از این به بعد پادشاه سرزمین ماکارونی ها هستید، چون بیشتر از هر کسی توی دنیا ماکارونی خوردید. پسر خوشحال شد و کلی قیافه گرفت و گفت: قبول می کنم. پادشاه شما می شوم. ماکارونی ها شروع کردند به شادی و دوباره هیبیب هورا گفتند، بعد هم دست پسر را گرفتند و دنبال خودشان کشیدند. ماکارونی ها رفتند و رفتند تا به یک قابلمه بزرگ آب جوش رسیدند. پسر با تعجب پرسید: من را کجا می برید؟ ! قابلمه پر از آب جوش است؟ ! ماکارونی ها با خوشحالی گفتند: اول شما بپرید پادشاه. پسر عصبانی شد و گفت: ولی آب جوش خطر دارد من می ترسم ! ماکارونی وزیر که از همه قد بلندتر بود گفت: ترسی ندارد پادشاه شما پادشاه ما هستید و باید مثل ما زندگی کنید. بپرید توی آب جوش خیلی خوب است. گرم و نرم می شوید.
پسر که حسابی ترسیده بود جیغی کشید و شروع کرد به دویدن. ماکارونی ها هم دنبالش دویدند. از این ور به آن ور. بالاخره پای پسر به چند تا ماکارونی گیر کرد و افتاد زمین. همین موقع بود که با جیغ از خواب پرید. وای چه خواب عجیبی! از آن به بعد پسر دیگر دلش نمی خواست صبح و ظهر و عصر و شب و نصفه شب ماکارونی بخورد، چون دوست نداشت دیگر پادشاه ماکارونی ها باشد. او غذاهای دیگر می خورد البته هفته ای یکی دو بارهم ماکارونی می خورد. خب نمی شود که اصلا ماکارونی نخورد. ماکارونی خیلی خیلی خوشمزه است.


===
زمستان نزدیک است


عباسعلی سپاهی یونسی
سلام. دلم برایتان تنگ شده بود راستی عزاداریهایتان قبول. حواستان هست که هر چه روزها می گذرند و به زمستان نزدیک تر می شویم هوا سردتر می شود. پس باید خیلی مواظب باشید تا سرما نخورید، چون ممکن است از درس و مدرسه عقب بیفتید.با آرزوی روزهای قشنگ و پر برف و سفید و دوست داشتنی برای شما. تا بعد...


===
نویسندگان کوچک کفشدوزک ؛ خرس قطبی و ماهی


صالح دانایی
یک خرس قطبی به دریا رفت. در آب ماهی وجود نداشت. خرس آن قدر ایستاد تا خوابش برد. بعد از یک ساعت بیدار شد. ناگهان یک ماهی در آب دید و به دنبالش رفت تا شکارش کند. ماهی آن قدر این طرف و آن طرف فرار کرد تا خسته شد و به دام خرس افتاد. خرس، ماهی را گذاشت توی دهانش، اما تازه می خواست گازش بزند که ماهی لیز خورد و افتاد توی آب و برگشت پیش بچه هایش. خرس قطبی هم دوباره با شکم گرسنه برگشت خانه اش.


===
کوچولو موچولو ؛ بیل


هدی صفری
بیل زدن توی باغچه که کاری ندارد. خیلی آسان است. باید بیل را فرو کنی توی خاک و بعد با پایت روی بیل را فشار بدهی تا خاک را از جایش در بیاورد.اما باید مواظب باشی ریشه گل های مامان را از جا در نیاورد، چون مامان سرت داد می زند و این یعنی بیل بی بیل.


===
آزمایش ؛ شما هم امتحان کنید

حل کردن قند در آب سرد و گرم
آزمایش ساده امروز به شما نشان می دهد که تنها می توانید مقدار مشخصی قند در آب حل کنید و این مقدار به دمای آب بستگی دارد.
وسایل مورد نیاز
تکه های قند، یک لیوان آب سرد، یک لیوان آب گرم، قاشق برای هم زدن
آزمایش:
۱. ابتدا مطمئن شوید آب داخل دو لیوان به یک اندازه است.
۲.یک حبه قند داخل لیوان آب سرد بیندازید و هم بزنید تا حل شود. این کار را آن قدر تکرار کنید تا دیگر هیچ حبه قندی حل نشود و در لیوان ته نشین شود.
۳.تعداد حبه های حل شده را یادداشت کنید.
۴.مراحل ۲و ۳ را با لیوان آب گرم انجام دهید.
۵.تعداد حبه های قند حل شده در آب سرد و آب گرم را با هم مقایسه کنید. در کدام لیوان قندهای بیشتری حل شده است؟
نتیجه:
آب گرم تعداد قند بیشتری را در خود حل می کند. اما چرا؟
دلیل این که آب گرم قند بیشتری را در خود حل می کند این است که حرکت مولکول ها در آن سریع تر است و نیز فاصله مولکول ها بیشتر است. در نتیجه مولکول های قند در این فاصله ها جای می گیرند و قند بیشتری در آب گرم حل می شود.

===
جالب و خواندنی ؛ نام این حیوان چیست؟

ترجمه آرزو رمضانی

نوعی سوسمار شگفت انگیز است که می تواند رنگ پوستش را عوض کند. او روی شاخه درخت در انتظار حشرات می نشیند. او دمش را دور شاخه درخت می پیچد و خود را محکم نگه می دارد. در همین حال چشمان گردانش، به او امکان می دهند که در یک زمان، از دو طرف شکار را زیر نظر بگیرد. او برای گرفتن حشره، زبان دراز و چسبناک خود را به سمت شکار پرت می کند و در یک چشم به هم زدن او را می گیرد. او در هر جایی باشد خود را به رنگ محیط در می آورد. با دیگران قایم باشک بازی می کند و رنگش را عوض می کند. هر وقت رنگ او زرد یا قرمز شود یعنی می گوید من عصبانی هستم. حالا بگویید اسم این حیوان چیست؟

===
آشپزکوچولو ؛ شیرینی خرمایی


مواد لازم:
بیسکویت ساقه طلایی ۵ عدد . خرما ۴ عدد.
طرز تهیه:
دست ها را خوب می شوییم. پوست خرماها را می کنیم و هسته اش را در می آوریم. خرماها را توی یک کاسه بزرگ می ریزیم. بیسکویت ها را توی یک کاسه دیگر کاملا خرد می کنیم. حالا خرماها و بیسکویت ها را با هم مخلوط می کنیم و خوب هم می زنیم. خمیری که با خرما و بیسکویت درست شده را توی یک سینی پهن می کنیم و با هر قالبی که بخواهیم شیرینی ها را قالب می زنیم. شیرینی های قالب زده و آماده را توی ظرفی می چینیم و دور هم می خوریم.

===
شعر ؛ قورباغه


سمیرا زرقانی
قورقور می کند
قورباغه توی باغ
لنگ می زند شده
باز پای او چلاق

راه رفتنش شده
سخت و یک کمی یواش
روی پای کوچکش
هست جای یک خراش

چسب زخم کوچکی
من اگر که داشتم
روی زخم پای ا
وچسب می گذاشتم


===
شاعران کوچک کفشدوزک

باغبون


مهدیه علی پور
توی باغچه خونه مون
یه کرمی لونه داره
سبزی ها رو می بره
توی خونش می ذاره

می خوره کرم کوچول
وبرگ درختامون
وگاز می زنه برگار
وشخم زده باغچمون

وکرم کوچولوی پر خور
مثل یه باغبونه
خدا کنه همیشه
تو باغچمون بمونه


===
چیستان


آن چیست که هر چه آب در آن بریزیم پر نمی شود؟
از صفر تا صد چند تا ۹ وجود دارد؟
آن چیست که تا سرش را نبرند حرف نمی زند؟
آن چیست که ما تصور می کنیم، او را می خوریم، اما در حقیقت او ما را می خورد؟


===
بیایید انگلیسی یاد بگیریم

نگار طاهونچی


هویج carrot
سیب زمینی potato
گوجه فرنگی tomato
سبزی vegetable
پیاز onion
بادمجان eggplant

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • ۱۴:۵۰ - ۱۳۹۹/۱۱/۰۸
    0 0
    مانیا منتظری