شورانگیزترین درونمایه اشعار جهان در طول تاریخ ادبیات، بیتردید عشق و دل سپردن به معشوق بوده است و همین شور بیپایان، این درونمایه را به پربسامدترین درونمایههای شعری هم تبدیل کرده است.
اتفاقاً همین بسامد بالا زمینه را برای ابتذال، تکرار و کلیشهای شدن و توارد و سرقت فراهم کرده است. شاعران عاشقانه سرا برای گریز از این ورطهها همواره کوشیده اند تا با تسلط بر زبان، نازک خیالی و بیان شخصی، صورتی تازه از عشق را در اشعارشان به نمایش بگذارند.
«اعظم اکبری» اول اینکه از دایره واژگانی رایج در زندگی شهری سود برده تا به شعرش روساختی نو و مدرن ببخشد و دوم اینکه با همین واژگان در همین فضا، مضمونی تازه، اما آشنا خلق کرده است.
اگر «حافظ» میگوید: «میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست» و آنها را همواره با هم می بیند، «اکبری» هم فارغ از راه و انتهای آن، خود را همواره همراه یار می داند، آن قدر که مقصد شاعر همه اوست.
تعبیر «ایستگاه آخر» برای معشوق، تعبیر جالبی است و بتازگی مضمون کمک شایانی رسانده است. یک نامگذاری تازه براساس منطق متن شعر. یک نامگذاری که خارج از این متن هیچ مصداقی نمییابد و این گویای استقلال کلمات در فضای شعری و خودبسندگی متن است.
این همانی عاشق و معشوق یا حداقل استغراق عاشق در معشوق که در شعر «اعظم اکبری» حاکم است، نوعی عشق سنتی است که در صورتی نو بازآفرینی شده است.
*کلمات عاشق- اعظم اکبری- نصیرا- 1393- صفحه 16
نظر شما