گروه فرهنگي - مجيد مردانيان - گفت و گو با کسي که نويسنده، فيلمنامه نويس و خبرنگار جنگي است، لذتي دو چندان دارد.

هيچ‌ وقت  از همنشيني با  رزمندگان خسته نمي‌شديم

 خبرهاي روزنامه «اطلاعات جبهه» را از ميان بمب و خمپاره و کاتيوشا به تهران ميفرستاد. براي اينکه دغدغه خانواده را نداشته باشد، همراه آنها به اهواز کوچ ميکند تا با خيال راحت به کار مورد علاقه اش بپردازد.

هم او بود که بعد از سقوط فاو، خبرهاي بزرگترين خبرگزاريهاي آن زمان دنيا را تکذيب کرد.

«از پشت خط تلفن، سردبير، اطلاعاتي از آسوشيتدپرس داد که عراق در حال بازپسگيري فاو است. من آن را تکذيب و آن را شايعه خواندم. اين در حالي بود که من کنار پل بعثت بودم و درگيريها را مشاهده ميکردم، اما معتقد بودم چنين اخباري بايد از منابع رسمي کشور اعلام شود.»

 

 روزنامه اطلاعات شروع کار «صادق کرميار» به عنوان خبرنگار حرفهاي بود؟

 بله. وارد روزنامه اطلاعات شدم. در آنجا با سيد خوشفکري چون حجتالاسلام دعايي آشنا شدم. پس از مدتي درخواست حضور در منطقه را دادم که مورد قبول واقع شد. سال 63 راهي مناطق جنوب شدم. سال 64 و 65 هم پيشنهاد راهاندازي نشريه «اطلاعات جبهه» داده شد که پس از تأييد حجتالاسلام دعايي، من به همراه خانواده براي ارسال اخبار در اهواز مستقر شدم. محل کار من جبههها و مناطق عملياتي جنوب بود، رفتن با خودم و برگشتن هم با خدا بود. براي تهيه گزارش به شلمچه، فاو و ساير مناطق جنگي ميرفتم.

 

 ايده اطلاعات جبهه از کجا و چه کسي بود؟

 ايده اطلاعات مخصوص جبهه، متعلق به حاج آقا دعايي، مدير مسؤول روزنامه اطلاعات بود. شوراي سردبيري به اتفاق ايشان جمع شدند و تصميم گرفتند چنين کاري کنند. به همين دليل آقاي دعايي از شورا خواستند براي گام اول، همه اعضا به مناطق جنگي بروند و از موقعيت ارزيابي داشته باشند و به تهران برگردند. سردبير وقت هم آقاي ستاري و همکارانشان بودند. آقاي جلال رفيع هم بود. اين افراد به جبهه سفر کرده و با فرماندهان گفت و گو کردند. فرماندهان لشکرها از اين طرح استقبال و به اين نتيجه رسيدند که اطلاعات جبهه حتماً تأثيرگذار خواهد داد. بعد از برگشت و شروع کار، من به اتفاق خانواده به اهواز رفتم و در منطقه مستقر شدم. بعد هم در تهران روزنامه شروع به چاپ روزنامه اطلاعات جبهه کرد. اين طوري اين روزنامه پا گرفت.

 

 مسؤوليت شما چه بود، فقط خبرنگار؟

 مسؤوليت بخش خبري جبهه و منطقه با من بود. در واقع مطالب، يادداشت، مصاحبه و خبر را در منطقه تهيه ميکردم و به تهران ميفرستادم. چاپ هم که گفتم در تهران بود.

 

  هر روز مطلب يا خبر و گزارش ميداديد؟

 بله، هر روز بود. تقسيم بندي شده بود. يک روز شلمچه، يک روز آبادان، يک روز فاو. به همه جاها سر ميزدم. به لشکرها و تيپها ميرفتم و خبر يا گزارش تهيه ميکردم.

 

  روز اول در چند صفحه بسته ميشد؟

 روز اول که هشت صفحه بود. به همراه عکس. به مرور به دليل استقبال، به شانزده صفحه رسيد. تا آخر هم همان شانزده صفحه ماند. البته در روزهاي عمليات به بيشتر از اين هم ميرسيد. يا برخي سالگردها صفحات بيشتر ميشد.

 

 چه بخشهايي داشت؟

 خبر، گزارش، تحليل. بخش ادبيات و هنر هم داشت که داستانهاي کوتاه چه از نويسندهها و چه از بچههاي نوقلم چاپ ميکرديم. بخش ديگر، بخش خاطرات جبهه و جنگ بود. خاطرات را ميفرستادند و ما چاپ ميکرديم. بخش مقالات بود که مربوط به دفاع مقدس ميشد.

 

 شما به تنهايي در مناطق جنگي بوديد؟

 بله، تنها خبرنگار روزنامه اطلاعات جبهه من بودم.

 

 خبرها را چطور به تهران ميفرستاديد؟

 کارهايي که خبري بود به صورت تلفن و تلکس بود. آن هايي که گزارش بود، بعد از آماده شدن با عکسهايي که گرفته ميشد، در پاکت ميگذاشتيم و به تهران ميفرستاديم.

 

 نگران شنود خبرهاي تلفني نبوديد؟

 من فقط خبرها را ميفرستادم، اما اگر ميخواستيم اطلاعات بدهيم، تلفنهايي بود که «اف ايکس» نام داشتند که امن بود، با آنها اطلاعات ميداديم. بعد از آن هم با تلکس ميداديم.

 

 خبرها يا گزارشها بايد از فيلتر رد ميشد و يا نياز به هماهنگي داشت؟

 نه. هيچ فيلتري نبود. همه را مستقيم ارسال ميکردم.

 

 به نظرتان تأثيري داشت؟

 بله، خيلي تأثير داشت. دليلش هم اين بود به هر منطقه اي ميرفتم، تا ميگفتم خبرنگار اطلاعات جبهه هستم، پيگيرش بودند. يکي از دلايل آن هم اين بود که خبرها يا عکسها و گزارشها از خودشان بود. يکي از دلايل ديگرش هم اين بود که آن زمان با روزنامههاي ديگر خيلي مصاحبه نميکردند و بيشتر به ما اعتماد داشتند.

در واقع خيلي زود ارتباط برقرار کردند. مصاحبهها و گزارشها را به همديگر نشان ميدادند. فضاي خوبي براي ما درست شده بود. وقتي من بين رزمندگان ميرفتم، براي مصاحبه مشکلي نداشتم. شايد هم دليلش اين بود که ميدانستند که هر چه صحبت بکنند، فقط در مناطق جنگي انعکاس خواهد داشت. البته نگران رياکاريها هم بودند و دوست نداشتند خيلي مطرح بشوند.

 

 شکستها را انعکاس ميداديد؟

 من بيشتر گزارشهاي خبري ميدادم. براي مثال کربلاي چهار، کار من انعکاس گزارشهاي خبري بود. شکستها را در حين عمليات گزارش نميداديم. آنها را در سالگرد عمليات و تحليلها مينوشتيم. پس در عملياتها، به دليل امنيتي، فرهنگي و روحيه رزمندگان گزارش نميکرديم، بنابراين تمرکز روي پيروزيها بود.

 

 تأييد خبرها را از ارگان يا سازماني ميگرفتيد؟

 نه. بيشتر خبرها را همان طور چاپ ميکردند. مگر خبرهايي را که در تهران با ديگر خبرها متناقض ميديدند، آن وقت آن را با تبليغات جبهه و جنگ بررسي ميکردند.

 

 ميشد که اشتباه خبر داده باشيد؟ به قول امروزيها «سوتي» داشتيد؟

 من يادم نميآيد. ممکن بود خبري را ندهيم، اما اشتباه، نه.

 

 روزنامه چه ساعتي به دست شما ميرسيد؟

 هر روز صبح به دست ما ميرسيد. ما هم آنها را به تبليغات ستاد جبهه و جنگ و آنها بين تيپها و لشکرها توزيع ميکردند. لشکرها هم به گردانها و گروهانها ميدادند.

 

 استقبال روزنامه بين رزمندگان را بيشتر توضيح بدهيد؟

 بله، خيلي استقبال ميکردند. نامههايي که به ما مينوشتند، به اهواز ميآمد. ما آنهايي را که قابل چاپ بود، ميفرستاديم و چاپ ميشد.

 

 حس و حال اولين شماره اطلاعات جبهه براي شما چطور بود؟

 براي من خيلي جذاب بود. راستش اولين شماره بيشتر دوست داشتيم به دست بچهها برسد. به همين دليل با ستاد تبليغات جبهه و جنگ از طريق روزنامه در تهران با آقاي خرازي هماهنگ ميشد، در اهواز هم هماهنگ کننده من بودم، بنابراين بيشترين نگراني و تشويش ما رسيدن زودتر روزنامه به دست بچهها بود.

 

 تلخترين و شيرينترين گزارش که تهيه کرديد، چه بود؟

 تلخترين گزارش عمليات کربلاي چهار بود که در آن نوشتم، نيروهاي عراقي را اسير گرفتيم. اصل خبر درست نبود و بچهها شهيد شده بودند. خودم هم ميدانستم، اما چارهاي نبود. شيرينترينش رفتار خود بچههاي رزمنده بود. هيچوقت از همنشيني با بچهها خسته نميشديم.

 

 آخرين شماره کي بود؟

 بعد از تمام شدن مذاکرات صلح و پذيرفتن قطعنامه بود. ما هنگام مذاکرات هم چاپ ميکرديم، اما بعد از آن ديگر چاپ نشد.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.