مردمانی که دوست دارند "سلام" را و حسرت میخورند برای هرچه "خوب" وسلامت بودن است.
اینجا بیمارستان حجازی مشهد است؛ آسایشگاهی البته بیشتر درمانی، برای آنانی که مدام برای تو می خندند و دوست دارند تو نیز برایشان بخندی و دوستی مهربان باشی.
اینجا دیگر، غصه ها بی خیال آدم ها شده اند و تو فکرمی کنی ساکنان این "قلعه قصه های پُر غصه" چقدر شادمان هستند.
حالا دیگر "حجازی" این بیمارستان "شصت و دو ساله"، بیش از سیصد بیمار روانی بی خیال را که حالشان زیاد دست خودشان نیست در خود جا داده است.
پیر و جوان، زن و مرد و حتی مجرمانی که به حکم دادگاه، اینجا تحت درمان قرار گرفته اند.
شاید اگر وساطت "خانم تَکلو"، بانوی خیری که نگران حال این گونه بیماران است، نبود این شرح و تصاویر هم مجالی نداشت. و البته مساعدت مدیران و دست اندرکارانی که مدام تاکید می کردند چهره ها درعکس نشان داده نشوند.
این روزها دیگر سالهای طولانیست که با توسعه فضای شهری، این بیمارستان "شصت و دو ساله" دردل شهر قرار گرفته است؛ میان غباری از آلاینده ها و سر و صدا و ازدحامی از یک خیابان شلوغ.
و بیمارانی که دوست دارند حیاط کوچک بی دار و درختشان، سبز و با طراوت باشد و البته آنقدر بزرگ که بتوانند عصرها زیر آبی آسمانش کمی نفس بکشند و به مردمانی که دراین هزارتوی زندگی به دیدارشان می آیند، بگویند:
" سلام سلام...خوبی آقا ؟ "
نظر شما