۱۳ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۲:۰۹
کد خبر: 345469

رقیه توسلی : کادوی تولد از آن داستان هائیست که می تواند تو را با خودش از این سرِشهر تا آن سرِ شهر بکشاند. انگار وقتی پای سورپرایز وسط باشد باید حسابی عرق ریخت.

وقتی پای سورپرایز وسط  باشد

خلاصه من دچار چنین جریانی شده بودم. باید می رفتم تولد فرزند صمیمی ترین دوستم... و یک نیمروز هم بیشتر زمان نداشتم.

پس شال و کلاه کردم و به راه افتادم. حکم خاله را که داشته باشی و اولین سال تولد کوچولوی نازنین ات که باشد دیگر تو می مانی و مغازه های رنگ و وارنگ.

تازه با کمی پرس و جو و اینجا و آنجا رفتن ، بیشتر می فهمی که تو می مانی و هجوم اسباب بازی های وارداتی.

بیچاره بچه های ما که تمام مدت باید زل بزنند به عروسک های چینی و به جغجغه های تایوانی گوش کنند. یا باربی هدیه بگیرند یا لباس های ترک.

چند اسباب بازی فروشی را که زیر و رو کردم و آنوقت که دیگر نه زمان آنچنانی برایم ماند و نه تمرکز کافی ، تصمیم نهایی را گرفتم و به سمت خانه دوستم راه افتادم.

ساعات جشن در نهایت دلپذیری و شادمانی طی شد تا مرحله آخر که زمان بازکردن کادوها سر رسید...

هدایا خیلی دور از انتظار نبود. هدیه بزرگترها پشت سرهم باز شد ؛ کالسکه ، طلا ، سرویس لباس ، یکی هم برای مادربچه ، ماساژور دستی آورده بود... تا نوبت رسید به دوستان و گل سرسبدشان یعنی من...

لبخندزنان و با همان اعتماد به نفس همیشگی بلند شدم و از دوستم و همسرش که زحمت برپایی این جشن را کشیدند تا همه درکنارهم ساعات خوشی را تجربه کنند ، تشکر کردم و گفتم : کادوی من هم برای فاطمه جان شیرینم ، یک جفت پرده عروسکی صورتی رنگ برای اتاق خوابش.

آنوقت صدای پیوسته " دست زدن " که آمد ، مادرِ متولد با چشمکی ، تمام رضایتش را در چشم هایم ریخت.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.