این بهشت شفا می بخشد

مادر که باشی ، تمام وجودت می شود صبر... می شود دلواپسی و ارادت... فرزند نابینایت را اگر چه فلج هرروز به دندان می گیری و عزم دوست داشتن می کنی.

پرستار می شوی ، عاشق می شوی و نفس هایت را هردم به نفس هایش گره می زنی. این میان پانزده سال که سهل است ، سالیان از پی سالیان ، مادر می مانی...

مرضیه دختر نابینای فلجی بود که سحرگاهی به دارالشفا آوردندش. پزشکان گفته بودند دیگر دوا و درمان افاقه نمی کند و جای امیدواری نیست.

اما مادر که باشی نذر می کنی ، ناامید نمی شوی ، استغاثه می کنی و کاسه های نذری ات را با " یا امام رضا مدد " می دهی دست همسایه ها. مادر که باشی با خدا بیشتر حرف می زنی. با کوله بار اشک ها و دردهایت خلوت می کنی با قرآن و آیه به آیه نیرو می گیری.

می دانی که صدایت را بخشاینده رحیم می شنود و دست رد به سینه حاجاتت نمی کوید. می خوانی و ایمان داری روزی مستجاب الدعوة خواهی شد.

شب قبل از شفا ، مادر پلک هایش را که می بندد در خواب و بیداری ، دو بانو را با حجاب هایی از نور می بیند که نزدیکش می شوند. می آیند و به مهربانی می گویند: مادر به زیارت خانه خدا برو.

ساعاتی بعد چشم هایش را که باز می کند دیگر از خود بیخود است و درمی یابد آن دو بانو، برایش از زیارت امام رضا گفته اند.

می رود با حال خوش آن رویا ، سرِ سجاده می نشیند و دو رکعت نماز شکر می خواند.  بعد با احوال دگرگونه ای ویلچر دخترش را راه می اندازد سمت دارالشفا. می رود به کوی رضا تا دست به دامان بهشتِ حرم شود.

می داند سالهاست که پشت پنجره فولاد ، پُر از شور و شفا و معجزه است. می داند و می خواهد این بار برود و همه غم ها و تنهایی هایش را درد و دل کند.

مادر که باشی برای عاشقانه هایت ، هر مشقتی را بر دوش می کشی. پانزده سال که سهل است ، نابینا و فلج که سهل است ، می روی جانت را به فدای فرزند می کنی.

هوا روشن نشده که مادر جسم و روحش را به شفاخانه دردمندان می آورد تا برای مرضیه اش طلب سلامتی کند.

تسبیح از دستش جدا نمی شود و مدام از وسع اش با خدا حرف می زند. از زندگی اش. از دردهای دخترکش.

کنار پنجره فولاد می نشیند و دست در دست نابینایش دخیل می بندد به کرامت و مهربانی آقا... بی وقفه آیة الکرسی می خواند و زمزمه می کند : لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الجَلیلُ الجَبار، لااِلهَ اِلاَّاللهُ الواحِدُ القَهّارُ ، لا اِلهَ الاَّاللهُ العَزیزُ الغَفّار لااِلهَ اِلاَّ اللهُ الکَریمُ السَتّار،لا اِلهَ اِلاَّ اللهُ الکَبیرُ المُتَعال؛لا اِلهَ الاَّ اللهُ وَحدَهُ لاشَریکَ لَه اِلهاً واحِداً رَبّاً و شاهِداً اَحَداً صَمَداً...

مادر که باشی و نقاره های حرم که برای شفایافته ات به صدا دربیایند سربه آسمان بلند می کنی و سجده می کنی. برپا می شوی و سجده می کنی. اشک می ریزی و سجده می کنی.

مرضیه ات که بینا شود و بعد از پانزده سال که راه برود ، رو به آستان شفاعت و شفا می ایستی و دست بر سینه و مخلصانه ، هزاران بار می گویی ؛ السلام علیک یا ضامن عشق...

انگار به لطف خدا و کرامت ائمه که پناه ببری و ناامید نشوی بالاخره روزی آقای رئوف سبز پوشی به ملاقات توکل ات ، به پا خواهد خواست...

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.