۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۴
کد خبر: 378494

سیدمحمد سادات اخوی

مرا میهمان دستان کریمت کن!

1ـ بست بالا: نزدیکی و دوری
شانه‌هایت محکم و آرام، ایستاده‌اند... نگاهت، روبه‌رو را جستجو می‌کند.
بیش از «زیارت»، متوجه دیگرانی... که چه می‌کنند؟... چه می‌گویند؟... و «چرا» با همه رفتارهای عجیب‌شان، به «این‌جا» آمده‌اند... این‌جایی که احساس می‌کنی متعلق به تو... و مشابهان توست.
سرت را که می‌گردانی و آدم‌های تازه‌وارد را می‌بینی؛ آنان را هم داوری می‌کنی... هرچند می‌دانی که ممکن است اشتباه کنی...
ناخودآگاه، در دلت، مشتاق می‌شوی که از نگاه امام، جایگاهت را بدانی...
«نیت»ی می‌کنی و از امام می‌خواهی که اگر از «نزدیکان»ی؛ نشانه‌ای ببینی...
روزها می‌گذرند... نشانه‌ای نمی‌بینی!...
تازه فهمیده‌ای که می‌شود پیشینه خدمت‌هایت بگوید که «نزدیک»ی... اما تندباد غرور، دورت کرده باشد.
برگرفته از ترجمه جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمه موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحه 103ـ حمزه‌بن جعفر اَرجانی، در توصیف خروج امام‌رضا(ع) از مسجدالحرام، گفته: امام‌رضا(ع) زمزمه‌وار فرمود: «ای توس!... به‌زودی فاصله من و هارون را کم خواهی کرد (اشاره به نزدیکی قبرها)». ـ با تلخیص و بازنویسی
2ـ سقاخانه: سفرنامه یه عمر (30)
دختر جوون، کنار حوض «صحن آزادی» نشسته و به زائری خیره شده... که نشسته لب سنگی پاشویه حوض... و با دقت داره به فواره وسط حوض نگاه می‌کنه...
از وقتی «پیرزن» لهجه‌دار، راهش رو کشیده و رفته؛ دختر جوون ـ یه‌سره ـ تو فکره و... داره خاطره‌هایی رو که پیرزن از سفر اربعینش به «کربلا» گفته، مرور می‌کنه...
پیرزن، با همه (به قول خودش!) کم‌حافظه‌گی‌ش... اما باز دختر جوونی رو که در «پیاده‌رو» ایستاده بوده کنار یکی از موکِب‌ها (توقف‌گاه‌ها)؛ شناخته... بعد از ماه‌ها!... و جلو اومده و دختر جوون رو شاد کرده با مرور خاطره شیرینش...
پیرزن یادش مونده که دختر جوون، با «لاجونی»ش (باز به قول پیرزن!)... جوری پشت و کمر پیرزن رو ماساژ داده که هم خودش... هم دخترش، کلی خوشحال شد‌ن...
بعد هم که از دختر جوون جدا شد‌ن؛ دختر خود پیرزن از کار دختر جوون خوشش اومده و خودش و دوستاش نیت کرد‌ن که اربعین بعد، برای همین کار، برن توی یکی از موکب‌ها...
دختر جوون، احساس می‌کنه خدا دلش رو تکثیر کرده میون دختران زائر امام‌حسین(ع)!
با تلخیص و بازنویسی. برگرفته از ترجمه جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمه علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحه 593 و 594 ـ امام‌رضا(ع) به روایت پدران بزرگوارشان از مولا امیرالمؤمنین علی(ع) نقل فرموده است: «ماه رمضان، ماه بزرگی است... که خداوند، نیکی‌ها را افزون... و ناشایستگی‌ها را نیست می‌کند... و آدم‌ها را بلندمرتبه می‌کند... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی
3ـ نقاره‌خانه: زائران و خادمان (30)
معلومه که مرد «میون‌سال»، از اون آدم‌های استرسیه که تا چیزی رو گم می‌کنن... یا مقصد راه‌شون رو پیدا نمی‌کنن؛ زود به هم می‌ریزن و تمرکزشون از بین می‌ره...
شاید برای همینه که مدام دور خودش می‌گرده و از زائران دیگه، پرس و جوهای بی‌ربط می‌کنه...
انگار خودش هم نمی‌دونه که دنبال کجاست...
آدم‌ها هم که معلومه بیشتر از خودش راه رو بلد نیستن، با جواب‌های سربالا یا نشونی‌های گنگ، گیجی‌ش رو بیشتر می‌کنن!
مرد میون‌سال، کاغذ نشونی رو از جیب پیراهنش بیرون می‌کشه و همون‌جور مچاله، نگاهش می‌کنه...
پیرمردی رو که بهش نزدیک می‌شه، نگاه می‌کنه...
نزدیک می‌شه به پیرمرد و نشونی‌ش رو می‌پرسه...
پیرمرد، نگاهش می‌کنه و می‌فهمه که مرد میون‌سال از اون آدم‌های «همیشه نگران»ه!... به مرد می‌گه: «بیا برادر!... هم وقت کشیکم تموم شده و هم مقصدت، مسیرم نیست... اما تا نشونی‌ت راهنمایی‌ت می‌کنم و برمی‌گردم... فکر می‌کنم سر کشیکم!».
4ـ بست پایین: دوگانه‌های طبع شوق
*** انعکاس
جانان منی و مرد در تبعیدی
معنای سکوت و رنج را... فهمیدی
آیینه گنبد تو، بالای سرم...
افتاده در آب آسمان، خورشیدی.
*** گَرد
پروانه شدم میان گل‌های حرم
مانده به تن برگ اقاقی، اثرم
آغشته به گرد پای زوّار شدم...
تا عطر تو را به باغ جانم ببرم.
ادامه دارد

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.