۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۵ - ۱۹:۰۰
کد خبر: 378964

سیدمحمد سادات اخوی

مبادا که دور از تو مانَم؟

1ـ بست بالا: شیشه و سنگ
به یاد بیاور!...
وقتی را که خودروی روبه‌رو، ناگهان از بریده خاکیِ کنار جاده... نیمه‌شب... با شتابی عجیب... به میان جاده دوید و گمان کردی که همه‌چیز تمام شد... اما ناگهان ـ انگار ـ دستی «دیگر»، دست‌های تو را به هدایت فرمان خودرویت واداشت... و (بی‌آن که بدانی چه شد)، مثل توفانی شتابان، از کنارت عبور کرد!
به یاد بیاور!...
وقتی را که پایت به ارتفاع نیمه‌بلند آن مانع خیابانی نرسید... و بی‌آن که بخواهی، قربانی تماس پا و لبه‌های بلند مانع شدی... و در یک لحظه، میان آسمان و زمین، سرت به سوی زمین آسفالت می‌رفت... اما به سینه خاکیِ کنارش افتادی.
تا «زائر»انه زندگی کنیم، خدا، «حافظ» ماست.
برگرفته از ترجمه جلد «دوازدهم» کتاب شریف «بحارالانوار»/ ترجمه موسی خسروی/ چاپ 1377/ صفحه 103ـ محمدبن سنان، که شنید امام‌رضا(ع) پس از شهادت پدر (امام موسی کاظم/ع) امامت خود را علنی کرده، نگران شد و امام در پاسخ اظهار نگرانی او فرمود: «سخن جدم پیامبر به من شهامت بخشیده... که فرمود: اگر ابوجهل، آسیبی کوچک به من رساند، بدانید که پیامبر خدا نیستم... من نیز می‌گویم که اگر هارون بتواند آسیبی بزند، امام نیستم». ـ با تلخیص و بازنویسی
2ـ سقاخانه: سفرنامه یه عمر (31)
«مرد»، دست‌هاش رو دور زانوهاش قلاب... و تکیه کرده به ستون ورودی رواق کناری... و گوش‌هاش رو سپرده به کلمه‌های شکسته ـ بسته «مرد دوم»... که معلومه حالا حالاها نمی‌خواد حرف‌هاش رو تموم کنه.
مرد دوم، مدام حرف‌هاش بریده ـ بریده اشک می‌شن و معلومه که تا حالا، یه گوش رایگان... فهمیده (که مدام تأییدش کنه و با کلمه‌هاش احساس نشون بده) پیدا نکرده...
خودش هم می‌دونه که ممکنه مخاطبش، بیرونِ صحن آزادی، کسی رو منتظر گذاشته باشه... اما باز انگار دلش نمی‌آد مخاطبی به این آماد‌گی رو رها کنه.
مرد اول، نگاهی به ساعت نمی‌کنه... حتی جابه‌جا هم نمی‌شه... تا مرد دوم، شرمنده پرحرفی‌ش نشه...
مرد دوم، حرف‌های آخرش رو می‌گه و نفس عمیقی می‌کشه: «آخیش!... الهی شکر که شما رو دیدم میون این زائرا... یه‌کم حرف زدم و سبک شدم... خدا به حق همین ماه شریف، حاجت‌رواتون کنه».
مرد دوم، لبخندی می‌زنه... دلش قرص شده که کمترین اندازه «صدقه» ـ گوش‌سپردن به دردِ دلِ آدم‌های غمگین ـ رو در راه خدا اجرا کرده.
با تلخیص و بازنویسی. برگرفته از ترجمه جلد «اول» کتاب شریف «عیون اخبارالرضا(ع)»/ ترجمه علی‌اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید/ چاپ 1380/ صفحه 594 ـ امام‌رضا(ع) به روایت پدران بزرگوارشان از مولا امیرالمؤمنین علی(ع) نقل فرموده است: «ماه رمضان، ماه بزرگی است... اگر کسی در این ماه‌، صدقه‌ای بدهد، خداوند، گناهانش را می‌بخشد... (ناتمام)». ـ با تلخیص و بازنویسی
3ـ نقاره‌خانه: زائران و خادمان (31)
پیرمرد و پیرزن که از تاکسی پیاده می‌شن، به دور و برشون نگاهی می‌کنن و خوشحال از نبودن «باربر»ها (!) چمدون‌هاشون رو از مرد «راننده» می‌گیرن و به‌سختی راهی «ایستگاه قطار» می‌شن.
مسافرهای دیگه (که همه ساک و چمدون‌های سنگین دارن)، نگاه‌شون می‌کنن... و متأسف می‌شن از این که نمی‌تونن کمک‌شون کنن...
اما پیرمرد و پیرزن، خوشحالن که باربرها متوجه‌شون نشد‌ن... یا اگر هم شد‌ن، خیال کرد‌ن که به کمک نیازی ندارن. درست در میونه سالن ورودی ایستگاه، قلب پیرمرد به تپش‌های نامنظم می‌افته و مجبور می‌شه روی سکویی بشینه...
پیرزن، نگران به شوهرش نگاه می‌کنه...
هنوز پیرزن هم ننشسته که مرد باربری ـ با چرخ‌دستی‌ش ـ بهشون نزدیک می‌شه و تند و فِرز، چمدون‌هاشون رو می‌ذاره روی چرخ‌دستی!
پیرمرد، ناچار و با نفس‌های نامنظم... (و برای این که کار از کار نگذره)، به مرد باربر تَشَر می‌زنه: «هی عمو!... پولی بهت نمی‌دم ها... یعنی (آهسته‌تر و با شرم ادامه می‌دهد) ندارم که بدم...».
مرد بابربر، لبخندی می‌زنه و می‌گه: «پول نخواستم که!... قبل از شغل‌مون، خادم آقا و زائراشیم... فدای سرت پدرجان!... پاشو که دیرت نشه».
4ـ بست پایین: دوگانه‌های طبع شوق
*** دلِ من
دلخسته روزگار، یعنی: دلِ من!
پاییزیِ بی‌بهار... یعنی: دلِ من!
در حسرت یک نگاه و لبخند شماست...
آیینه بی‌قرار... یعنی: دلِ من!
*** همیشه
هربار اسیر خط پایان شده‌ام...
در زمزمه سکوت، پنهان شده‌ام...
هربار نشسته گَرد غم بر دل من...
برخاسته، راهی «خراسان» شده‌ام.                                           ادامه دارد

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.