۲۷ تیر ۱۳۹۵ - ۱۳:۴۷
کد خبر: 402384

رقیه توسلی

نامه ای به امام رضا (ع)

  امام کریم و رئوفم! سلام...  پشت پنجره ای چوبی در روستایی از شمال نشسته ام اما تمام دلم آمده است خراسان، پابوس ضریح تان...

من یک دلداده شمالی ام که خاله ای بیمار دارد که زیاد تیمار و سرکشی اش می کند. خاله تخت نشین ام، بیست و هشت سال است به علت سقوط از بلندی، قطع نخاع شده و همدمش، تخت و دیوار و داروست.

دوست داشتم با شما حرف بزنم و یک دلِ سیر از بنده مومنه ای بگویم که سالهاست "یاامام رضا" از کلامش جدا نشده و واله و دلباخته ائمه است.

پشت پنجره باران می بارد و برگ درختان را حمام می کند و من در زادگاه مادری ام حاضرم. در منزل خاله جانی که بی اغراق، برگردن مردمان دیارش حق بسیار دارد.

در عمارت بانویی که هوای تنگدستان و یتیمان و دم بخت ها را دارد. هوای دل آنهایی را که دوست دارند زائر شما باشند و او در حد وسع، واسطه اش می شود.

حضرت مهربانی ها! قبل از آغاز نامه اشک هایم را ریخته ام و از احساسم خواستم دست به دست قلمم بدهد تا بتوانم برای این زن بزرگوار و شکیبا که هرگز برای خودش دعا و خواسته ای نداشت، از کرامت درگاهتان شفای عاجل بخواهم.

برای بانوی صبوری که از تبار مادران شهید است و در این روستای دوردست، نام مبارک شما و ذکر اهل بیت را زنده نگاه می دارد.

آخر آقاجان، ما شمالی هایِ دل نازک، مثل همین باران که دارد به شیشه می کوبد، زیاد اشک دلتنگی مان سرازیر است. زیاد خنده خاله هایمان به جان مان بند است و زیاد خنده مادرهایمان به خنده خواهرهایشان، بند...

آخر حالا بیست و هشت سال است که "مهردخت" قوم ما، چادر گلدارش را به کمر نبسته و روی پاهایش نایستاده. بیست و هشت سال است، خاله زاده هایمان چشم به راهند که کبوتری از گنبد طلای شما برای اشک های سرسجاده شان پرواز کند.

برچسب‌ها

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.