انسیه فلاح: هر چه فکر کردم دیدم نمی شود. نمی شود بهار را در شهر من باشی و عطر مهربانی های ویژه را حس نکنی. مهربانی که با عطر بهار در هم آمیخته و رایحه ای منحصر به فرد را در جان و روحت می ریزد.

 زائران بهاری کوی مهربانی

 

نه، نمی شود. نمی شود بهار را در شهر من باشی و عطر عاشقی های عاشقانه مشام جانت را سرشار نسازد. نمی شود بهار را در شهر من باشی و بیایی و بیایی و بیایی پا به پای یک قلب مهربان بنشینی و آن هنگام که زنگ لحظه های نو شدن تمام کائنات را به خود می آورد حال و هوایی ویژه را در خود احساس نکنی. تنها آن وقت است که می فهمی تمام جسم و جانت در قطعه ای از بهشت آرام گرفته است.
اینجا مشهد است. زمان به وقت عشق. به ساحت مهربانی. به لحظه های شور. زمان به وسعت دلدادگی. قرار ما پیوند جان با جانان. صدای ما را از آرامکده دلها می شنوید. صدای ما را از اعماق قلبهایی می شنوید که سبزند و تازه، که شادند و پرنشاط. صدای ما را از کنار پای بهار می شنوید. خوشا به حال آنها که بهار جانشان را از این نقطه آغازیده اند! خوشا به حال آنها که لحظه های بهاری شان را در این نقطه سپری کرده اند و حال قصد دارند در آن لحظه های شیرین و دلنواز ما را نیز شریک کنند.

برترین طبیب دنیا

لیلا باحجب، زائر 34 ساله تبریزی نخستین کسی است که با او هم سخن می شوم. اوست، رواق دارالاجابه و لحظه های خلوت و حضور و ارادت. ارادتی به اندازه تمام سالهای زندگی اش که آنچه را که خواسته است، پس از 12 سال زندگی مشترک از امام مهربان گرفته است. آن هم وقتی که پس از ناامیدی از تمام طبیبان به نزد مولای خود آمده بود. همین است که حالا بعد از چهار سال، در نوروز 91 اسباب سفر به طرز باورنکردنی برایش جور می شود تا در کنار بارگاه مولای آرزوهایش حضور یابد و دوباره از او قدردانی کند. قصه سفرش نیز از این قرار است که در شبهای احیای سال پیش که مراسم شبهای قدر را از حرم حضرت شمس الشموس می بیند، یکباره کبوتر دلش به سمت مشهد پرمی کشد و حالا او اینجاست تا برایمان از آرزوی به انجام رسیده چهار سال گذشته زندگی اش بگوید. می گوید: سالها پس از زندگی مشترک صاحب فرزندی نشدیم تا اینکه آن سال پس از قطع امید از تمام پزشکان تصمیم گرفتم با پدر و مادرم به پابوس امام هشتم(ع) بیایم و تنها بعد از هفت هشت روز از زیارت، امام رضا(ع) جواب دل شکسته ام را داد. این ها را می گوید و اشک می ریزد. گواه راستینی که به ما یادآوری می کند او با مقتدای خود چه نجواهای آرزومندانه ای داشته است! خواهرم! شاید در آن هنگام که در محضر ضامن آهو حضور یافته بودی و با قلبی شکسته مولای خود را واسطه اجابت خواسته ات می کردی، به این باور رسیده بودی که به نزد برترین طبیب دنیا آمده ای.

ما را با توست همیشه عهد و پیمان...

او را در مسجد گوهرشاد می بینم در حالی که با امام خودش خلوت کرده. از حال و هوایی که دارد مشخص است، فراز و نشیبهای زیادی را پشت سر گذاشته است. این زائر اصفهانی هر سال به مشهد می آید و آخرین بار همین ماه رمضان سال گذشته بوده که او 10 روز را در ولایت عشق سپری کرده است. با او همکلام که می شوم از دومین فرزند شهیدش که در گیر و دارهای روزهای نخستین انقلاب شهید شده می گوید و آمدن های پی در پی او به مشهد برای زیارت حضرت ثامن الحجج(ع). می گوید: حمید علاقه خاصی به زیارت امام رضا و امام حسین(ع) داشت و بعد می رسد به ماجرای کمر درد و قطع نخاع خودش و اینکه وقتی بیماری اش به اوج می رسد فرزندش نذر می کند به کاروانیانی که به کربلا مشرف می شوند برای شفای بیماری مادر قرآن بخوانند. این نذر ادا می شود و او از بحران قطع نخاع و ... رهایی می یابد. شاید همین تاثیرپذیری از یک جوان 18 ساله است که باعث شده خانم وکیلی هر سال به همراه همسرش برای زیارت ثامن الائمه(ع) راهی مشهد شود و تاکیدش فقط و فقط برای زیارت باشد و نه خرید و کارهای دیگر. در لابه لای تمام گفته هایش می توان به میزان دلدادگی اش به پیشوای هشتم پی برد و در لابه لای تمام ناگفته هایش به رازی که از زیارت نصیبش شده و او حاضر نیست به هیچ قیمتی آن را از دست بدهد. در این رابطه عاشقانه هیچ نمی توان گفت جز این که؛
تا هست روان در بدن و جان ما را
با توست همیشه عهد و پیمان ما را
اذنی بده تا به جلوه نور رسیم
یعنی برسان به باغ ایمان ما را

دست هایی کوچک، آرزویی بزرگ

میان آن همه همهمه، زمزمه، فریاد و التماس در یکی از رواق های بارگاه رضوی، دست هایی کوچک به آسمان بلند شده اند. راستی مگر یک قلب جوان 13-12ساله چه می تواند از مولای خود طلب کند که این چنین ملتمسانه زار می زند و آرام آرام آرزوهایش را زمزمه می کند؟ مریم کریمی از بیرجند آمده. زائری زیارت اولی که به گفته خودش تنها یک آرزو در زندگی اش دارد. اما اولین زیارت او و نخستین حضورش در آستان حضرت دوست با غمی جانکاه برابر شده است؛ غمی که نگذاشته شیرینی دلپذیر نخستین زیارت را به خوبی احساس کند اما آنچه مهم است اینکه حالا او این حضور را در پیشگاه امام مهربان به فال نیک می گیرد تا چیزی از ارادتش به مولایش کم نشود. راستی جوان های ما چقدر بامعرفت و عشق در جوار مولایشان حاضر می شوند. از آرزویش که می پرسم دردش تازه می شود و قطره های زلال که همراه همیشگی انسان در چنین لحظاتی هستند آرام آرام از دیدگانش بر پهنای صورت کوچکش می نشینند. تنها خواسته این زائر کوچک این است که نمی خواهد فرزند طلاق باشد. بدون شک این آرزوی زیبا با آشتی پدر و مادری که یک سال است در کشمکشی خودخواهانه گرفتار آمده اند به تحقق خواهد پیوست.
مریم اعتقاد دارد که امام پاسخ او را با یک عیدی بهارانه خواهد داد. آری، آرزوی کودکانه تو که نشانی از بزرگی قلب سبزت می باشد به سرانجام خواهد رسید؛ چرا که خوب می دانی مولایی که او را واسطه اجابت خواسته ات کرده ای، از تبار کریمان است و دستهای خالی و بی گناه تو را که معصومانه از او درخواست می کند خالی از در این خانه بازنخواهد گرداند.

هیچ چیز مثل زیارت نمی شود

مسعود نیکخواه معلم بازنشسته که 50 بهار را به خود دیده زائر دیگر امام رئوف است که در روزهای نخستین سال به همراه خانواده اش به مشهد آمده تا بهار پنجاه و یکم زندگی اش را در جوار ضامن آهو سپری کند. شیرازی است و اهل دل. شاهچراغ را خوب می شناسد و حالا آمده تا برای چند روز در لحظه های عارفانه برادر بزرگوارش حضرت شمس الشموس شریک شود. سخن از زیارت که می شود با حرارتی خاص از آن سخن می گوید و بعد به 3 سال پیش برمی گردد و در آن توقف می کند. گویی رازی در آن لحظه های زندگی اش نهفته است که آن را برای همیشه برای او جاودانه کرده است. هرچه هست او 13 سالگی اش را بهترین سال زندگی اش می داند. سالی که برای نخستین بار در پی یک اتفاق عجیب لحظه هایش با شور زیارت گره می خورد و بعد با خود پیمان می بندد که تا می تواند طعم شیرین و دلپذیر این رویداد خجسته را تکرار کند و حضور مداوم او در مشهد با وجود تمام گرفتاری های کاری، گواه تحقق این پیمان است. چنان از زیارت و معجزه آن می گوید که گویی لحظه هایی از زندگی اش که با آن پیوند می خورد جزو بکرترین لحظه های عمرش است. آقای نیکخواه از آن دست زائرانی است که خیلی دوست داشته یک لقمه از غذای متبرک امام رضا(ع) را در میهمانسرای حضرت تناول کند و برای این امر بارها به خادمان اصرار کرده تا این که سال پیش حضرت وی را برای شرکت در اعتکاف به آستان خودش دعوت می کند. این همنشین شاهچراغ با همان لحن بی پیرایه اش می گوید: هیچ چیز مثل زیارت و اعتکاف در جوار امام هشتم(ع) نمی شود. آری وقتی صاحب خانه خود تو را دعوت می کند باید هم این را گفت. اینجاست که مهربانی های یار معنا می شود. اینجاست که می توان مفهوم واقعی عشق و ارادت را فهمید. که تو هر سال به در خانه اش آمده ای. گاه درمانده شده ای اما امیدوارانه در انتظار مانده ای؛ چرا که خوب می دانستی ناامید شیطان است و خوب می دانستی که مولای کریمت سرانجام خود با دستهای کرامتش برایت لقمه لقمه از سفره مهربانی هایش برخواهد چید.

بهار حس ارادت به امام را بیدارتر می کند

از کنار تمام زائرانی که بهار زیارت را به زیبایی در مشهد عشق تجربه کردند، می گذریم و به یک تازه مجاور یک ماهه می رسیم. این تازه مجاور امام رئوف که خیلی به این همسایگی افتخار می کند زهرا افخمی است و تا پیش از این ساکن اردبیل بوده و همین لهجه شیرین ترکی است که توجهم را به خود جلب می کند. از 5 سالگی اش می گوید و آغاز زیارت امام مهربان. آن روزها حرم امام خیلی کوچک تر از این ها بود. حالا خیلی وسعت پیدا کرده. او درمورد نخستین خاطره از زیارت امام هشتم(ع) ادامه می دهد: اولین بار که چشمم به گنبد افتاد حال عجیبی پیدا کردم. حال خودم را نمی فهمیدم. بدنم به لرزه افتاد، اشک از چشمانم جاری شد و حس می کردم دیگر در زمین نیستم. کودکی های زهرا که تمام می شود او با مرد زندگی اش آشنا می شود. مردی که همسر اولش بیمار است و او فقط برای گرفتن شفای او به پابوس امام می آید. اما دیری نمی گذرد که همسر بیمار تسلیم مرگ می شود و چندی بعد مرد دلشکسته و غمگین دوباره در آستان حضرت شمس الشموس حضور می یابد و با دلی شکسته تر از پیش خواهشی تازه را ترنم می کند. خواهش این است: یا امام رضا(ع)! تو خواسته قبلی ام را اجابت نکردی و حال از تو می خواهم که برایم همسری شایسته از پروردگار طلب کنی و اینگونه می شود که زهرا با او ازدواج می کند و بلافاصله بعد از عقد، با یکدیگر به مشهد می آیند. چون همسرش اعتقاد داشته که زهرا را امام رضا(ع) به او داده است و تمام این اتفاق ها درست 5 سال پیش رقم می خورد. وقتی از احساس های زائرانه نسبت به امام هشتم(ع) در فصول مختلف سال و به ویژه در بهار می پرسم، با همان لهجه دلپذیر ترکی پاسخ می دهد: قرار گرفتن در هیچ فصلی احساس دوست داشتن امام را تغییر نمی دهد. گرچه بهار با تازگی و شکوفایی اش این حس را به اندازه تمام مهربانی ها و سرسبزی هایش زنده تر و بیدارتر می کند.
خدایا! من بر دری از درهای خانه های پیامبرت ایستاده ام که درودهای فراوان تو بر او و خاندانش باد و تو مردم را برای ورود به آن، بدون اذن او منع فرمودی. خدایا! من به حرمت صاحب این مشهد شریف در زمان غیبت او اعتقاد حقیقی دارم. همچنان که در زمان حضور او به آن ایمان دارم و یقین می دانم که فرستاده ها و جانشینان تو- بر آنها درود باد- نزد تو زنده اند و روزی داده می شوند. جایگاه مرا می بینند و سخن مرا می شنوند و سلام مرا جواب می دهند و تو بر شنوایی ام از شنیدن کلام و سخنان آنان پرده افکنده ای و راه فهم مرا به لذت مناجات با آنان گشوده ای!

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.