به گزارش قدس آنلاین، این دروازه، مرز میان آسمان و زمین است. قربان این در... قربان این راز سَر به مُهر... قربان این سکوت پُر از کلمه که هم قد و قواره عشق است...
مگر میشود عطر جاری زیر پوست شهر و این قدمگاه مطهر را ننوشت؟ سپیده و شام نورانی این خانه را؟ مگر میشود از سرسپردگان این دیار ننوشت؟
آفتاب، سالهاست از پشت این دروازه چوبی طلوع میکند و دسته دسته زائر به دیدار این آرامشخانه میآیند و به نور خو میگیرند.
اینجا عشق قدمت دارد. اینجا مرز رسیدن است. میشود غبار غم را از جان تکاند و خود را به درودهای زلال، گره زد. اینجا کسی، کوله بار اندوه بر دوش ندارد.
مرز میان آسمان و زمین، همین در است... همین در که در خود، بهشت دارد و آدمیزاد را به بیداری میرساند. همین شهری که امام شهیدش، صاحبخانه ای رئوفِ رئوف است.
مگر میشود آمد و پشت در آسمانی خراسان ایستاد و هزاران مشت واژه زیبا به پایش نریخت... هزاران سلام و صلوات...؟
رقیه توسلی
نظر شما