به گزارش خط قرمز، زن جوان بی مقدمه رفت سر اصل موضوع و در حالی که غم سنگینی در نگاهش حس میشد با صدایی خسته گفت: هر چه بود گذشت. من روزهای سختی را پشت سر گذاشتم و دم نزدم. از حق خودم گذشتم ولی از حق بچه بیگناهم نمیگذرم. این بچه گناهی نکرده و حق زندگی دارد. چون برای سرنوشت و آیندهاش نگران هستم و احساس مسؤولیت میکنم الان اینجا هستم.
وقتی میبینم دختر دو سالهام به جای آن که در آغوش پدرش ناز بیاورد و احساس آرامش کند به محض رویارویی با او میترسد و گریه میکند قلبم میگیرد. این بچه آن قدر از پدرش کتک خورده و اذیت شده که میترسد و این موضوعی نیست که از کنار آن بیتوجه رد شوم. به خاطر بچه ام شکایت کردم. البته سه سال قبل و همان اوایل زندگیمان میخواستم این کاررا انجام بدهم. اما متوجه شدم باردار هستم و پدر و مادرم گفتند اجازه بده این چند ماه نیز بگذرد و بچهات به دنیا بیاید شاید تا آن موقع حال شوهرت هم بهتر شد .
طیبه آهی کشید و در حالی که موهای خرمایی رنگ دختر کوچولویش را نوازش میکرد افزود: حق من این نبود. روزی که به خواستگاریام آمدند آن قدر وعده و وعید دادند که سرمان به حرفهایشان گرم شده بود.
سعید و خانوادهاش با یکی از همسایههای ما نسبت فامیلی داشتند. آنها در رفت و آمدهایشان مرا دیدند و به قول معروف پسندیدند.
جلسه خواستگاری برگزار شد. تیپ و قیافهای زده و با ماشینی آمده بودند که همه همسایهها حسرت میخوردند و میگفتند طیبه شانس و اقبال بلندی دارد و ... .
ما از همسایهمان درباره این خانواده پرس وجو کردیم. میگفتند وضع مالیشان توپ است اما شما تحقیقات بیشتری بکنید.
من هرگز همسایهمان را نمیبخشم. آنها مستأجر بودند و از محله ما رفتند ولی اگر با هم روبه رو شویم خواهم گفت که نفرین شان کردهام.
اگر یک کلمه درباره وضعیت سعید میگفتند به هیچ عنوان تن به چنین خفت و حقارتی نمی دادم. البته پدر و مادرم نیز مقصرند. آنها به جای آن که تحقیق درست و کاملی انجام دهند گول مال و ثروت این خانواده را خوردند و تا چشم باز کردم دیدم سر سفره عقد نشستهام.
من و سعید ازدواج کردیم.
با کمکهای مالی پدرش زندگی مشترک خود را آغاز کردیم. سعید در دوران عقد هیچ رفت و آمدی به خانه ما نداشت وخانوادهام این رفتارش را به حساب شرم و خجالت او میگذاشتند. یکی دوهفته اول ازدواج مان هم خواهرش خانه ما بود و یک لحظه تنهایمان نگذاشت. این حرکات و رفتار برایم عجیب بود و موضوع را به پدر و مادرم اطلاع دادم. آنها میگفتند شاید این خواهر و برادر خیلی به هم وابستگی شدید عاطفی دارند و این مسأله با مرور زمان درست میشود.
هنوز یک ماه از زندگی مشترکمان نگذشته بود که فهمیدم سعید تعادل روحی و روانی ندارد. او حتی قرصهای آرام بخش میخورد یک روز درباره این قرصها از او سوال کردم. ناگهان به سویم حملهور شد. اصلاً نمیفهمید چکار میکند. کتکم زد و فحشهای رکیک میداد.
زن دل شکسته افزود: یک سال گذشت. برایم ثابت شده بود شوهرم یک بیمار روانی است ، سر کوچکترین حرف و بهانه ای کتکم میزد و زندگی را برایم جهنم کرده بود. تصمیم گرفتم از شوهر بیکار و عصبیام طلاق بگیرم. همان موقع بود که فهمیدم باردار هستم. به خواسته پدر و مادرم تا تولد فرزندم صبر کردم. بعد از زایمانم نیز درگیر کارهای بچهام شدم. دخترم دوساله است اما حالا سعید هم مرا کتک میزند و هم این بچه بیگناه را خون جگر کرده است.
زن جوان گفت: بعد از ازدواجم فهمیدم سعید قبلاً سرنوشت یک دختر بخت برگشته دیگر مثل مرا هم به بازی گرفته و ازدواج ناموفقی داشته است. او وخانوادهاش این موضوع را از ما مخفی کرده بودند.
آنها را نمیبخشم و امیدوارم تاوان این حقی که به ناحق از من ضایع کرده اند را بدهند. امروز به کلانتری ۱۶ آمدهام تا پی گیر شکایتم باشم.
من طلاقم را میگیرم و بچه ام را بزرگ میکنم. اما خانوادهای که میدانند پسرشان مشکل شدید روحی و روانی دارد و حتی چندبار در بیمارستان روانی بستری بوده چه طور به خودشان اجازه میدهند سرنوشت یک دختر را به بازی بگیرند. اگر کسی این بلا را سر دختر خودشان بیاورد چکار خواهند کرد.
طیبه در پایان گفت: از همه خانوادهها خواهش میکنم وقتی فرزندشان میخواهد ازدواج کند تحقیقات درستی انجام بدهند. به قول خانم مشاور کلانتری، اگر ما حداقل یک مشاوره قبل از ازدواج انجام میدادیم کلاه به این گشادی سرمان نمیرفت.
نظر شما