۲۷ شهریور ۱۳۹۵ - ۰۷:۳۰
کد خبر: 457141

قدس آنلاین- یوسف بینا:شادروان استاد احمد کمال‌پور (کمال خراسانی) که در فاصلۀ سال‌های 1297 تا 1379 هجری‌شمسی در مشهد می‌زیسته، یکی از مشاهیر ادب خراسان در دوران معاصر به‌شمار می‌آید که در قصیده‌سرایی از سرآمدان روزگار خویش بوده است.

گشتی در گلشن کمال

مهم‌ترین ویژگی شعر کمال، وفاداری تمام و کمال او به سبک خراسانی است. شاخصه‌های این سبک دیرسال در وجوه گوناگون شعری کمال نمایان است و او خود در خلال شعرهایش بارها بر این نکته تأکید کرده و یک بار نیز گفته است: «من خراسانی‌ام این است کمال من/ که سخن گویم با سبک خراسانی»

می‌دانیم که «قصیده» قالب اصلی و رایج در سبک خراسانی و شکل مورد علاقۀ شاعران این سبک است. کمال نیز این قالب کهن را برای سرودن برگزیده و اگر به دیوان منتشرشده این شاعر بنگریم، در میان چند قالبی که وی در آن‌ها طبع‌آزمایی کرده، هم از نظر کمیت و هم از نظر کیفیت، سهم اصلی از آن قصیده‌های شاعر است.

کمال از آنجا که کمال شعری خود را در سخن‌گفتن به سبک خراسانی دانسته و این موضوع را همچون مانیفستی اعلام کرده است، به فردوسی ارادت دارد و در یکی از مثنوی‌هایی که هموزن شاهنامه سروده، حکیم توس را مدح گفته است. جدا از این، به‌نظر می‌رسد، روحیۀ حماسی فردوسی، تأثیر درخور توجهی در شکل‌گیری روحیۀ شعری کمال دارد؛ روحیه‌ای که در بلندی طبع این شاعر معاصر آشکار می‌شود.

کمال همانند شاعران سبک خراسانی از زبانی سخته و استوار و با این حال روان و ساده برای سرودن بهره می‌گیرد؛ البته با این تفاوت عمده که کمال با فضای مدحی رایج در میان بسیاری از شاعران سبک خراسانی کاملا بیگانه است و از نظر محتوایی، رویکردی در خلاف جهت رویکرد مدیحه‌سرایان دارد. کمال اگر مدیحه‌هایی گفته، یا برای ائمۀ اطهار(ع) است یا آن‌ها را برای شاعران مورد علاقۀ خویش سروده است که در هر دو حال، این گونه مدیحه‌سرایی مقامی بسیار متفاوت با آن گونه مدیحه‌سرایی دارد.

شکوه‌ها و شکایت‌های کمال در قصیده‌هایش از نابهنجاری‌هایی که روزگار را در چشم شاعر به زندان تنگ و تاریکی بدل می‌کند، یادآور حبسیه‌های مسعود سعد سلمان است و روحیۀ اعتراضی کمال، قصیده‌های ناصرخسرو را به‌یاد می‌آورد. این در حالی است که کمال چندین قصیدۀ این دو شاعر را به ‌اقتفا رفته و در چند جا به آن‌ها ابراز ارادت کرده است. در این شکوه‌ها و اعتراضیه‌ها، زبان شاعر نیز به زبان شعری مسعود سعد و ناصرخسرو نزدیک می‌شود؛ اگرچه طبیعتا معاصرتر است.

با وجود بهره‌مندی کمال از استادی سه شاعر بزرگ یعنی فردوسی و مسعود سعد و ناصرخسرو، وی خود را به هیچ کدام شبیه نمی‌داند و می‌گوید: «من شاعر توس نیستم کز شوق/ دل را به گذشتۀ وطن بندم/ نه ناصر خسروم که در یمگان/ بر خود ره آمد و شدن بندم/ نه مسعودم که در حصار نای/ دل را به ترنم سخن بندم/ گیرم که شدم چو این سه تن استاد/ کی باد به غبغب و ذقن بندم/ گر مصر سخن به زیر پر گیرم/ دل را به کلاف پیرزن بندم...»

یکی دیگر از شاعرانی که اگرچه خراسانی نیست، اما کمال در چند قصیده به اقتفای او رفته و به او نیز ابراز ارادت کرده، خاقانی است: «در خراسان پیرو استاد شروانم که گفت/ این گلاب و گل همه زین گلستان آورده‌ام»

از میان شاعران معاصر، ملک‌الشعرای بهار و محمود فرخ، شاعران ممدوح کمال‌ هستند و کمال در قصیده‌ای دیگر از دوستان شاعر خویش نیز یاد می‌کند که تنی چند از آنان، خود از شاعران بزرگ خراسان در دوران معاصرند؛ علی‌اکبر فیاض، نوید حبیب‌اللهی، گلشن آزادی، عبدالعلی نگارنده، غلامرضا قدسی، علی باقرزاده (بقا)، محمد قهرمان، ذبیح‌الله صاحبکار، محمد عظیمی و حبیب‌الله بی‌گناه.

یکی از مضمون‌های پر بسامد در قصیده‌های کمال، سخن‌گفتن دربارۀ «شعر و شاعری» است. وی گاهی از «شعر» به‌عنوان «شکوفۀ خندان زندگی» و «مونس تنهایی» یاد کرده و گاهی آن را «تعویذ جان» خویش در برابر چشم‌زخم‌ها برشمرده است. وی دربارۀ شعر خود می‌گوید، از این «هنر والا» رفاه این‌جهانی را نمی‌جوید و مانند ناصرخسرو که نمی‌خواست «قیمتی در لفظ دری» را به «پای خوکان» بریزد، می‌سراید: «ننگ است که لکۀ گدایی را/ بر دامن پاک شعر تر بندم» و البته چنین شاعری خیری در زندگی خویش از هنر خویش نمی‌بیند و می‌گوید: «امید خیر داشتم از شعر و شاعری/ کی بود باورم که از این فن شر آیدم»

یکی از قصیده‌های کمال، به انتقاد از وضعیت «شعر و شاعری» در روزگار شاعر اختصاص دارد. وی در دوره‌ای زندگی می‌کند که از یک سو، شاعران بزرگ درگذشته‌اند و شعر سنتی فارسی در معرض افول قرار دارد و از سوی دیگر، قرن نوآوری‌های گوناگون و بدعت‌های بی‌سابقه در شعر فارسی است. کمال هم بر افول شعر کهن افسوس می‌خورد و هم نمی‌تواند با نوآوری‌های نوپردازان ارتباط برقرار کند. بنابراین از تماشای هر دو سوی ماجرا رنج می‌برد: «شد سخن بازیچۀ افکار مشتی بی‌هنر/ بر پریشان‌گویی این شاعران بگریستم/ کهنه و نو هر دو بی‌رنگند و بس نااستوار/ در کنار هر دوان بر هر دوان بگریستم/ سالمندان خودپرست و تازه‌سالان خودنمای/ همچنان بر شیوۀ پیر و جوان بگریستم...»

پخش زنده

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.