۱۳ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۱:۳۳
کد خبر: 498996

زن جوانی با مراجعه به کلانتری گفت: نمی‌دانستم او یک دزد حرفه‌ای است و فکر می‌کردم فقط از من سرقت کرده است. آمده‌ام از این خلافکار به خاطر سرقت شکایت کنم، هر چند که تقصیر با خودم بود که گرفتار هوسهای او شدم.

عاقبت شوم ازدواج با مرد دزد

قدس آنلاین - چه قدر زحمت کشیدم و چشم‌هایم را پای سوزن و چرخ خیاطی گذاشتم تا زندگی‌ام را بسازم. اما درست نشد که نشد. افسوس می‌خورم که با این همه رنج و زحمت، به این حال و روز افتادم. زن جوان با غیظ حرف می‌زد؛ در بیان قصه تلخ زندگی‌اش به کارشناس اجتماعی کلانتری 42 مشهد گفت: هفت سال قبل به پیشنهاد یکی از دوستان پدرم، خواستگاری برایم آمد که تبعه خارجی بود.جلسه خواستگاری برگزار شد. کسی که قرار بود مرد زندگی‌ام بشود ادعا می‌کرد در این دنیای بزرگ هیچ کس و کاری ندارد و تعهد اخلاقی می‌دهد که برای خوشبختی‌ام از جان خودش مایه بگذارد.

مانده بودیم چه کار کنیم. دوست پدرم می‌گفت این پسر، اهل کار است و اگر به او محبت کنید یک عمر قدردانتان خواهد بود و... . با توجه به این حرف‌ها و از طرفی شکست خواهر بزرگم در یک ازدواج فامیلی، که مایه عذاب روحی و روانی خانواده ما شده بود به ناچار تن به این ازدواج دادم.

به خانه شوهر رفتم و دل به سرنوشت مبهمی خوش کردم که نمی‌دانستم چه روزهای سرد و دلگیری برایم رقم خواهد زد. با کار خیاطی و گلدوزی تلاش می‌کردم تا کنار شوهرم باشم و احساس تنهایی نکند. ما صاحب یک دختر شدیم و برای این بچه هزاران آرزو داشتم اما... . یک روز شوهرم از بیرون آمد و گفت: خانواده‌اش را پیدا کرده و می‌خواهد به کشورش برگردد. شوکه شده بودم، راهی نداشتم جز این که همراه شریک زندگی‌ام به کشور او بروم. در آن جا تازه فهمیدم همسرم قبل از آن که به ایران بیاید زن و یک بچه داشته است.

داشتم دیوانه می‌شدم. هر چه از او توضیح خواستم چرا در مورد گذشته‌اش این قدر دروغ گفته، سرش را پایین انداخته بود و حرفی نمی‌زد. چاره‌ای نداشتم جز آن که بسوزم و بسازم. زن جوان قطرات اشک را از چشمانش پاک کرد و افزود: زندگی بسیار سختی را شروع کردم. هوویم چشم دیدنم را نداشت و اذیتم می‌کرد. نمی‌دانستم چه کار کنم. خون دل می‌خوردم و نگران آینده بچه بی‌گناهم بودم.

از شوهر بی‌مسؤولیتم جدا شدم و به کشورم برگشتم، پدرم شاکی شده بود و می‌گفت: نباید طلاق می‌گرفتی و لکه ننگ خانواده می‌شدی.

او روی خوش به من و دختر کوچولویم نشان نمی‌داد و اصرار داشت به خانه شوهرم برگردم. چند ماه وبال گردن پدرم بودم. با خواهرم درد دل می‌کردم. او که از مدتی قبل از شهر خودمان به مشهد آمده بود پیشنهاد داد همراه فرزندم به خانه‌اش بروم و قول داد کاری برایم دست و پا می‌کند.

همین کار را کردم و اینجا سرکار می‌رفتم؛ ولی همچنان احساس دلتنگی عجیبی داشتم. متأسفانه از طریق یکی از همکارانم که زنی معتاد و مطلقه بود با فردی آشنا شدم. این مرد جوان با وعده‌های آنچنانی، مرا به عقد موقت درآورد. قول داد هر چه زودتر به طور رسمی با هم ازدواج می‌کنیم. چند ماه بازیچه هوس‌های این مرد دروغگو شده بودم.

یک روز از او خواستم تکلیفم را روشن کند، گفت: با همسرم آشتی کرده و نمی‌توانم تو را به عقد رسمی خود دربیاورم و... . انتظار نداشتم این طوری احساساتم را به بازی بگیرد. او در آخرین دیدار گوشی تلفن همراه و مقداری طلا و وسایل از  خانه‌ام سرقت کرد. امروز هم خبردار شدم به اتهام سرقت‌های متعدد دستگیرش کرده‌اند. تا حالا نمی‌دانستم او یک دزد حرفه‌ای است و فکر می‌کردم فقط از من سرقت کرده است. آمده‌ام از این خلافکار به خاطر سرقت شکایت کنم، هر چند که تقصیر با خودم بود که گرفتار هوسهای او شدم.

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.