۱۳ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۷:۲۸
کد خبر: 535440

ساری- فکر می کردم بسیار با بیماری و درد، همخانه و آشنایم اما راست می فرمایند که زندگی معجون ناشناخته ایست که فراز و نشیب هایش همیشه آدم را غافلگیر می کند.

قدس آنلاین - استانها - رقیه توسلی: دو هفته ای می شود که خواهر دلبندم در بستر نقاهت است. از صبحی که نقش بر زمین می شود و سرش می شکند و مصدومِ مصدوم...

با اینکه از آن روز بد و دلهره آور اندکی گذشته اما ویزیت ها، عکس برداری ها، تزریقات و خواهرنگی ها، حدیث مفصلی ست همچنان...

وقتی گلی جان و آبان جان، با آن چشم های تیله ای خاله کُش شان زُل می زنند برای رتق و فتق روزمره شان... وقتی پسرک، چهاردست و پا قِل می خورد هر سو و به موازاتش چیزی سرنگون می شود... وقتی حال و احوال تلفنی تمامی ندارد...

وقتی می بینم چه جور می شود رها شد در دریای دوست داشتن... وقتی می فهمی گاهی شریک غم نیستی که صاحب آنی...

ساعات پُراسترس و کج و کوله زیادی از سرمان گذشت و این روزها عجیب در مرحله یادگیری ام؛ برای گلی که غذا می کشم... پسرک شیرین را که می برم حمام... داروهای خواهری را که آماده می کنم، می فهمم که چقدر فاصله است از تئوری تا عمل. از مهربانی تا همدردی...

وقتی دو استکان چای، مرهمِ نگاهِ پُربغضِ خواهری و روحِ عاشقِ من می شود...

با اینکه چندروزی است که دیگر همدم کتاب و قلم نیستم و دلم برای گلدان ها، آشپزخانه و همه چیزهای خوبم تنگ شده اما قوطی شیرخشک و لالایی و اشک های پنهانی، عجیب مخلوط تلخ و شیرینی ست. با اسپاگتی عدد درست کردن برای گلی جان، خمیربازی، خواهرنوازی و...

واقعاً خوشبختی غیر از این است که هول هولکی بپایم ساعت چند است برای دیرنشدن قرص ها! برای مهدِ گلی جان! برای ناهارِ آبانی...!

پ. ن: این روزمره، پیام نوعدوستی اش پُررنگ است. می خواستم بگویم خیلی زیاد همدیگر را دوست داشته باشیم، نبودن یک قدم با بودن بیشتر فاصله ندارد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.