حمیدرضا شکارسری: و شاید سیگار/ اختراع سرخپوستی بود/ که می‌خواست/ به معشوقه‌اش/ پیام کوتاه بدهد

رمز هنر فرار از واقعیت است

هر تمهیدی که زمان، مکان، اشیا و پدیده‌های واقعی را از صورت روزمره به صورتی فراواقعی ارتقا دهد، یک تمهید هنری محسوب می‌شود. هیچ اثر هنری حتی واقع‌گراترین آن‌ها هم کاملاً واقعی نیست و از واقعیت کپی‌برداری نکرده است. در واقع، رمز هنر فرار از واقعیت است.

واقعیت‌گریزی برای آن صورت می‌گیرد که شکلی بدیع و نامنتظره و تجربه‌نشده از جهان آشکار می‌شود. این کشف لذت می‌بخشد. این بداعت و نامنتظرگی زیباست. به بیان دیگر، این بیانِ هنری است که زیباست و نه لزوماً آنچه به تصویر درآمده یا منعکس شده است.

آریا معصومی ماهیت موقعیت سرخپوستی در حال سیگارکشیدن را عوض کرده است. ماهیت سیگار (یا چپق؟!) او را عوض کرده است. ماهیت 2 سیگار او را هم عوض کرده است. پس تا توانسته از واقعیت گریخته است.

در هم رفتن 2 موقعیت زمانی کاملاً متفاوت یک وضعیت تازه و بدیع را ایجاد کرده است که پیش از این شعر تجربه نشده بود.

نکته جالب اینجاست که آنچه در این شعر تصویر می‌شود، یک بازنمایی از واقعیت است اما آنچه در لباس کلمات منتقل می‌گردد و از تصاویر عینی فراتر می‌رود، دیگر بازنمایی ساده‌ای از واقعیت نیست و به همین دلیل ناگهان با شعر روبه‌رو می شویم. به عبارت دیگر، این گونة بیان تنها با زبان و کلمه ممکن است و نه با هیچ گونه هنری دیگر و یک زیبایی شاعرانه است و نه جذابیتی سینمایی یا موسیقایی یا نقاشی.

«و» در ابتدای شعر مخاطب را به مکاشفاتی دیگر فرا می‌خواند؛ دعوتی دموکراتیک و فروتنانه از خواننده برای بازی‌های دیگر با واقعیت‌های مشابه.

در انتها نگارنده مخالفت خود را با «شاید» در سطر اول شعر اعلام می‌کند. چرا شاید؟ معصومی اگر بر کشف خود اصرار دارد و آن را به عنوان واقعیتی فراتر از واقعیت‌های روزمره باور کرده و منتقل نموده است، چرا باید به آن شک داشته باشد؟ نه شاید بلکه حتماً سیگار اختراع سرخپوستی بود که می‌خواست پیام کوتاهی به معشوقش بفرستد.

* «مرگ آدم را زیباتر می‌کند»، آریا معصومی، انتشارات ماه باران، 1395، صفحه 15. 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.