۲ شهریور ۱۳۹۶ - ۱۱:۵۴
کد خبر: 557859

اسمش را چریک هم نمی شود گذاشت چون وقتی به روش مبارزه مسلحانه و حتی زندگی اش نگاه می کنید ، همه چیزش را با نمونه های مانند خودش متفاوت می بینید. آنهایی که درمبارزات سیاسی به سیم آخر زده و سالها با رژیمهای مختلف در افتاده اند ، کمتر توانسته اند به اندازه «سید علی» سالهای سال ، زندگی مخفیانه و مبارزه را بدون دستگیری ادامه دهند.

این راز سر به مُهر

قدس آنلاین- برادر زاده اش می گوید : «از همان جوانی کارهای عجیب غریب زیاد می کرد ... مثلاً می گفت برم سرکوچه نون بخرم... غیبش می زد و چند ماه بعد با کله تراشیده بر می گشت و می گفت سربازی بودم»! امروز قرار است در باره شخصیتی بنویسیم که با همه آنچه در باره اش گفته و نوشته شده بازهم زندگی، مبارزات و شهادتش مثل راز سر به مُهر، انگار هزارهزار حرف ناگفته دارد. شهید «سید علی اندرزگو» از آن دسته مبارزانی است که با سبک و سیاق و روش های مخصوص به خودش، از مبارزه مسلحانه و چریکی تعریفی نو ارایه داده است. از ظرافت های رفتاری و رعایت اصول امنیتی و مخفیکاری اش همین قدر که حتی تا امروز کسی در باره ارتباطات، سفرها، مدارک شناسایی متعدد، روشهای تهیه سلاح و ...چیز چندانی نمی داند.

شیخ عباس

پر استفاده ترین نام مستعارش «شیخ عباس تهرانی» بود. شاید به خاطر اینکه سال ۱۳۱۸ در تهران، خیابان شوش، به دنیا آمده بود. پدرش بنا بود که البته آن را رها کرده و به خرده فروشی مشغول شده بود. ۱۲ سال بیشتر نداشت که به خاطر شرایط ناجور اقتصادی خانواده اش، مجبور شد درس و مدرسه را رها کند و در یک گارگاه نجاری مشغول به کار شود. مهارت نجاری که پس از چریک بودن، شغل و حرفه اصلی اش حساب می شد از همین دوره به یادگار مانده بود و البته درس فقه و اصول که هر روز تا نیمه شب و پس از پایان کار روزانه در مسجد «هرندی» می خواند.

۱۸ سالگی

درسهای مسجد «هروی» تنها به طلبگی اش منجر نشده بود. شاید باب آشنایی با «نواب صفوی» هم در همین مسجد و جلسات درسی اش باز شده بود. هرچه بود «سید علی» همه درسهایش را خوب فراگرفت چون در ۱۸ سالگی که همه همسن و سالهایش می افتند دنبال آمال و آروزهای جوانی شان، او خیلی حساب شده پا می گذارد به میدان مبارزات سیاسی و انقلابی و چند سال بعد تبدیل می شود به یکی از گردانندگان راهپیمایی های ۱۵ خرداد. جوری که بعدها امام «ره» بابت فعالیت هایش از او تعریف و تمجید می کنند.

تیر خلاص «منصور»

می گویند پس از وقایع خرداد ۱۳۴۲ برای نخستین بار دستگیر می شود. البته این دستگیری را می شود آخرین بار هم به حساب آورد چون پس از آن مأموران رژیم سالهای سال به دنبال دستگیری اش بودند و دست آخر هم در حسرتش ماندند. اسناد به دست آمده از آن دوران نشان می دهد «سید علی» در زیر شکنجه ها فقط از هوش می رود اما لب باز نمی کند. پس از آزادی، شکنجه ها نه تنها او را نمی ترساند بلکه طی آشنایی با «صادق امانی» به تشکیلات و شاخه نظامی «مؤتلفه» می پیوندد و مبارزه مسلحانه را آغاز می کند. روز ترور «حسنعلی منصور»   این «سید علی» است که در مسیر خودروی او مانع ایجاد می کند تا نخست وزیر رژیم مجبور شود بقیه راه را تا مجلس پیاده برود. شهید «بخارایی» خودش را می رساند و «منصور» را هدف قرار می دهد. حواس همه به فرار عامل تیراندازی است که «سید علی» خودش را به «منصور» می رساند و تیر خلاص را می زند.

من «اندرزگو» هستم

زندگی مخفیانه و جنگ و گریزهایش از همین زمان آغاز می شود. رژیم بدجوری به دنبالش افتاده اما هیچ نشانی از مرد نامریی پیدا نمی کند و در غیابش او را به مرگ محکوم می کند تا «سید علی» دست نایافتنی تر شود. ماجرای نامهای مستعار، سفرهای مخفیانه و فعالیت های عجیب و غریبش هم از همین زمان آغاز می شود. همسرش در مصاحبه ای گفته است : «سه سال پس از ازدواج مان، در سفری که به افغانستان‌ رفتیم، وقتی همه جمع بودیم، خطاب به‌دوستانش گفت: همسرم هنوز اسم اصلی و کار مرا نمی‌داند! بعد رو کرد به من و گفت: اسم اصلی من «سیدعلی اندرزگو» است، تیرخلاص را به حسنعلی منصور، من زده‌ام و از سال ۴۳ تا حالا فراری هستم ... تا آن موقع او برایم شیخ عباس تهرانی بود... وقتی خواستیم برگردیم گفت: یادت باشه  حالا اسم من «حسین‌ حسینی» است و اسم تو هم معصومه محمدبیگی...!

چریک بود ...نبود

اسمش را چریک هم نمی شود گذاشت چون وقتی به روش مبارزه مسلحانه و حتی زندگی اش نگاه می کنید، همه چیزش را با نمونه های مانند خودش متفاوت می بینید. آنهایی که درمبارزات سیاسی به سیم آخر زده و سالها با رژیمهای مختلف در افتاده اند، کمتر توانسته اند به اندازه «سید علی» سالهای سال، زندگی مخفیانه و مبارزه را بدون دستگیری ادامه دهند. کمتر دنبال تشکیل خانواده و گرفتاری هایش بوده اند. کمتر توانسته اند در همه گریزها و سفرهایشان ناشناخته باقی بمانند. «اندرزگو» اما در جوانی ازدواج می کند، مانند یک شهروند عادی به کار و کاسبی مشغول می شود، زندگی می کند و در عین حال هیچکس نمی داند شهروند عادی با زن و چهار بچه قد و نیمقد چه افکار بزرگی را برای کشورش در سر دارد.

بگذار به زندگی مان برسیم

این مورد را از قول برادرزاده اش بخوانید: « ... در لبنان هم دوره‌های نظامی زیادی دیده بود، اما این جور کارها و آن هوش بالا را که در این دوره‌ها به آدم یاد نمی‌دهند. خودش آدم باهوش و مبتکری بود... «نصیری» به همکارانش گفته بود مثل آب خوردن اسلحه می‌آورد و ما هم نمی‌توانیم گیرش بیندازیم... با کسی درددل نمی‌کرد و حتی رفقای نزدیکش هم خبر نداشتند دارد چه کار می‌کند...یک بار دایی کوچک ما سعی کرده بود دنبالش برود. می‌گفت نزدیک میدان ژاله گمش کردم، یکمرتبه دیدم یکی از پشت سر زد روی شانه‌ام و گفت: داداش! برو بگذار به کار و زندگی‌مان برسیم»!

همسرش

از همسرش کمتر گفته و نوشته اند. همسری که بدون اطلاع از فعالیت ها و افکار «سید علی» شریک زندگی اش شده بود اما وقتی هم فهمیده بود پا به چه راهی گذاشته است، قدم سست نکرده بود که هیچ بلکه بارها و بارها او را در عملیاتش یاری کرده بود. با چهار بچه قد و نیمقد زندان و تا پای اعدام رفته و تا مدتها از شهادت همسر بیخبر مانده بود. فرزندش معتقد است : «اندرزگو» بدون همسرش هرگز موفق نمی شد ۱۵ سال، ساواک و مأموران رژیم را ناکام بگذارد.

با دهان روزه

البته شهادتش هم کم و بیش مانند زندگی و مبارزه اش عجیب بود. آنقدر که حتی همسر، فرزند و دیگر آشنایانش هنوز نمی توانند باور کنند مأموران رژیم بتنهایی توانسته باشند بر اساس اعترافات یک دستگیر شده و شماره تلفنی که داده است، رد «سید علی» را بزنند و گیرش بیندازند. واقعیت هرچه باشد مهم نیست. مهم این است که به قول همسر و فرزندانش «اندرزگو» خودش همه ماجرای شهادت و حتی پیرزوی انقلاب را پیش بینی کرده بود. می دانست کمی پیش از انقلاب، رمضان سال ۵۷، مجبور است یک تنه مقابل مأموران ساواک بایستد. و البته می دانست که تسلیم شدن در مرامش نیست حتی اگر منجر به شهادت با دهان روزه شود.

Normal ۰ false false false EN-US X-NONE FA

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.