با روی‌کارآمدن دولت آقای روحانی، ایشان نتوانست با آن فضا در آموزش و پرورش کنار بیاید زیرا معتقد بود وزیر مسن نمی‌تواند در روند آموزش و پرورش مؤثر باشد. بنابراین با اینکه جایگاهش رسیدگی به شکایات بود، از اداره‌کل بیرون آمد و در یکی از نقاط محروم حاشیه شهر مشهد، روستایی که درصد بالایی از جمعیت آن را اهل سنت تشکیل می‌دهند یعنی روستای سالارآباد شهر رضویه، وارد یک مجتمع آموزشی به نام سالارآباد شد. مردی که تا سطح معاون وزیررفته بود، ناگهان خود را وقف یک دبستان دخترانه بسیار محروم و مظلوم کرد.

شهیدی که خود را وقف محرومان کرده بود

هادی حاجتمند، برادر شهید عید قربان حاج محمدرضا حاجتمند، از روزهای پرالتهاب سال ۹۴ می‌گوید؛ روزهایی که همه مسلمانان جهان بی‌قرار اخباری بودند که از سرزمین منا مخابره می‌شد. هرچند ۲ سال از این ماجرا گذشته است اما خانواده‌های شهدای این حادثه همچنان از دولت انتظار دارند تا به جای دست دوستی دادن با عادل‌الجبیرها، حق خانواده‌های شهدایی که پیکرهای مطهرشان توسط خاندان سعودی به اسارت گرفته شد را بازستانند. هادی حاجتمند، کارگردان سینما و تلویزیون، در ادامه ما را با شهید حاج محمدرضا حاجتمند آشنا می‌کند.

او می‌گوید: ۵ برادر بودیم. حاج محمدرضا برادر بزرگ‌تر ما بودند و بنده کوچک‌ترین برادر. با توجه به اینکه پدرمان مسن بودند و شهید محمدرضا برادر ارشد بود، ایشان در خانواده جایگاه ویژه‌ای داشت. وجودش در کل خانواده آن‌قدر ارزشمند بود که جای خالی‌اش در این ۲ سال مشخص شده است. خیلی از آدم‌ها بود و نبودشان فرق چندانی ندارد و نبودشان به جمع‌ها لطمه‌ای نمی‌زند اما برخیبه قول فلاسفه اشراق، وجود بالایی دارند و نورانی هستند و اصلاً خیلی حضور دارند. حاج محمدرضا هم از آن دسته آدم‌ها بود. خانواده ما فرهنگی‌اندو در فضای فرهنگی- اجتماعی نیشابور حضور مؤثری دارند؛ بویژه حاج محمدرضا که ساکن مشهد بود و سال‌ها به عنوان معلم، مدیر و معاون بازرسی اداره‌کل آموزش و پرورش خدمت کرد.

چرا ما را تنها گذاشتید

شهید محمدرضا دقیقاً زمانی که وارد سن ۵۰ سالگی شد، به فیض شهادت نائل آمد. جریان زندگی حاج‌آقا متفاوت بود. سال‌های زیادی را در جنگ و جبهه گذرانده و از آن دست آدم‌های مؤثری بودکه در دوران انقلاب و جهاد سازندگی در خدمات عمرانی و فرهنگی حضور داشت. ایشان جانباز بود اما غیر از خود و همسرش کسی این موضوع نمی‌دانست. ما بعد از شهادتش متوجه شدیم که جانباز بودهاست. شهید در سال‌های جنگ تحمیلی از نزدیک شاهد به‌شهادت‌رسیدن دوستانش بود. وی در یکی از هیئت‌های نیشابور که به «مجمع انصار الحسین» معروف است و تعداد زیادی از مؤسسانش به شهادت رسیده‌اند، خدمت‌گزار عزاداران امام حسین(ع) بود. این هیئت توانسته خالق مجموعه‌های جوان فرهنگی نو و مدرنی در شهرستان نیشابور باشد. شهید محمدرضا در هیئت مداحی می‌کرد اما شخصیتش بسیار فراتر و اثرگذارتر از یک مداح بود. قبل از اینکه عازم مراسم حج شود، برای مداحی آمد و برخلاف هر سال که شعر می‌خواند و مداحی می‌کرد، اسامی ‌دوستان شهیدش را بر زبان آورد و گریه کرد وگفت که چرا ما را تنها گذاشتید و با خود نبردید؟

برادر شهید ادامه می‌دهد: با روی‌کارآمدن دولت آقای روحانی، ایشان نتوانست با آن فضا در آموزش و پرورش کنار بیاید زیرا معتقد بود وزیر مسن نمی‌تواند در روند آموزش و پرورش مؤثر باشد. بنابراین با اینکه جایگاهش رسیدگی به شکایات بود، از اداره‌کل بیرون آمد و در یکی از نقاط محروم حاشیه شهر مشهد، روستایی که درصد بالایی از جمعیت آن را اهل سنت تشکیل می‌دهند یعنی روستای سالارآباد شهر رضویه، وارد یک مجتمع آموزشی به نام سالارآباد شد. مردی که تا سطح معاون وزیررفته بود، ناگهان خود را وقف یک دبستان دخترانه بسیار محروم و مظلوم کرد. به یاد دارم که حاج‌آقامی‌گفت برای حاشیه شهر مشهد باید کار زیادی انجام داد و کارکردن در حاشیه مشهد مانند فعال‌بودن در یکی از محورهای عملیات کربلای ۵ است. ایشان در حاشیه شهر مفصلاً کار کرد؛ به نحوی که اهالی آن منطقه به خوبی از خدماتش یاد می‌کنند. حاج‌آقا در آن مدرسه متوجه مشکلات بیماری‌های‌ هاضمه دختران ‌شد. بنابراین پزشکی را برای معاینه بچه‌ها به مدرسه بردند و مشخص شدکه این مشکل نتیجه عدم خوردن صبحانه است. شهید حاجتمند از آن روز به بعد تلاش کرد تاسفره‌خانه‌ای به نام سفره‌خانه امام حسن مجتبی(ع) در آنجا ایجاد کند تا بچه‌ها هر روز صبحانه بخورند. می‌گفت دوست دارم بچه‌های اهل سنت هر جا اسم امام حسن مجتبی(ع) را بشنوند، به یاد کرامت ایشان بیفتند. به یاد دارم بعد از شهادت ایشان که به آن روستا رفتیم، همه مردم و مولوی مسجد آن روستا گفتند حاج‌آقا برای این روستا و متعلق به مردم این روستاست پس خودمان مراسم ختمش را برگزار می‌کنیم.

۷۰ روز بعد پیکرش به میهن برگشت

 وی ادامه می‌دهد: روز عید قربان در خانه بودیم. یکی از دوستان زنگ زد و گفت ماجرای منا اتفاق افتاده است. با روشن‌کردن تلویزیون متوجه وضعیت شدیم. روزهای شوک‌آوری بود. همه موبایل حاج‌آقا را می‌گرفتند اما کسی از آن سوی خط جواب نمی‌داد. گاهی که تلفن مشغول می‌شد، خوشحال می‌شدیم که حاج‌آقا زنده و در حال صحبت‌کردن است اما بعداً متوجه می‌شدیم دیگری به او زنگ زده که خط مشغول شده است. تلویزیون دائم روی شبکه خبر بود. اسامی ‌شهدا را که منتشر می‌کردند، اسمی‌ از شهید حاجتمند نبود. شاید این لطف خدا بود زیرا اگر آن روزها اسم شهید را عنوان می‌کردند حتماً مادرم و همسر حاج‌آقا از فشار عصبی زیاد از بین می‌رفتند. ۷۰ روز تا رسیدن پیکر مطهر ایشان به ایران در منزل ما روضه‌خوانی برقرار بود. مسئولان سازمان حج به ما گفتند به احتمال ۹۹ درصد پیکر حاج‌آقا دفن شده و پیکر برنمی‌گردد. در این فاصله کار ما دیدن عکس‌های شهدا و شناسایی بود اما هیچ اتفاقی نیفتاد. همسر حاج محمدرضا حاجتمند خود فرزند شهید است که به افتخار همسری  شهید نیز نائل شد. این خانواده ۳ دختر جوان دارند که یکی از آن‌ها به‌تازگی ازدواج کرده است. همه پیکرها به ایران بازگشتند اما از پیکر شهید ما و بسیاری دیگر از شهدا خبری نبود تا اینکه پیکر شهید حاجتمند همراه با پیکر شهید رکن‌آبادی و دیگران به میهن بازگشت.

موضع‌گیری رهبر آرام‌بخش دل ما شد

تا قبل ازاینکه رهبر معظم انقلاب سخنرانی کنند و آن موضع قاطع و سخت را در برابر آل‌سعود بگیرند، ما به بی‌کفایتی سیستم و دولت پی بردیم. بیانات رهبر معظم انقلاب دل خانواده‌های شهدا را التیام بخشید. حتی بنیاد شهید واژه «شهید» را نمی‌پذیرفت. بی‌شک واژه شهید التیامی ‌بر دل خانواده‌های داغدیده بود و رهبر معظم انقلاب با بخشیدن واژه «شهید» به شهدای منا اعتبار مجددی به این شهدای مظلوم بخشیدند و یک بار دیگر دل خانواده‌ها را آرام کردند. ما سعی داشتیم که همه چیز را با آرامش دنبال کنیم. هر روز به عربستان و به سازمان حج در ایران زنگ می‌زدیم اما هیچ خبر درستی به ما داده نشد. بعد از ۷۰ روز متوجه شدیم که پیکر در سردخانه بوده است. ۲ سال از آن روزها می‌گذرد. اصلی‌ترین خواست خانواده‌های شهدا احقاق عزت ملی ایران است زیرا هیچ‌کس باور نمی‌کند که آن اتفاق فقط یک حادثه بوده است.  

منبع: روزنامه قدس

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.