یاسوج- سهراب سپهری چه زیبا گفت «زندگی رسم خوشایندی است زندگی بال و پری دارد به اندازه عشق»؛ آری وقتی پای عشق به معشوق آسمانی و زمینی و شادزیستن در میان باشد عمر انسان خود به خود چندین برابر خواهد شد.

گفت و گو با پیرمرد ۱۲۰ ساله لنده ای

به گزارش خبرنگار قدس آنلاین، رشته کوه های زاگرس، محلی است برای زیستن مردان و زنانی که نوع نگاهشان به زندگی همواره با کار و تلاش شبانه روزی عجین شده است. مردان و زنانی که در کنار هم با عشق یار و یاور همدیگر هستند و کار را یک عبادت می دانند و تا آخرین لحظه عمر بهترین تکیه گاه برای همسران و فرزندان خویش هستند.

هفته سالمندان فرصتی است تا به سراغ کسانی برویم که در این سال ها برای ما به مثابه چراغ راهنما هستند و تجارب فراوان خود را به ما می آموزند تا در مسیر زندگی خویش به کار بندیم.

به همین مناسبت به سراغ پیرمردی رفتیم که بیش از صد سال را پشت سر گذاشته است و امروز نیز به مدد الهی روی پای خویش ایستاده است هر چند مقداری مشکل شنوایی دارد ولی همه دلخوشی اش فرزندان و نوه هایش است.

لطفا خودتان را معرفی کنید؟

به نام هستی عالم بخش، علی افراه هستم ساکن روستای دشت بن از توابع بخش موگرمون در شهرستان لنده.

از ابتدای تولد تاکنون ساکن شهر لنده بودید؟

نه، ما ابتدا در روستایی در بلندای کوه شیرین بادام به همین نام زندگی می کردم که تابستان ها به منطقه دلی کما، سبز میر در دیشموک و زمستان ها با روستای شیرین بادام می آمدیم که پس از ۸۰ سال زندگی به روستای دشب بن مهاجرت کردیم.

متولد چه سالی هستید و در شناسنامه تان چه سالی ثبت شده است؟

زمانی که شناسنامه گرفتم خیلی خوب یادم هست چرا جوان بودم ولی در شناسنامه متولد هشت خرداد ماه ۱۲۹۰ می باشم که قطعاً سن من بالای این مقدار است.

http://media.qudsonline.ir/d/2017/10/04/4/771769.jpg

می دانید دو قرن را پشت سر گذاشتید؟

بله ، خیلی خوب به یاد دارم که زمان های قحطی ، خشکسالی و حمله ملخ ها و زمان های فقر و تنگ دستی مردم و امروز الحمدالله به شکرانه انقلاب همه چیز هست.

 تنها زندگی می کنید؟

نه، در منزل فرزندم و گاهی هم به نزد دخترانم و دیگر فرزندام می روم.

 کارهایتان را خودتان انجام می دهید؟

بله، بهترین عمل نزد من خواندن نماز اول وقت است و بهترین راز زندگی من نیز همین است.

از خودتان بگویید، در چه سالی ازدواج کردید؟

خیلی جوان و تنومند بودم که ازدواج کردم و بعد از مرگ همسر اولم ، مجدد ازدواج کردم که حاصل این ازدواج ها ۴فرزند پسر و ۵دختر و جمعاً ۹ فرزند است.

چند نوه و نتیجه دارید؟

خداوند را شاکرم که بیش از ۱۰۵سال به بنده عمر داد تا امروز فرزندان فرزندانم را ببینم و با هر بار دیدنشان عمری دوباره بگیرم. بنده حدود ۹۷ نوه، نتیجه و نبیره دارم و همواره حضور آنان و جمع شدن آنها به دور هم باعث خوشحالی مضاعف من می شود.

http://media.qudsonline.ir/d/2017/10/04/4/771754.jpg

از خاطرات گذشته و سال های دور چیزی هم در ذهن دارید برای ما تعریف کنید؟

بله، زندگی ما همه اش خاطره است، زمانی که در دوران طاغوت می خواستند مرا به سربازی ببرند و در همین اثنی بنده معاف شدم و بعد از معاف شدنم تابستان ها برای معامله و تجارت با پای پیاده به قمشه(استان اصفهان) می رفتیم و گاهی هم به شهرکرد در چهارمحال بختیاری می رفتیم و زمستان هم با پای پیاده به بهبهان و رامهرمز می رفتیم و به خرید و فروش می پرداختیم.

 ظاهراً در سوارکاری، شنا و تیراندازی مهارت خاصی داشتید؟

دوران جوانی انسان بهترین دوران است، خوب به یاد دارم در مراسمات عروسی در گذشته رسم بر سوارکاری و تیراندازی بود که به دلیل مهارتی که در اسب سواری و تیراندازی داشتم همیشه اول بودم و در شنا هم مهارت خوبی داشتم ولی امروزه این مهارت ها در جوانان به فراموشی سپرده شده است.

چه نوع غذاهایی می خوردید که هنوز که هنوز است سالم هستید؟

ببینید نوع غذایی که ما می خوردیم اکثراً گوشت آهو، کبگ، مرغ محلی، بز کوهی و لبنیات و شیرتازه بود و نکته جالب اینجا است که هرگز در زندگی ام چای نخوردم و زمانی هم که بیمار می شدم و یا سرما می خوردم کمی داروی محلی یا گیاهان داروئی محلی استفاده می کردم و فوراً هم جواب می داد.

با این همه سختی کارگری هم کردید؟

بله چندسالی در بند شاهپور( بندر امام خمینی(ره) ماهشهر) و بوشهر در کشتی ها کار می کردیم که عمدتاً خارجی ها بودند ولی شغل اصلی ما کشاورزی و دامداری بود.

سبک زندگی شما چگونه بود؟ خانه ها، آداب و رسوم و ....؟

ساده و بی آلایش، همه ساده بودند و با هم برادر و برابر در زمان عروسی ها هر ۵ الی ۶نفر در یک مجمع(سینی بزرگ) غذا را با دست می خوردیم و همه برابر بودند و در مراسمات عزاداری هم وقتی کسی فوت می کرد تا یک هفته مراسم عزاداری داشتیم و تا سر سالش همه سیاه پوش بودند.

خانه ها همانند امروز مقاوم نبود بلکه تنها چهار چوبه ای از سنگ و گچ بود که سقف آن پوشیده از چوب و برگ درختان بلوط و گِل بود که اکثراً هم به واسطه وجود آشپزخانه نه به سبک امروزی همه جا را دوده و سیاهی گرفته بود بوی دود فضای کومه(خانه) را معطر می کرد و واقعاً صفای سادگی اش بی مثال بود.

ظاهراً در سفری به سادات شاه غالب(مارگون) اژدهای که مردم را می بلعید را از بین بردید؟ درست است یا نه؟

بله، خوب به یاد دارم مردم امام زاده شاه غالب را اژدهایی اذیت می کرد و مال و انسان های آن جا را می بلعید که روزی با کاروانی همراه با اسلحه در حال گذر این منطقه بودیم که سادات به ما گفتند که این مار بزرگ خیلی اذیت می کند وقتی برای این مار تله گذاشتیم و به طرف طعمه آمد آن را با نام نامی علمدار دشت کربلا هدف گرفتم و شلیک کردم که مار در دم تلف شد و مردم روستا آن قدر خوشحال شدند که برای ما کاوه(گوسفند بزرگ) سربریدند البته این متعلق به خیلی سال های پیش است حدود ۷۰ یا ۸۰ سال پیش.

ظاهراً در هشت سال دفاع مقدس هم حضور داشتید؟

بله، در روزهای آغازین دفاع مقدس با اسلحه های برنو و برقی به همراه مرحوم مشهدی برفی روز خوش، شهید یدالله پوزان در شهریور سال۵۹ به اهواز رفتیم و در بحبوحه جنگ با یکی از دوستان از شهرستان بهمئی در نبرد با عراقی ها شرکت کردیم که این دوست بهمئی(نامش یادم نیست) با اسلحه برنو یکی از هلی کوپتر های عراقی را نشانه گرفت و منهدمش کرد که بالافاصله یکی از خلبانان را هم دستگیر و تحویل نیروی ها خودی دادیم و فکر کنم نیمه دوم مهر بود که یداله پوزان مورد اصابت گوله قرارگرفت و به شهادت رسید.

تلخ ترین لحظه زندگی ات چه روزی بود؟

فکر نکنم هیچ چیز به اندازه داغ فرزند سخت باشد، فرزندی داشتم که سرهنگ نیروی انتظامی بود و در ماموریت به همراه همکارانش تصادف کردند و فرزند من به شهادت رسید داغش کمرم را شکست و تا ابد این روز از یادم نخواهد رفت.

http://media.qudsonline.ir/d/2017/10/04/4/771751.jpg

بهترین لحظه زندگی ات چه روزی بود؟

بهترین و خاطره های شیرین در زندگی ام خیلی زیاد است ولی وقتی فرزندان فرزندانم و به خصوص نتیجه ها و نبیره هایم را می بینیم خیلی خوشحال می شوم.

حرف ناگفته ای اگر دارید بفرمائید؟ به خصوص توصیه به جوانان؟

به خوبی به یاد دارم که بالای کوه شیرین بادام فریاد می کردم و برخی از شهروندان سوقی می شنیدند چون صدای بسیار قوی و هیکل تنومندی داشتم و توصیه من به همه جوانان انجام پیاده روی و ورزش مداوم است.

حرف آخر....

شاید این روزها بهانه باشد تا سراغ از گنجینه هایی را بگیریم که خود صفحه صفحه تاریخ اند و پای درد دلشان که بنشینیم گویی دارند فیلم سینمایی را روایت می کنند که عین واقعیات زندگی آنان است ولی چرخش خوب و بد روزگار و ملالت های آن باعث شده است تا برخی از حکایت های زندگیشان به فراموشی سپرده شود.

حال باید در خود اندیشه کنیم که دو قرن فرصت کمی نبوده است که این پدر بزرگوار به همه ما اثابت کرد که بهترین راز سلامتی اول خدا پرستی و بعدا داشتن جسمی سالم و تغذیه مناسب است و چه زیبا استاد سخن لسان الغیب گفت: تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد/ وجود نازکت آزرده گزند مباد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.