تا دل داری، خطاست بیدل دیدن
حق را نتوان به چشم باطل دیدن
ای منکر تحقیق، خیالی است محال
بسمل ناگشته حال بسمل دیدن
(بیدل)
میهمان جشنواره شعر «مهر آب» بودیم که به همت متولیان پرتلاش جشنواره در شهر باخرز برگزار شد و از جناب غلامعلی تیموری (بسمل باخرزی) هم در آن تجلیل شد.
قرار شد سری هم به خانه استاد تیموری بزنیم؛ خانهای که گفتند در ندارد و علت هم این بوده است که او درِ خانهاش را برداشته و پُلی ساخته است به روی جوی آبی که در مسیر مدرسه روستا بوده است و دیگر بر آن خانه در نگذاشته است. خودش به استقبال میهمانان آمد و با تواضع و صفایی ویژه، همه را به خانه محقر ولی باصفای خویش خواند.
تواضع، رضایت و رواداری در حد عالی در کلامش موج میزد. برخلاف خیلی از پیشکسوتان شعر و ادب که تا میهمان یا مسئولی را میبینند، به گله و شکایت از کمتوجهی به شعر و ادب و شاعران میپردازند، فقط و فقط از رضایت تمام خویش از زندگیاش گفت، صرف نظر از اینکه چه کسانی به کلبه او پا گذاشتهاند. نه توقعی، نه درخواستی، نه قصهپردازی از سوابق خدمات خویش و نه شعرخوانی پیاپی. گویی در سطحی فراتر از این توقعات و انتظارات و در جهانی والاتر از عالم ما سیر میکند.
در سخنان ساده و بیپیرایهاش، روشنبینیای میدیدی که بسیاری از روشنفکران و نخبگان جامعه مدعی آناند و گاهی نیز البته فقط در زبان مدعیاند. وقتی از رواداری و تحمل مشربها و مذهبها و ادیان مختلف سخن میگفت، من به یاد سخنی افتادم که بر در خانقاه شیخ ابوالحسن خرقانی نوشته بودهاند که «هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید» و به خاطر سپردم که بعد از سخنان ایشان این عبارت را نقل کنم، ولی دیدم که او خود به این اشاره کرد و البته اضافه کرد که نه تنها نانش دهید که احترامش نیز کنید، حتی اگر نامسلمان باشد... و گفت که هر کس بر او درآید همان احترام را خواهد دید، چه مسلمان باشد و چه نباشد... و من میاندیشم که ما تا چه مایه «مرگ و لعن» نثار این و آنی کردهایم که فکر و سلوکشان را نمیپسندیم.
در سخنانش آموزههای ارجمند عرفان و تصوف خراسانی را به وضوح میشد دید؛ عرفانی که مردمی بود، متواضع بود و نزدیک به فهم مردم بود. فصوصالحکم ابن عربی نبود که در هر قرنی دو سه نفر قادر به فهم آن باشند، بلکه اسرارالتوحید محمد بن منور بود که همه مردم قادر به فهم و درک آن بودند.
گفت که سواد ندارد ولی آموزههای متفکران بزرگ در کلامش هویدا بود. گفت که تا زنده بودن استادش معصومی لب به شعر نگشوده و پس از او سرایش را آغاز کرده است و هم از این روی اسم او در شعرهایش هست و این ما را به یاد ارادت مولانا و شمس انداخت که مولانا نیز تا پیش از شمس، در عمل «خاموش» بود. گفت که مشتاق به انتشار کتابش نبوده است و در جلسه نکوداشت هم با اصرار دیگران شرکت کرده است و همه حرکات و سکنات او چه در محفل و چه در این دیدار بر صدق این سخنش گواهی میداد. لازم نیست شخص از مکتب پراگ یا تقابل سنت و مدرنیته یا سلوک فلسفی ملاصدرا و دکارت حرف بزند تا تو را متحول کند. کافی است که دمی پای سخن مردی بنشینی که در آستانه 90 سالگی، همچنان همان رضایت، رواداری و توکل را حفظ کرده است، که به قول بیدل:
صحبت صافدلان جوهر اکسیر غناست
بی صدف قطره محال است که گوهر گردد
انتهای پیام/
نظر شما