اکران همزمان دو فیلم مشهور در این تابستان، می تواند به خوبی وضعیت کنونی جهان و همینطور انگیزه های صنعت سینمای مدرن را نشان دهد.

حقیقت‌گرایی یا گریزگرایی؟ اکران همزمان فیلم‌های متفاوت «اوپنهایمر» و «باربی» جهان امروز را توصیف می‌کند

به گزارش قدس آنلاین، هیچکس فکر نمی کرد که دو فیلم متفاوت «باربی» و «اوپنهایمر» چنین رقابت جذابی را بسازند. یکی با کت و شلوار تیره و کلاه، دیگری با یک لباس طرح عروسکی و پاپیون موی صورتی. وقایع یک فیلم در یک مرکز علمی-پژوهشی گسترده در نیومکزیکو و دیگری در یک مهمانی در خانه ای با سرسره و پر از نورهای فلورسنت صورتی به وقوع می پیوندد. رابرت اوپنهایمر (با بازی کیلیان مورفی ایرلندی) روزهای خود را با بهترین دانشمندان برای ساختن بمب هسته‌ای می‌گذراند و باربی (با بازی مارگو رابی، هنرپیشه استرالیایی) با اینکه ممکن است یک زندگی عالی و پر زرق و برق را نشان دهد اما درگیر نگرانی های عمیقی شده و برای او این سوال پیش آمده که آیا دوستان عروسکش تا به حال به مردن فکر کرده اند؟

در چند سال گذشته هیچگاه شاهد اینگونه داغ شدن رقابت دو فیلم با اکران همزمان به اندازه «باربی» و «اوپنهایمر» نبوده ایم. این دو فیلم که در ۲۱ جولای در آمریکا و بریتانیا اکران شدند، بهترین فرصت برای بازگرداندن مخاطبان از پای شبکه های تلویزیونی خود به سینما هستند. تفاوت های عمیق در موضوع و لحن فیلم، این روزها اینترنت را به وجد آورده است. مردم فیلم ها و عکس های تبلیغاتی این دو فیلم را در اینترنت با یکدیگر ترکیب کرده اند و سوژه های بامزه ای ساخته اند و بحث داغ این روزهای شبکه های اجتماعی این است که بین تماشای یک کمدی فانتزی یا یک درام زندگی نامه ای کدام را انتخاب کنند؟

جو داغ این روزهای اینترنت تا حدودی به خاطر کارگردانان این دو فیلم است. کریستوفر نولان، نویسنده و کارگردان «اوپنهایمر» نزدیک ترین چیزی است که هالیوود به یک دانشمند دیوانه به خود دیده است. او اخلاق خاصی دارد و تا جایی که امکان داشته باشد از به کار بردن جلوه های ویژه کامپیوتری خودداری می کند. او در فیلم قبلی خود یک بوئینگ ۷۴۷ واقعی را منفجر کرد. انفجارهای هسته‌ای در «اوپنهایمر» نیز با تولید انفجارهای واقعی (البته نه هسته‌ای)، که توسط پودر آلومینیوم و منیزیم درست شده‌اند، ایجاد شده است. نولان تلاش می کند در فیلم های خود با موضوعات فریبنده ای بازی کند و ذهن ناخودآگاه یک فیزیکدان خارق العاده موضوع جذاب دیگری برای فیلم اوست. فیلم های نولان مجموعاً حدود ۵ میلیارد دلار فروش داشته اند. «دانکرک» که در سال ۲۰۱۷ اکران شد، یکی از پرفروش‌ترین فیلم‌هایی است که تا به حال درباره جنگ جهانی دوم ساخته شده است.

از طرف دیگر گِرِتا گِرویگ، کارگردان و نویسنده «باربی»، باشگاه هواداران بزرگ خود را دارد. او کار خود را در سبک «mumblecore» که ژانری از فیلم های مستقل است و تمرکز زیادی بر دیالوگ های طبیعی و حتی فی البداهه دارد شروع کرد، اما از آن زمان با فیلم «لِیدی بِرد» در سال ۲۰۱۷ و اقتباسی از «زنان کوچک» در سال ۲۰۱۹ موفقیت‌هایی کسب کرد. فیلم های او مجموعاً ۳۰۰ میلیون دلار فروش داشته اند. او برای «باربی» از موزیکال ها و فیلم های قدیمی هالیوود درباره زندگی پس از مرگ، مانند فیلم «بهشت می تواند صبر کند» محصول سال ۱۹۴۳، الهام گرفته است.

این دو فیلم بسیاری از انگیزه های صنعت سینمای مدرن را در بر می‌گیرد. «باربی» یکی از تولیداتی است که چندین دهه خود را به عنوان یک پدیده دنیای مدرن در غرب مطرح کرده است. از زمانی که باربارا میلیسنت رابرتز این عروسک را در سال ۱۹۵۹ باربی نامید تقریباً یک میلیارد عروسک فروخته است. مارگو رابی، که علاوه بر بازیگری تهیه‌کننده این فیلم نیز هست، گفته که دلیل کشیده شدن وی به سمت این فیلم این بوده که نام باربی «عملاً بیشتر از هر چیز دیگری در سطح جهانی شناخته شده است». برای این فیلم به راحتی می توان تصور کرد که دنباله ای دیگر نیز در حال ساخت است.

در مقابل، اوپنهایمر چنین پتانسیلی ندارد. همانطور که آقای نولان گفته است، دانشمند او در این فیلم ممکن است «یکی از ضروری ترین و متناقض ترین چهره های تاریخ» باشد، اما به احتمال زیاد دیگر خبری از او در اوپنهایمر ۲ نیست! این یک درام جدی و مستقل است نوعی از فیلم که این روزها کمتر ساخته می شود زیرا استودیوها روی دنباله ها و اسپین آف ها تمرکز می کنند. پیش‌بینی می‌شود آخر هفته افتتاحیه آن ۴۰ تا ۵۰ میلیون دلار فروش داشته باشد، در حالی که این رقم برای «باربی» حدود ۸۰ میلیون دلار است.

اگرچه «اوپنهایمر» ستارگانی مانند امیلی بلانت و مت دیمون را در اختیار دارد، اما بدیهی است که داستان غم‌انگیز آن برای بسیاری از مخاطبان جذاب‌تر نیست. البته اینکه این فیلم نیز با بودجه هنگفت ۱۰۰ میلیون دلاری ساخته شده، نشان دهنده ایمان استودیوها به فیلمسازان خاصی مانند نولان است. شلدون هال، تاریخ‌دان سینما و یکی از نویسندگان کتاب «حماسه‌ها، نمایش‌ها و فیلم‌های پرفروش: تاریخ هالیوود» می‌گوید: «پیش از این فیلم‌هایی درباره ساخت بمب اتمی در دهه‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۵۰ ساخته شده بود، اما در گیشه موفق نبودند. اما این فیلم به شهرت نولان تکیه کرده است.»

رقابت باربی و اوپنهایمر سؤال جدی‌تری را برای عموم به همراه دارد. اینکه بین واقع‌گرایی یا گریزگرایی کدام را انتخاب می کنند؟ در حالی که جنگ در اروپا ادامه دارد، ممکن است داستان منشأ سلاح های کشتار جمعی بیش از حد واقعی به نظر برسد. «اوپنهایمر» فیلمی نیست که اضطراب بینندگان خود را در مورد این موضوعات کاهش دهد. این فیلم به بررسی نگرانی های یک فیزیکدان بزرگ در مورد قدرت وحشتناک سلاحی که ساخته و دیگر بمب ها می پردازد. همچنین نشان می دهد که وقتی عقاید او از نظر سیاسی نامحبوب شد چگونه دولت آمریکا تلاش کرد تا او را ساکت کند. در اوپنهایمر می توان تصاویر آزاردهنده قربانیان بمب ها را دید که وقتی پوست هایشان کنده می شود چگونه در درد و رنج هستند. نولان می گوید: «بعضی از مردم این فیلم را از لحاظ احساسی ویران کننده لقب دادند و بعد از ترک سالن سینما خشک شده و تا مدتی نمی توانستند صحبت کنند.»

از هیروشیما تا سرزمین باربی

تولید خانم گرویگ بسیار سرزنده تر بوده و صحنه پردازی های این فیلم به رونق گرفتن دوباره رنگ صورتی در جهان کمک کرده است. لحن فیلم نیز کمدی و شورانگیز است. باربی درونمایه ای دارد که تنها زمانی معنا می دهد که بیننده نخواهد به آن عمیقاً فکر کند.

«باربی» راحتی جذاب دنیاهای خیالی را ارائه می دهد. حتی در یکی از صحنه های فیلم یکی از عروسک هایی که کسی او را دوست ندارد، به باربی اصلی با بازی مارگو رابی فرصتی برای یافتن حقیقت جهان را می دهد. او در یک دست خود یک کفش پاشنه بلند و در دست دیگر یک صندل نه چندان زیبا روبروی باربی می گذارد و به او می گوید اگر صندل را انتخاب کند حقیقت جهان را خواهد دید و اگر کفش پاشنه بلند را انتخاب کند به زندگی عادی خود باز می گردد. جالب اینجاست که بر خلاف تصور بینندگان، باربی کفش پاشنه بلند را انتخاب می کند، و عروسکی که به او این پیشنهاد را داده ناراحت کرده تا دوباره اصرار کند که باربی باید حقیقت جهان را بداند و دوباره می تواند انتخاب خود را عوض کند!

انتخاب بین «باربی» و «اوپنهایمر» مثل همان انتخاب بین کفش صندل و کفش پاشنه بلند است. تاریخ نشان می دهد که بینندگان، بیشتر گریزگرایی را انتخاب می کنند. در دوران رکود بزرگ در جهان، بسیاری از فیلم‌های پردرآمد آن سال ها فیلم های موزیکال یا حماسه تاریخی بودند. در دوران جنگ جهانی دوم هم همینطور بود. فیلم‌هایی که مناقشات را مطرح می‌کردند، از جمله «بر باد رفته» و «گروهبان یورک»، اغلب داستان گذشته را روایت می کردند و آنهایی که هم داستان زمان خود را ارائه می دادند، مانند «کازابلانکا»، به جای داستان های جنگی وحشتناک، تمایل داشتند داستان های عاشقانه تعریف کنند. در سال ۱۹۶۸، در اوج جنگ ویتنام، بزرگترین فیلم آمریکا «دختر بامزه» بود. در سال ۲۰۰۷، در طول بحران مالی بزرگ آمریکا نیز فیلم کمدی فانتزی «دزدان دریایی کارائیب» پرفروش ترین بود.

دیوید تامسون، یکی دیگر از مورخین و نویسنده‌های حوزه سینما، بر این باور است که در زمان فشارهای اقتصادی، جنگ و پوپولیسم، تماشاگران بیشتر می‌خواهند یک فیلم بی‌اهمیت را ببینند و نمی‌خواهند یک فیلم جدی تماشا کنند. او می‌گوید: «کمدی‌ها همیشه در سینما خوب عمل کرده‌اند، زیرا آن‌ها کاری را انجام می‌دهند که فیلم‌ها برای آن ساخته شده‌اند، و آن این است که مردم را آرام کنند و چند ساعتی از مشکلات بزرگ خود بتوانند فرار کنند».

وقتی تماشای خانه های زیبای صورتی حس خارق العاده ای به افراد می دهد، چه کسی می خواهد خود را در واقعیت غرق کند؟

منبع: اکونومیست

مترجم: امیرمحمد سلطانپور

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.