مک راننده دم در اتوبوس سفید رنگ ایستاده و داد می‌زند: «شیراز، شیراز، جا نمونی». مردی میانسال جلو در ایستاده. معلوم است مسافر همین اتوبوس است اما سوار نمی‌شود. زاویه‌اش را رو به گنبد تنظیم کرده و مشغول زیارت‌نامه خواندن است.

مسافر عزادار آقا/ روایتی از زائران در پایانه مسافربری که دهه اول محرم را برای سفر به مشهد انتخاب کرده‌اند

تا از راه می‌رسد، از همان دور، دست روی سینه‌اش می‌گذارد و می‌گوید: السلام علیک یا علی‌بن موسی‌الرضا(ع). نگین عقیق انگشتری که در دست دارد زیر نور آفتاب برقی می‌زند، مثل چشم‌هایی که انگار سال‌ها چشم به راه بوده‌اند. خودش اما چشم بسته است؛ کمی جلوتر از رکاب اتوبوس، جایی که آزاری برای دیگر مسافران نداشته باشد، ایستاده و زیارت امین‌الله می‌خواند. هر که از جلویش رد می‌شود التماس دعایی می‌گوید و می‌رود. دو سه تایی از همسفرانش پشت سرش می‌ایستند و آن‌ها هم دست ادب روی سینه می‌گذارند. حالا دیگر همه با هم امین‌الله را نجوا می‌کنند. نجوایی برخاسته از دل‌هایی تنگ، دل‌هایی که از راهی دور به زیارت آمده‌اند.

زائر محرم حرم
 اتوبوس سفید رنگ پایانه مسافربری، چرخی می‌زند و در جایگاه می‌ایستد. نمی‌دانم دقیقاً این صدای بوق است یا صوت که از اتوبوس بلند می‌شود و درها را باز می‌کند. شوفر یا همان کمک راننده، پسر نوجوان کم سن و سالی است که با لهجه اصفهانی بلند بلند می‌گوید: «خواهرا و برادرا رسیدیم مشهد؛ ساکاتون جا نمونه. وسایلتون رو هم از روی صندلی‌ها بردارین». لهجه پسرک را درست تشخیص داده‌ام. جلو اتوبوس نوشته: اصفهان - مشهد.
جوان‌ترها که جلف‌تر هستند زودتر پیاده می‌شوند اما پیرمردها و پیرزن‌هایی که به قول خودشان پاهایشان هم باد کرده، سلانه سلانه و دست به کمر یکی یکی پله‌های باریک اتوبوس را پایین می‌آیند. 
یک ردیف پیرمرد و پیرزن پشت سرهم پایین می‌آیند و جلو اتوبوس می‌ایستند. یکی از پیرمردها که سرحال‌تر است، ساک‌ها را جدا می‌کند و تا جلو سکو می‌آورد. معلوم است خسته‌اند ولی شوق زیارت دارند با اینکه زیارت اولی هم نیستند. با هم شور می‌کنند و قرار می‌گذارند اول حرم بروند و ساک‌ها را امانت بدهند و دلی تازه کنند. مشغول جمع و جور کردن ساک‌ها که می‌شوند، فرصت را غنیمت می‌بینم و کنار یکی از آن پیرزن‌های خوش‌صحبت جمع می‌نشینم. 
مهین خانم خانه‌اش چهارباغ اصفهان است. هرسال یک‌بار زیارت می‌آید و امسال به پیشنهاد دوست و رفقای هم‌محله‌ای، ماه محرم مشهد آمده‌اند. «پارسال با نوه‌ام مشهد آمدم. 
اصلاً هیچی از زیارتم نفهمیدم تا می‌رسیدیم حرم می‌گفت مامان‌جون پاشو بریم من خسته شدم. دیگه باهاش همسفر نشدم. امسال هرچی گفت بیا بریم گفتم همون یه بار برام بسه. فکر مشهد اومدن بودم که یکی از دوستام گفت با یک گروه داره میاد مشهد، منم راهی شدم. همین که هم سن و سال هستیم خوبه. کاری هم به کار هم نداریم. بریم خونه بگیریم دیگه هرکی هروقت دلش خواست میره زیارت. حالا یکی دو تا از خانما محرم مشهد اومدن ولی من اولین ساله میام. شنیدم خیلی شلوغ میشه ولی خب قربون امام رضا(ع) بشم همه سال حرمش شلوغه. حالا ببینیم روزی ما چطور میشه».

طعم نخستین سفر
لابه‌لای جمعیت باز هم دنبال زائرانی می‌گردم که با سخت‌ترین وسیله عمومی به مشهد سفر کرده‌اند. آن‌هایی که به هر دلیلی اتوبوس را با تمام مشکلاتی که دارد برای دیدن روی ماه گنبد و ضریح آقا امام رضا(ع) انتخاب کرده‌اند. روی سکو، میان اتوبوس‌های سفید، آبی و قرمز رنگی که هرکدام از مسیری آمده‌اند چشمم به یک خانواده می‌خورد. دو جفت دوقلو دارند. یک جفت حدود ۴ سال و یک جفت هم احتمالاً یک سالی داشته باشند. تقسیم کرده‌اند، یک قل کوچک و یک قل بزرگ دست مادر و یکی دست پدر خانواده است. دوتا ساک هم دارند که هنوز درباره تقسیم آن‌ها تصمیم نگرفته‌اند. به‌نظر می‌رسد دنبال چرخ‌های باربری هستند. پیش از اینکه چرخ پیدا کنند و راه بیفتند، با مادر خانواده همکلام می‌شوم. اهل کرج هستند. «بعد از تولد بچه‌ها این اولین سفری است که خانوادگی می‌آییم. هرسال شوهرم محرم کربلا می‌رفت؛ امسال گفتم یا با ما یا خودت هم نرو! خلاصه که به این نتیجه رسیدیم همه با هم مشهد بیاییم. نمی‌دانید چقدر سخت بود با این چهارتا بچه سفر کردن. یعنی من یکی که اگر زیارت امام رضا(ع) نبود همان وسط راه برمی‌گشتم. حرم که بروم حتماً از آقا پاداش این صبر و تحملم را می‌گیرم. امسال اولین سالی است که ماه محرم مشهد می‌آیم. قرار شده برای روز تاسوعا و عاشورا تن هر چهارتا بچه‌ام به نیت امام حسین(ع) لباس سیاه کنم و حرم برویم. دعا کنید همین کار را هم بتوانم برای بچه‌هایم در حرم امام حسین(ع) انجام دهم».

تا سلامی دیگر
خیلی‌ها می‌آیند و خیلی‌ها هم می‌روند. آن‌ها که از راه می‌رسند جانی تازه با یک سلام به آقا می‌گیرند و خستگی راه از تنشان درمی‌رود ولی آن‌هایی که قرار است بروند با اینکه چند روزی است در حرم هوایی تازه کرده‌اند اما انگار هنوز دلی سیر از حرم و زیارت ندارند و بدشان نمی‌آید یکی از پشت سر آن‌ها را صدا بزند و بگوید: «آقا اتوبوس شما امروز نمی‌رسه برید فردا بیایین!»
کمک راننده دم در اتوبوس سفید رنگ ایستاده و داد می‌زند: «شیراز، شیراز، جا نمونی». مردی میانسال جلو در ایستاده. معلوم است مسافر همین اتوبوس است اما سوار نمی‌شود. زاویه‌اش را رو به گنبد تنظیم کرده و مشغول زیارت‌نامه خواندن است. علی آقا امسال به نیت اینکه اولین دهه محرم را مشهد بماند از شیراز آمده ولی اوضاع و حال و احوال دختر بیمارش برنامه سفر را به هم ریخته و حالا مجبور است چند روزی زودتر برگردد. «یک دل سیر که نشد زیارت کنم. تازه پریروز رسیدم مشهد. به خیال اینکه ۱۰ روزی هستم با خیال راحت حرم می‌رفتم و نشد یک شب حرم بمانم. قصد کردم شب محرم تا صبح حرم باشم ولی دیروز خبر دادند اوضاع دخترم به‌هم ریخته و باید برگردم شیراز. ۱۲ سالی بیشتر ندارد ولی سرطان دارد. دکترها جوابم کرده‌اند؛ حالا من مانده‌ام و این آقا. لابد برگردم خبرهای خوبی برایم ندارند. ایستاده‌ام الان به زیارت خواندن و از آقا فقط می‌خواهم دلم را آرام کند که بتوانم تا شیراز تحمل کنم. خیلی‌ها التماس دعا گفتند، نشد برای آن‌ها حداقل یک تسبیح متبرک بگیرم و ببرم. شما که مشهد هستید برای من و دخترم دعا کنید. همه مشهدی‌ها حاجت روا هستند که در این شهر و در جوار آقا زندگی می‌کنند. این دو شبی که مشهد بودم در خانه‌ای نزدیک حرم ساکن بودم. هرروز صبح با صدای اذان حرم بلند می‌شدم. به این همه سعادت شما مشهدی‌ها غبطه می‌خورم و حسودی‌ام می‌شود».
دم غروب که می‌شود اتوبوس‌ها بیشتر از اینکه بیایند، می‌روند و بیشتر از اینکه بخواهند مسافر بیاورند، مسافر می‌برند. کم‌کم سکوهای پایانه خلوت می‌شود. اتوبوس‌های زرد، آبی، سفید و قرمز یکی یکی صدای بوقشان را بلند می‌کنند و دنده عقب می‌روند و دلی پر از راز و نیاز را که یا حاجت گرفته و یا هنوز حاجت در دل است؛ با خود می‌برند. می‌برند و می‌روند تا دل‌های عاشق و سلامی دیگر.

خبرنگار: لیلا لاریچه

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.