رمان «باغ کیانوش» نوشته علی‌اصغر عزتی‌پاک، اثری دفاع مقدسی برای گروه سنی نوجوان است که ماجرای سقوط یک هواپیمای عراقی در باغی در نزدیکی یکی از روستاهای همدان را روایت می‌کند.

جنگ همیشه با حوادث زیادی همراه است و تأثیرات فراوانی بر جوامع درگیر جنگ می‌گذارد. ثبت این حوادث و تأثیرات ناشی از آن‌ها گونه‌ای در ادبیات به وجود آورده است. در ایران آثاری که تحت تأثیر جنگ هشت‌ساله تولید می‌شوند، تحت عنوان ادبیات دفاع مقدس نامگذاری می‌شوند. از زمان شروع جنگ ایران و عراق تا کنون آثار فراوانی با این مضامین تولید شده است. از خاطره‌نویسی و زندگی‌نامه‌نویسی گرفته تا نگارش رمان. بعضی از این آثار مستقیما به جنگ و فضای جبهه پرداخته‌اند و بعضی تبعات ناشی از جنگ را به تصویر کشیده‌اند. در ادبیات کودک و نوجوان نیز آثار فراوانی در قالب‌های مختلف در این زمینه تولید شده است؛ از جمله رمان. رمان‌های نوجوانی مانند: هستی، اثر فرهاد حسن زاده، عاشقانه‌های یونس در شکم ماهی، اثر جمشید خانیان و گردان قاطرچی‌ها، اثر داوود امیریان. علی اصغر عزتی‌پاک نیز با رمان نوجوان باغ کیانوش در زمره‌ این نویسندگان قرار دارد. این اثر، ماجرای سقوط  یک هواپیمای عراقی در باغی در نزدیکی یکی از روستاهای همدان را روایت می‌کند. داستان با رفتن دو نوجوان به نام‌های حمزه و عباس به باغ فردی به نام کیانوش آغاز می‌شود. عروسی پسر کیانوش است و همه در روستا جمعند. این بهترین فرصت است که پسرها سری به باغ کیانوش بزنند و دزدکی به میوه‌های رسیده و آب‌دار باغ ناخنک بزنند. بچه‌ها فکر می‌کنند کیانوش در روز عروسی پسرش حسابی سرش شلوغ است و سری به باغ نمی‌زند اما برخلاف انتظار، کیانوش سر بزنگاه از راه می‌رسد و مچ پسرها را در حین ارتکاب جرم می‌گیرد. در همین هنگام ناگهان حمله هوایی شروع می‌شود و هواپیمایی به سرعت از بالای باغ می‌گذرد و به سمت همدان می‌رود. بعد از آن صدای انفجاری مهیب شنیده می‌شود. «صداها دوباره بالا گرفت و بعد صدای گرومپ بلندی از سمت همدان آمد. کیانوش گفت: «انداخت ... خدا نابودشان کند!»

هواپیما که در برگشت هدف ضد هوایی قرار گرفته است، در باغ کیانوش سقوط می‌کند و ادامه‌ داستان ماجرای حمزه، عباس، کیانوش و خلبان سقوط کرده‌ عراقی است. خلبانی که قصد دارد با پوشیدن لباس‌های کیانوش مخفیانه فرار کند. اما با زیرکی حمزه و عباس و شجاعتی که به خرج می‌دهند، سرانجام خلبان عراقی به دست نیروهای ایرانی دستگیر می‌شود. نویسنده ضمن این ماجرا به داستانی دیگر می‌پردازد. داستانی درباره‌ نوجوانی پدربزرگ حمزه؛ داستان مردان شجاع روستا که با نیروهای اشغالگر روسیه مبارزه می‌کنند و آن‌ها را از روستا بیرون می‌کنند. حمزه که این داستان را در ذهنش مرور می‌کند، از آن الهام می‌گیرد تا بتواند در برابر دشمن سقوط کرده از آسمان چاره‌جویی کند. «آن‌ها خوی عقرب دارند؛ دیدید چطوری نیشمان زدند و رفتند؟ حالا ما حالی‌شان می‌کنیم که تقاص این نیش زدن‌ها چیست»

حمزه که در ابتدا به قصد دزدی از باغ کیانوش روانه‌ باغ شده بود، بعد از سقوط خلبان و دستگیری کیانوش و عباس به دست او، متحول می‌شود. یک‌باره جسور و شجاع می‌شود و نه تنها سعی در نجات عباس و کیانوش دارد، بلکه جلوی فرار خلبان را می‌گیرد. او با نقشه‌ هوشمندانه‌ای که با الهام از داستان پدربزرگ می‌کشد، نیروهای ایرانی را از حضور خلبان عراقی مطلع می‌کند. این مجرم گناهکار در روند داستان رشد می‌یابد و تبدیل به یک قهرمان می‌شود. «حمزه بعنوان کسی که بگونه‌ای غیرمستقیم تحت آموزش و در حال الگوپذیری از پدربزرگ بوده است؛ در سیری که حوادث پیش رویش قرار می‌دهند، هویت جمعی گذشتگانش را در خود متبلور کرده و کاری می‌کند که در زمره‌ی شخصیت‌های بالغی قرار بگیرد که نامشان در یاد بماند. چنان‌که در فصل دوازدهم، فرمانده‌ی کسانی که برای بردن خلبان آمده‌اند خطاب به وی می‌گوید: اسمت یادم می‌ماند» (فروزانفر و ملک‌زاده، 1394: 454).  

مخاطب نوجوان با مقایسه‌ شخصیت حمزه با خود می‌تواند از او بیاموزد و مانند حمزه، سعی در جبران اشتباهاتی که مرتکب شده، داشته باشد. بدون شک جنگ و حوادث ناشی از آن به ما درس‌های فراوان می‌آموزند. همچنان که حمزه از ماجرای نبرد پدربزرگ و سقوط هواپیما آموخت. همچنان خیلی از نوجوانان ما در جریان جنگ تحمیلی آموختند، بزرگ شدند و قهرمان شدند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.