تماشای تلویزیون همان اندازه که میتواند مفید و آموزنده باشد و باعث سرگرمی و بالا رفتن اطلاعات عمومی افراد میشود، اگر در میزان استفاده از آن حد و مرزی وجود نداشته باشد، میتواند آسیبرسان نیز باشد. از آسیبهای جسمی گرفته تا آسیبها روحی و منزوی شدن و مهمتر از آن آسیبهای رشدی در مورد مخاطبان کودک و نوجوانی که مراحل رشد را طی میکنند. تلویزیون برای کودکان نوعی تفریح و سرگرمی است. اگر در استفاده از آن افراط شود، این فعالیت جایگزین سایر فعالیتهایی میشود که کودک و نوجوان برای رشد خلاقیت و گسترش روابط اجتماعی، به آنها نیاز دارد. در چنین شرایطی، کودک و نوجوان ما به جای یادگیری درست و شناختی تنها اطلاعاتی القائی و آموزشی را میآموزد. یادگیری او بیشتر منوط به تجربههایی غیرواقعی است زیرا خود مستقیما تجربه نمیکند و نمیآموزد. «ادوین امری و مریلین»، پژوهشگران حوزه ارتباطات، در مورد کاهش تخیل و منفعل بودن کودک در تعامل با تلویزیون، تحقیقاتی انجام دادهاند و نتایج جالب توجهی به دست آوردهاند. آنها معتقدند:
«تلویزیون قابلیت ارائه اطلاعات مفید به بینندهها را دارد و به علت داشتن عملکرد آموزشی، بسیار مورد توجه قرار میگیرد. فنآوری تلویزیون و خاصیت ذاتی تماشای آن، مانع یادگیری به نوعی که مدنظر ماست میشود. به هنگام تماشای تلویزیون یادگیری بر مبنای فکر و شناخت نیست و کمتر میتوان مطالب را به خاطر سپرد و مورد تجزیه و تحلیل قرار داد». پژوهشگران حوزه کودکان و نوجوانان همواره به شکلهای مختلف این مسأله را خاطر نشان کردهاند. آنها همواره بر این مسأله تاکید دارند که کودک برای رشد و آموختن درست نیاز به تفکر، درک و شناخت دارد چیزی که با ساعتها تلویزیون تماشا کردن نیز به آن دست نمییابد. «بدین ترتیب خیره شدن خلسه مانند و طولانی مدت بیننده به تلویزیون، دقت کردن نیست بلکه ناشی از حواسپرتی است. چیزی شبیه رویا دیدن در بیداری یا زمانی برای بیکار بودن حواس» (مجیدی، شاه شوازی، 1389: 104).
در حوزه ادبیات نیز نویسندگانی تلاش کردهاند ضررهای استفاده بیش از حد از تلویزیون را یادآور شوند. بتسی بایارس، نویسنده توانمند حوزه کودک و نوجوان ، اثر قابل تأملی در این زمینه تألیف کرده است با عنوان «شیفتهی تلویزیون». این رمان نوجوان را خانم پروین علیپور به فارسی ترجمه کرده است. داستان درباره پسری به نام لنی است که شیفته تلویزیون است و تمامی دیالوگهای فیلمها را از حفظ است. او به جای زندگی در دنیای واقعی و تجربه و آموختن، در دنیای فیلمها و آگهیهای تلویزیونی سیر میکند. تا حدی که ارتباطش با دنیای واقعی محدود شده و یک دوست صمیمی هم ندارد. در مدرسه شاگرد ضعیفی است و حتی زمانی هم که تلاش میکند درس بخواند، چیزی از مفاهیم درسیاش متوجه نمیشود. لنی بعد از شکست در امتحان علوم و گرفتن نمره پایین سعی میکند با معجزه تلویزیون خود را تسکین دهد: «لنی در همان حال که رنگ پریده و غمگین، پشت میز در کلاس علوم نشسته بود، خود را در عالم خیال در نقش مجری یکی از پیامهای بازرگانی میبیند. دو تا قرص شکست را در یک لیوان آب میاندازد، مینوشد و بیدرنگ احساس آرامشی عجیب تمام وجودش را فرا میگیرد. ماهیچههای گرفته صورتش، شل میشوند و رنگ به گونههایش برمیگردد» (ص35). او چنان دلباختهی تلویزیون است که جز آن چیزی را نمیبیند. تا این که اتفاقی در زندگیاش رخ میدهد و دیدش به زندگی را تغییر میدهد. ماری زنگی، لنی را نیش میزند. لنی با مرگ مقابله میکند و برای به دست آوردن دوبارهی سلامتیاش درد و رنج زیادی را تحمل میکند. او به این نتیجه میرسد که اگر کسی بخواهد زندگی را کاملاً بشناسد، باید خودش به شدت با آن دست و پنجه نرم کند. بعد از آن است که لنی تفاوت دنیای خیالی و غیرواقعی تلویزیون را با دنیای ملموس و واقعی درک میکند و تصمیم میگیرد تجربه خود از این حادثه را در قالب گزارشی کلاسی بنویسد. «لنی گفت: ... گزارش من به دلایل زیاد، از آن چیزهایی که در تلویزیون میبینید، بهتر است. گزارش من...واقعیتر است» (ص126-127).
نظر شما