دارالشفا
-
ماجرای شفای آیتالله علی صافی(ره) درحرم امام رضا(علیهالسلام)
مصطفی صافی گلپایگانی، فرزند آیت الله علی صافی گلپایگانی ماجرای شفا یافتن بیماری پدر در حرم امام رضا(علیهالسلام) را این گونه روایت میکند: مکارم اخلاق ایشان درحد بسیار بالایی بود و در تمامی جوانب حتی امور سیاسی و اجتماعی این اخلاقیات را رعایت میکردند.
-
شبگرد و روزگرد شماییم، حضرت رئوف...!
می خواهیم حالا که روزهای میلاد است و یک پایِ قلبِ شیعه، در توس و یک پایشان در قُم میدود؛ از عاشقانههای بزرگ دَم بزنیم.
-
احوالِ پای بوس و عاشق، نانوشتنی ست...
هرچه تقلا شود، احوالِ پای بوس و عاشق، نانوشتنی ست... آن دم که رو به گنبد نور، لب می گشاید به سلام... آن دم که از شکم روزگار، دوباره زاییده می شود و دستی بند نافش را از زمین جدا می سازد... آن دم که مطهر می شود برای زیارت... و آن دم که در مهلت دلدادگی فرو می ریزد و باز بنا می شود...
-
هست در شهر نگاری که دل ما ببرد
ترک خورده و رنجور می آید... شادمان می آید... آن که قصدِ پیمان دارد، می آید... تهیدست و غنی می آید... روسیاه و امیدوار می آید...
-
آمده ام اشک ها را رها کنم...
کاش این بار دلآرام تر و عمیق تر از هر بار هروله کنم سمت حرم و دلم غَنج برود و نفس زنان بگویم حضرت آقا! از کوچکی و پابرهنگی ام بیزارم. از گمراهی ام بیزارم. تهیدستی ام را دوست ندارم و از دوست داشتن های سبکسرانه ام خجالت می کشم.
-
در جوارتان دل نونوار می کنیم
در جوارتان فقط دل، نونوار می کنیم. رختِ کهنه و چرک و بی تابش را در می آوریم. که بوی گلاب بگیرد و عطر درود.
-
جز بهار زیارت نمیشناسیم
با صدای بلند میگوییم، آرزوی زائر شدن داریم. رسیدن به اقلیمی که وسیع است برای آزادی و پرواز.
-
دارالشفا
باید به استقبال اشک های دونده ام بروم
خوب گشته ام و خوب دیده ام؛ در بهشت یک جرعه هم، شرجی و حُزن پیدا نمی شود. باید به استقبال اشک های دونده ام بروم و دستانم بوی زیارت بگیرد، حضرت رئوف!
-
دارالشفا
دلِ من داند و من دانم و دل داند و من
آن قدر شورِ گفتن و نوشتن دارم که نمیتوانم حقِ حلاوت را ادا کنم. نمیتوانم از غریبی و حسرتی که دیگر رفته، حرف بزنم. ازعجزی که نیست. نمیتوانم طعمِ دلپذیرِ عشق را از واژهها عبور دهم و آن گونه که درخور است از ضیافت مشهدالشفا بگویم.