حکایت بی خردی و خردمندی

  • حکایت بی خردی و خردمندی

    ایوان شِفا

    حکایت بی خردی و خردمندی

    چشم را که از خواب می‌گیریم و روزمان که آغاز می‌شود، هجوم دشواری‌های زندگی سرازیر می‌شوند. نداری‌ها و نیازهای بی‌پایان آدمی، دورتادور او را می‌گیرند و وسیله‌های ارتباطی و وقت‌های فراوانِ روزِ آدم‌ها را مشغول تأمینِ خود می‌کنند. چشم‌ها، فهرستِ دشواری‌ها را می‌سنجند... گوش‌ها، زبان‌ها... دست‌ها و پاها، خستة رفع نیازهای روزانه می‌شوند... و تا به خود می‌آییم، «شب» رسیده... و فرصتِ یک روز دیگر از زندگی، به پایان رسیده است.